فقر و زندگی
از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی
صبحگاهی گدای بیچاره
گرسنه پا برهنه آواره
سخت دلگیر شد ز وضع جهان
رفت تنها بسوی گورستان
کرد بر قبر دوستی آواز
کای مرا در حیات محرم راز
یکدم از خاک تیره سر بردار
بار فقر مرا بدوش گذار
زیر این بار روح من افسرد
شمع امید در نهادم مرد
مرده از جای خود نخورد تکان
گفت: از فقر خوشتر این زندان