شبخون و شکست کابلشاه

از کتاب: غرِغښت یا گرشاسب

شبخون و شکست کابلشاه

پیروزی کابل در طی سه جنگ


جنگ اول ، رسیدن شاه در شهر (داور) یا (زمین داور) سه هزار یلان و دو صد پیل ، گریر پیلان اترت پیلان خرطوم به خرطوم رستخیز بر سپاه زابل فتح درخشان کابلشاه در جنگ اول جنگ دوم قوای مجهز و هزار پیل ، هزار تن غلامان شاهی ، هزار نفر از دلاوران ، پیروزی کابلشاه در جنگ دوم عقب نشینی سپاه زابل در (اسکاوند) ، استاخ و سکاوند دو شهر کوچک در (لوگر ، لوی غر) ، خاطرات (هیوان تسنگ) در نیمه اول قرن هفت میلادی ، جوامع الحکایات محمد عوفی در قرن هفت هجری معبد بر همنی هندوان بزرگترین معبد شهزادگان هند و برای تاج پوشی از هند در اینجا می آمدند صدای اسلام مردمان شخنه زابلستان عمر ولیث معاصر آن (کملو) (ایونکر) و شاهان یفتلی ، یفتلی ها در لوگر و سکاوند برهمنی ، هندویی و آفتاب پرستی مهراب چوبی سبک کار غزنوی در چرخ لوگر سومین (جنگ سکاوند) به پیروزی کابل منتهی میشود جنگ چهارم به غلبه سپاه زابل منتج شد رسیدن گرشاسب در میدان جنگ شبخون را تجویز کرد رخ جنگ به نفح گرشاسب و سپاه زابل تغییر کرد کابل شش هزار اسیر داد روی همرفته از کابل پنجاه هزار کشته داد دوازده هزار نفر را گرشاسب همرای خود نگهداشت بقیه را به پدرش (اترت) سپرد .

و آنسوچو از شهر داور سپاه

سوی جنگ برد اترط کینه خواه

به سی هزار از یلان داشب بیش 

دوصد پیل در گستو اندار پیش

دلیران پرخاش دو رو به صف 

کشیدند جان سر نهاده بکف 

سواران شد اور فزون ساختند 

پیلان از کمینها برون تاختند 

بکوه اندر آمیخت نامه خاست 

زپیکان در ابر آهنین ژاله خاست 

در آورد خرطوم پیلان بهم 

چوماران خم اندر فگنده بخم 

همی خون زخوی بر هم آمیختند 

بدندان ز زخم آتش انگیختند

فراوان کس از پیل افتاد پست 

بسی کس نکون ماند بی پا و دست 

فگند ابن سلیج آن دگر رخت ریخت 

دلاور زید دل همی بو گریخت 

زد اترط برون ادهم تیز کام 

پیلان را همی خواند یک یک بنام 

عنان چند را باز پیچیده و گفت 

نیستاد کس مانده با درد جفت 

بدین ما یه لشکر بیفشرد پای

 فرو داشت چندان شپه را بجای 

چپ و راست با نامداران جنگ 

همی جست جنگ از پی نام و ننگ 

چنین تا فروشد سپهری درفش 

گشته زربفت گیتی بنفش 

براه سکاوند چون باد تفت 

شب قیرگون روی بنهاد و رفت 

در طی جنگ اول اترت و سپاه زابل در جنگ داخلی شکست فاحش خورده و بر خورد بنفع کابلشاه تمام شد. (اترت) باز مرتبه دوم سی هزار سپاه با تقریبا هزار پیل که دو صد آن برگستوان به پشتش نهاده بودند غزم جنگ کابل نمود . در ٧٤ اسپان سوران هر طرف شیه میکشیدند و پیلان جنگی یکی با دیگری خرطوم تاب داده بودند محشری بر پا بود که کسی کسی را نمی یافت درین گیر و دار پیلان جنگی چون پر کنه کوه بهم در آمیخته بودند درین غو نمای عظیم زابل شاه که در جنگ اول از لشکریان کابلشاه شکست خورده بودند بار دیگر با قوای بسیار مجهز و هزار پیل جنگی با قوای کابلستان روبرو شدند رخ جنگ باز بنفع کابل چرخید زابل شاه باز میخواست بخت خویش را بیازماید هزار تن از دسته غلامان سرای شاهی و یک هزار دیگر سپاهیانی رزمنده که از جنگ سابقه جان بسلامت برده بودند با نظامیان تازه دم کوشش میکردند که کاری از پیش برند ولی لشکر شکستی بیسابقه را التیام داده نمیتوانست و حتی برای نام و ننگ هم چند قدمی پیش رفته نتوانست انگاه درفش دار سپاه زابل درفش آسمانی رنگ را که شمالک در قات های کبودی رنگ می وزید و گل دوزی های آن باز ریفت بنفش جلوه نمایی داشت رو به فرار نهاد درین وقت خود اترت شاه نیمروز بطرف (لوگر) رو به تعزیمت نهاد و میخواست در سجاوند یا سکاوند پناه برد شاه کابلستان بار دوم در جنگ مظفر و پیروز شد .

سکاوند و سجاوند شکاوند محلی است در (لوگر) سر زاه سابقه آن طرف غزنی وحدود العالم می نویسد : استاخ و سکاز وزد دو شهر کهنه خرد بر دامن کوه سر نهاده و جایی با بسیار کشت و بز راست (اندر غزنی) راجع به بتخانه سکاوند و آیین باشندگان این شهر و گرد و نواحی آن و منبع در دست داریم یکی خاطرات (هیوان سنگ) زایرچینی و دیگر جوامع الحکایات محمد عوفی یکی در نیمه اول قرن هفت مسیحی معلومات میدهد و دیگری در قرن هفت هجری .

اینجا به جزیات گزارش هیوان سنگ نمی پیچیم تنها این قدر متذکر میشویم که در سکاوند در نیمه اول قرن هفت مسیحی هنوز آیین برهمنی و (بودایی) به طریقه های مختلف آن رواج داشت محمد عوفی در جوامع الحکایات راجع به آیین اهالی سخاوند ". . . در آنوقت معبد بزرگ هندوان سکاوند بود و در اقصای هندوستان بزیارت بتان آن موضع بترک همی کردند" این بتکده قرار نگارش محمد عوفی تا زمان عمر لیث صفاری و (کهلو) یا (کلمو) سومین پادشاه برهمن شاهی یعنی تا سال های اول قرن دهم مسیحی آباد بود و بدست (فروعان) شخته زابلستان که از طرف عمر لیث با چهار هزار سوار مامور فتح این علاقه شده بود ویران شد محمد عوفی درین باره گوید: "فروعان چون به زابلستان رسید لشکر کشید و سکاوند بکشاد و بتان را شکست و بت پرستان را ر انداخت و بعضی از غنایم به لشکریان داد و باقی به عمر لیث فرستاد گفته میتوانیم که آیین برهمنی و هندویی تا اوایل قرن ۱۰ میلادی در سجاوند از بین پس نرفته بود (یونگر) ، دانشمند جرمنی روی یکی از مسکوکات شاهان(کوشانی یفتلی) رب النوع آفتاب را دید و ناه شاهان مختلف افغانستان را ملاحظه نموده و در میان آنها یکی هم غرب سکاوند است پس به شهادت هیوان سنگ" و محمد عوفی (یونگر) جرمنی میگوییم که در (سکاوند) بتکده عظیم برهمنی و هندویی و آفتاب پرستی (پرستش زون) یا (سون) تا اوایل قرن دهم مسیحی رواج داشت محل و بقایای این بتخانه عظیم را بیست سال قبل دیده و بر علاوه در "چرخ لوگر محراب بزرگ چوبی سبک غزنوی را ملاحظه نموده ام و عکسهای آنرا "موسیولوبر" مندس هیت حفریات که با من یکجا بود گرفته در مطبوعات افغانی بچاپ رسیده است .

کابل ، غزنی و گردیز مثلث تشکیل میدهد و دو راه از کابل و غزنی که رفته در موقع زمستان راهی را که از لوگر به غزنی منتهی میشود ترجیح میدادند راه سومی هم است که از (چرخ) گذشته و به غزنی وصل میشود این راه کوتاه تر است ولی کوتل دشوار گذاری دارد و بجز پیاده کسی از ان راه تردد نمیکند در عصر غزنوی این راه متداول بود مخصوصاً که رفتن از غزنی و لوگر و گردیز در نظر بوده باشد کوتوال شهر و آبادی لوگر و اطراف آن در انوقت ها که بسکاوند آباد و معمور بوده ترقی خوبی داشت و اسدی از آن یاد میکند . 


به دامن کوهی آمد فرود 

همه داغ و بیشه همه سنگ 

رود گریز ندگان را گورها گروه 

همی خواند از هردهی سوی کوه 

پراگنده گرد آمدش پیل مست 

و گرده هزار از یلان چیره دست 

همه خسته و مانده و تافته 

ز بس تشنگی کام و لب کافته 

طلایه بپرگنده بر کوه و دشت 

ببد تا سیاه آنشب آسوده گشت

بدین طریق چون اترت شاه زابل از مقابل سپاه کابل گریخته و به سکاوند پناه برد عسکر و به ساوند پناه برد گریزی هم به او پیوست شد سپاه نیمروز همه خسته و ماند و از تشنگی بجان رسیده بودند پس آن شب را در آنجا توقف نموده لشکریان را امر اطراق داد تا شب را در آنجا اسراحت کنند.

درفش شه کابل آمد پدید 

سپاه از پسش یکسر اندر رسید 

سراسیمه ماند ز اول سپاه 

با ترط نمودند هر گونه راه 

چه سازم گفتند چاره که جنگ 

فراز آمد و شه جهان تار و تنگ 

ستوهیم هم مرد و هم بارگی 

شده دردم مرگ یکبارگی 

ز چندین سپه نیست ناخسته کس 

ره دور پیشست و دشمن ز پس 

چنین گفت اترط که یکبار نیز 

بکوشیم تا بخش یزدان چه چیز 

جهان در بخشی که گرست پیش 

از آن بخش کمتر نه گردد نه بیش 

همه کار پیکار ورزم ایزدیست 

که داند که فرجام پیروز کیست 

بهر سختی تار و پود جان بحای 

نباید بریدن امید از خدای 

چو خواهد بدن مرگ فرجام کار 

چه در بزم باشد چه در کارزار 

بگفت این و خفتان و مغفر بخواست 

بزد کوس صف سپه گر در است 

جنگ سوم را جنگ سکاوند نامزد میکنم و قراراتی بعمل می آید .

شد از کشته بر پشته بالا و پست 

سر انجام دخواه شد چیره دست 

به زاول گره بخت بر بخت گرد 

همه روی برگاشتند از نبرد 

یکی کوه و دیگر بیابان گرفت 

بماند از بد بخت اترط شگفت 

بر آهخت تیغ اندر آمد پیش 

دو تن را فگند از دلیران خویش 

بسی خورد سوگندهای درشت 

که هر کو نماید به بدخواه پشت

نیارم سرتیغ سـازم سـرش 

کنم افسرد اربی تن سرش 

و گر من بتنهایی اندر ستیز 

بمانم دهم سرنگیر ریزگم 

و گرباره گردان پرخاشجوی 

بنا کام زی رزم دادند روی 

یکی بهره شد کشته ز اول گروه

دگر گشته از جنگ جستن ستوه 

چنان غرقه در خون که هر کس که زیست

 با و از ایشان شناختند کیست 

غریو از همه زار برخاسته 

بریده دل از جان و از خواسته 

همی گفت هر کس بدین دشت کین 

بکوشیم تا تیره شب هم چنین

مگرش بدین چاره افسون کنم 

سر از چنبز مرگ بیرون کن

درفش (کورنگ) پادشاه کابل ناگهان پیدا شد و عقب لشکریان کابلستان فرار رسیدند سپاه زابل که در دو جنگ شکست خورده بودند سراسیمه شدند و اترط شاه ایشان نمیدانست که چه کند .

سپاهی ها همه خسته شده بودند نه پیش رفته میتوانستند و نه پس پیش راه دو رو پسر دشمن استاده بود ، اترت از نا امیدی برایش پیدا شد و میگفت تن به تقدیر یک بار دیگر بخت خود را آزمایش میکنم خداوند مهربان است در مسایل جنگی کس نمیداند که فتح مال کی خواهد بود تا جان به تن است از مساعدت خداوند نا امید نباید شد لذا لشکریان خود را در کوه پایه های (سکاوند) گذاشته که شب را به آرامش بگذرانند صبح بارسوم آتش جنگ میان کابل شاه و زابل شاه در گرفت و لشکریانش چیزی به بلندی کوه و چیزی در جلگه و دامنه های اطراف پراگنده و تقسیم شده بودند و خود شاه نیمروز از اراضی سنگلاخ بر سپاه کابل حمله میکرد و غریو وحشت ناکی را به راه انداخته بود . معذالک تک و تاب بسیار گرفت ولی کاری را از پیش برده نتوانست و جنگ (سکاوند) هم به فتح نمایان کابل منتهی شد یک پهره سپاه زابل کشته شد و ما بقی خود را عقب کشیدند و جنگ (سکاوند) که سومین پیکار کابل و زابل است به پیروزی کابل شاه خاتمه یافت.

(دخالت گرشاسب) رخ جنگ را تغییر داد

شبخون به لشکر کابل :

بعد از سه مرتبه لشکر کشی و سه جنگ و سه پیروزی دیدیم که (اترت) پس رفت و پس نشست ولی کابل از میدان نرفته و برای جنگ مرتبه دیگر خود را آماده میسازد دفعه چهارم گرشاسب وارد میدان جنگ میشود . شبخون را تهیه میکند دو رخ جنگ را تغییر میدید .

پس کوه چو خور ساز رفتن گرفت 

رخش اندک اندک نهفتن گرفت

نمودید با ناز برمه رسید 

که آمد در فش سپهبد بدید 

خروش یلان شد ز شادی برابر 

ستد ناله کوش هوش با هژیر 

سپه را دل آمد همه باز پای 

یکی مرد ده را بیفرد پای 

بران بود دشمن که شبد نهان 

ریزند زاول گره ناگهان 

یل پهلوان داشتکا از راه 

تنی ده هزار از یلان سپاه 

که هرگز گریزندگان یافت زود 

عنانشان زره باز بر تافت رود 

هم از ره که آمد نشد زی پدر 

بکین بست بر جنگ خستن کمر 

سر آن سپه و اترط سر فراز 

بصد لاله بر وندش از پیش باز

ببد تا بر آسود و چیزی بخورد 

ز لشکر بپرسید پس وز نبرد 

جز از کشتگان هر که را نام برد 

همه خسته دید از بزرگان خرد 

زبس خشم و کین کرد سوگندی 

که بدهم من امشب بدین جنگ یاد

گرشاسب بالاخره رسید به دیدن درفش از هلهله و غوغای عظیمی برخاست و خور و خواب را فراموش کرده بود . هر جا که سپاهیان در حال گریز میدید باز میگردانیده . از هر کس حال و احوال میدان جنگ میگرفت و خود را با خبر میساخت چون از همه چیز مطلع شد قسم یاد کرد که همین امشب جنگ را بر سپاه کابل نشان خواهم داد . 

زنم تیغ چند انکه از جوش 

خون رخ قیرگون شب کنم لاله گون 

طلایه فرستاد هم در شتاب 

زمانی گران کرد مژگان بخواب

شبی همچو زنگی سیه تر ز زاغ 

مه نوچو در دست رنگی چراغ 

درین شب سپهبد چو لختی غنود 

ز بهر شبخون بر آراست زود 

همن نامور و یژگان را که داشت 

برون بر دو زره عنان باز گاشت 

چو نزد یکی خیل دشمن رسید 

سواری ضد آمــد طلایه پدید 

کشید بر بیجاده باز از نیام 

برانگیخت شبرنگ و بر گفت نام 

زرین کرد هر چند را سر نشیب 

گرفتند دیگر گریز از نهیب

سپهدار با ویژگان گفت همین 

گرید از پسم گرز و شمشیر و کین 

همه گوش دادند او آی من 

گراییدن گر ز سر سامن 

بزد نعره ای کز جهان خاست خوش 

ز دشمن چهل مرد صد شد ز هوش 

سپه بر هم افتاد شیب و فراز 

رکیب از عنان کس ندانست باز 

رمیدن پیلان و اسپان زجای 

سپردند مرخیمها را بیای 

دلیران زابل چو پیلان مست 

دوان بهر سوی گرز و خنجر بدست 

سراپرده ز آتش بر افروختند 

بسی خرگه و خیمها سوختند 

شد از تابش تغها تیره شب 

چو زنگی که بکشاید از خنده لب 

بترک و بجوشن ز کابل گروه 

یکی دیدبان دید بر تیغ کوه 

زدش بر بر و دل خدنگی درشت 

چنان کز دلش جست بیرون ز پشت 

بشد تیر پنهان بسنگ اندرون 

فتاد از کمر مرد بیجان نگون 

وزانجای با ویژگان رفت چیز 

سوی لشکرش همچو ارغنده شیر 

ز کابل سپه کشته شد شش هزار 

ندانست کس خستگان را شمار 

نبد کشته از خیل گرشاسب کس 

شمردند یک مرد کم بود و بس 

همه خیل کابل شدند انجمن 

بران کشته پیلان پولاد تن 

زد اسپ در میان شاه کابل چو باد 

سوی لشکر زابل آواز داد 

ز گرشاسب پرسید گفتار انجاست 

دهیدم از و مژده گر با شماست 

شنیدم که ز اول بپرداخت 

بشهر بست کانر اکنون ساخت

میدان جنگ گرم است شب تاریک است . گرشاسب از سیایی شب استفاده میکند. آهسته آهسته پیش میرود به لشکریان خاصه خود میگوید که وی را تعقیب کنند به طلایه سپاه کابل نزدیک میشوند سپهدار گرشاسب بشدت نعره میکشد ، از لشکر کابل چهل نفر میمرد و صد نفر بیهوش میشود ، خیمه ها کنده میشود ، سپاهیان زابل دل میگیرند ، خیمه و خرگاه لشکر کابل را آتش میزنند و غوغای بزرگ در میدان طاری میگردد ، کابل سپاه شش هزار کشته میدهد و تعداد زخمیان معلوم نیست درین فرصت سپاه کابل و خود کابلشاه پیش تر آمده و می پرسند که گرشاسب کجاست ؟

درین جنگ شرکت دارد یانه؟ بالاخره یکی از سپاهیان جواب میدهد .

یکی گفت نشناسی ای رفته هوش 

که گرشاسب کرد این همه رزم دوش 

هم از ره که آمد فکند این سران 

برارد کنون گرد از دیگران 

شه کابل آمد دور خساره زرد 

بلشکر بر آن راز پیدا نکرد 

بگرشاسب باور نباید کنم 

اگر اوست تنها من او را بسم 

شبخون بود پیشه بزدلان 

ازین ننگ دارند جنگی یلان 

بگفت این و لشکر همه گرد کرد 

بزد کوس و بر خاست صف نبرد

کابل شاه از آمدن گرشاسب بمیدان جنگ اطلاع ندارد خبر دارد ولی بعلت دل داری سپاه این مسئله را پت میکند و میگوید . بلا فرض اگر بمیدان هم بیاید من به تنهائی وی را بسنده هستم و با وجود اینکه یک تن از سپاهیان مخالف که گرشاسب همینجاست و این شبخون را او براه انداخته کابل شاه باور نکرد و گفت شبخون زدن کار بزدلان است و مردان ویلان جنگی پیرامون آن نمیگردند پس صفوف نظامیان خود را مرتب کرد و کوس نواخت و آماده مصاف شد .

سپه را سبک پهلوان صف کشید 

جدا پای هر سر کشی بر گزید 

همه خستگان را ز پس باز داشت 

بجنگ آنگه شایسته بد برگماشت 

بزخم سر تبغ الماس چهر 

همی خون فشاندند بر ما و مهر 

شل و حشت چون بود و چون تاز بود 

چکاچک برخاست از ترک و خود 

ز هفتم زمین گرد پیکار خاست 

ز دیو و پری بانگ زینهار است

چو گرشاسب آن رزم و پیکار دید 

جهان پر سوار وصف او را دید 

به شبرنگ مه نعل هامون نورد 

درآمد بر انداخت گرز نبرد 

دو دستی همی گرفت بر مغز و ترک 

همی ریخت زالماس کین زهر مرگ

که انداخت خرطوم پیلان به تیغ 

برافشاند که مغزدان به سیخ 

سم اسپش چو از گرد سنگ سیاه 

همی کرد چون سرمه در چشم ماه

یکی پیل چون کوه هامون سپر 

خمش کرد خرطوم گرد کمر 

زدش گرز و خونش از گلو بر فشاند 

ز سر مغزش و چشم بیرون جهاند 

بیفگند دیگر ز پیلان چهار 

هی تاخت غــران چو ابر بهار 

رمیدند پیلان از آن جنگجوی 

سوی لشکر خویش دادند روی 

فکندند بسیار و گردند بست 

درفش دلیران نگون شد ز دست 

بدانست هر کس که گرشاسبست 

سخن گفتن شاه گرشاسبست 

سوزان رمان گشته بی هوش و حال 

پیاده ز پیلان شده پایمال 

ره و شش هزار از موده سوار 

گرفته شد و کشته پنجه هزار 

گرفتاریان با همه هر چه بود 

سپهبد به زاول فرستاد زود 

ده و دو هزار از دلیران گرد 

گرین کرد و دیگر با ترط سپرد 

مرا او را بز اول فرستاد باز 

شد او سوی کاول بکین رزم سـاز 

در طی آخرین نبرد سپاه کابل در اثر تشویق و جرات افزایی گرشاسب سپاهیان شکست خورده زابل به جنگ کابل رو آورده و از حمله شبخون منهزم شدند شانزد هزار کس کشته و پنجاه هزار اسیر گردید لشکریان (اترت) شاه نیمروز و زابل و سپهدار گرشاسب فاتح و منصور گردید دوازده هزار مردان جنگی کابل را گرشاسب برای خود نگاه کرد بقیه را برای پدر خود (اترت) سپرد و حکم کرد اسیران جنگ را به زابل ارسال نمایند .

اگر رزم گرشاسب یاد آوری 

بهند و بروم و چین از نبرد 

همه رزم رستم بیاد آوری 

بگیرم آنچه دستان و رستم که کرد