کک کوه زاده پهلوان

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

کک کوه زاده پهلوان (مرباد)

قلعه کک کوزاد در فراه

دشت خرگاه "محل غژدی ها"

افغان - لاچین - کرد – بلوچ



کک کوهزاد پهلوان بسیار معروفی که در "کوه مرباد" که در فراه واقع است زندگی داشت و قلعه او به نام خودش امروز هم مشهور است او در "دشت خرگاه" حکومت داشت و راه های مختلفی از این محل به جانب "هندوان" هندوستان و (کابلستان) رفته بود و عدۀ ای زیاد افغان و لاچین (محتملا قوم ترکمن و هزاره) و کرد و بلوچ در زندگی داشتن و مردمان خیلی جنگی و جنگ آزمای از اقوام مختلف افغان و لاچین و کرد و بلوچ در سلک سپاه او شامل بودند. این جا درست در وسط مملکت بین کابلستان و زابلستان سر راه مهمی که (جانب هری) و هند می رفت نقطه یی بود که پهلوانان بزرگ چون رستم و قارن و میلاد حتی زال و زر و سام دستان از آن در اندیشه بودند و هر ساله هفت پوست گاو طلا و باج و خراج به وی می پرداختند، آخر در جنگ کوهزاد شکست میخورد و اسیر می شود.


چنین گفت دهقان دانش پژوه 

سر این داستان را از پشین گروه

که نزدیک زابل به سه روزه راه 

یکی کوه بد سر کشیده به ماه

به یک سوی او پشت خرگاه بود 

دگر دشت زی هندوان راه بود

نشسته در آن دشت بسیار کوچ 

ز افغان و لاچین و کرد بلوچ

کجا بود آنکه به غایت بلند 

بلندیش افزون تر از چون و چند

زده کنگرش طعنها با فلک

رسیده سر تیغ او بر ملک 


(به نزدیک زابل به سه روزه کوهی بود که سر آن به ماه میخورد) شاعر بزرگ تصریح نکرده که کوه مذکور به کدام سمت زابل قرار داشت ولی این کار برای ما آنقدر اهمیت ندارد زیرا (قعله کک کوه زاد) تا امروز نزد همه گان در (فراه) موجود است و چیزی که فوق العاده مهم است، تعیین موقعیت خود (قلعه) است که درست به همان اسم پهلوان آن (کک کوه زاد) فراز کوه بلند به سه روزه از (زابل) در فراه موجود واقع شده است. شبهه یی نیست که زابل موقعیت بزرگی دارد ولی اینجا به صورت متوسط موقعیت آن را در سواحل هیرمند و ارغنداب تعیین کرده میتوانیم چیز دیگری که موقعیت این کوه و این قلعه را تا حد زیاد تعیین میکند تعیین (سه روزه) را است که از آن (نقطه) ده را یکی (سوی دشت خرگاه) و دیگری زی هندوان رفته بود که عیناً حوزه (فراه ود) در نظر مجسم می شود. به یک سوی کوه دشت و طرف دیگر دشت (زی هندوان) راه رفته بود "دشت خرگاه" خرگاه مرکب از دو کلمه است (دشت) و (خرگاه) که معنی آن بر همه گان معلوم است ولی این جا معنی مرکب آن که چندین جا استعمال شده اسم خاص شده که به صورت نام یک منطقه معین و واضح تعیین گردیده این دشت خرگاه یک (خرگه دشت) عبارت از سرزمین پهناوری است که علی العلوم کوچی ها در آن مستقر بودند و خیمه ها و غژدیها و خرگاه های خود را در آن پهن داشت برپا می نمودند راهی که به طرف هندوان رفته بود، امکان دارد که از طرف جنوب در راه قندهار و چین و کویته جانب (هند) می رفته ولی امکان دیگر هم موجود است که راه مذکور از طریق قندهار و غزنه به مرکز کابلستان که در آن وقت حصۀ زیاد آن پیرو (هندوئیزم) بودند کشیده شده باشد. زیرا قراری که در اکثر جاها به ملاحظه رسیده فردوسی میان (هندوان) و (هندوستان) فرق نهاده و به زعم او اولی مقصد از دومی میباشد که به سرزمین ماورای شرق رودبار سند اطلاق می شد. به هر حال در دشت خرگاه به معنی جامع کلمۀ مردمان مختلف مانند: افغان، لاچین، کرد و بلوچ زندگانی داشتند چون نام (افغان) بار اول در اینجا یاد گردیده و در برخی از متون شاهنامه های خطی به صورت اوغان یاد گردیده اینجا شرح مختصری در آن مورد می نگاریم. گمان میکنم که قدیمترین شکل اسم (افغان) (اوغان) باشد. معادل این کلمه در سانسکریت کلمۀ (اوگانا) یا (اوغانا) (Awagana) است که ستاره شناس هندی موسوم به (واراها می هیرا) Varahamihira در قرن ششم در کتاب خود موسوم براهت (سامهی تا) (Brhatsamhita) فکر کرده مردمان محلی مخصوصاً طبقۀ بی سواد به جای کلمۀ  (افغان) کلمه (اوغان) را استمعمال میکند و مردم هزاره از کلمۀ (اوغان) کلمه (اوغو) را ترجیح میدهند پس کلمات (اوغان) و (اوغو) بسیار نزدیک به کلمات (اوغانا) و (اوغان) می باشد. ناگفته نماند که اسم دیگری در سانسکریت است که به شکل (اسوه - غانا) (Asva - ghana) یاد شده که این کلمه هم مرکب است جزو اول (اسو Asva) آن نزدیک به (او Ava) است، لیکن در معنی کوچکترین تفاوت ندارد زیرا (اسو) به معنی اسپ و (او) هم همین معنی را میدهد و (غان) که در هر دو کلمات به یک شکل آمده به معنی جای مهد در این صورت معنی هر دو کلمه (سرزمین سوارکاران) و (مهد سوار کاران) معنی میدهد و در این وقت بیشتر به حیث (افغان غربی) در (دشت خرگاه) زندگانی داشتند و تعدادشان به چندین هزار می رسد.

ناگفته نماند که مختصر چیزهایی که یادآور کردیم محض در خصوص کلمه (افغان) بود و راجع به (پکتیس) و (پاکتیک) (Pactique) مطالب بسیار مهمی موجود است که به اینجا ربط ندارد.

کلمۀ (لاچین) احتمال دارد که در مورد هزاره ها و (بربرها) استعمال شده باشد. فردوسی افغان و لاچین را پهلو به پهلو ذکر کرده و امروز هم (لاچین) (پهلوی افغان) ذکر میشود (بلوچ) و (کرد) معلوم است هر دو اقوام بزرگ و مشهور میباشند که هر دو به صورت چادرنشین زندگانی میکردند بلوچی که امروز خاک (بلوچستان) و (کرد) در شمال عراق سرزمین کردستان را وطن خویش میخوانند و در شمال غربی ایران و در خاک ترکیه و غیره پراگنده شده اند بلوچ ها علاوه بر بلوچستان در جنوب غربی قندهار در حوزه ارغنداب و هیرمند به صورت کوچی هنوز زندگانی دارند. 

یکی قلعه بالای آن کوه بود 

که آن حصن از مردم انبوه بود 

سران حصن را نام سرباد بود 

از او جان نابخردان شاد بود

به دژ دریکی بدکنش جای داشت 

که در رزم با اژدها پای داشت

نژادش ز افغان سپاهش هزار 

همه ناوک انداز و ژوبین گذار

به بالا بلند و به پیکر ستبر 

به حمله چو شیر و به پیکار ببر

دورانش بمانندۀ ران پیل 

گه رزم جوشان تر از رود

به نیرو جدا کردی از که کمر 

گریزان زورش بدی شیرنر

چو پیکار جستی ز مردان مرد

 ز مردان به آوردی از گرز گرد 

ورا نام بودی کک کوه زاد

به گیتی بسی رزم بودش بیاد

هزار و صد و هژده اش سال بود 

بسی بیم از او در دل زال بود

کهن سال و باز و روبیدار بود 

گه جنگ و پیکار هشیار بود

به زال و به سام و نریمان گرد

نموده به گرشاپ هم دستبرد

بسی رزمشان رفت با کک یلان

نگشتند فیروز خورد و کلان

بسی رزم با سام یل کرده بود 

دلش را باندوه و بسپرده بود

نتابید با او پیکا رسام 

نه کک را از و سر درآمد به دام

نریمان نتابید با او به جنگ 

که در جنگ رفتی همیشه به گنگ

به پهلو زبان حصن را گنگ دان 

بر آن گنگ در کک بدی جاودان

چنان بد که هر سال ده چرم گاو 

پر از زر گرفتی هم باژ و ساو

همیداد این باژ را زال زر 

دگر مه بمه هد یها بی شمر

که بر زابلستان به بندند راه

زند تا در هندوان با سپاه

ازو زال زر بیم بسیار داشت 

شب و روز از و درد و تیمار داشت

چو رستم بیامد زکوه سپند 

دل زال زر گشت اندیشه مند

شب و روز اندیشه اش یار بود

ز فرزند با بیم بسیار بود

همی بیم بودش که آن ارجمند

چو گردد به نیرو و بالا بلند

مبادا که تازد سوی کوه زاد

دهد زندگانی خود را بباد


از قسمتی که بالا ذکر شد معلوم میشود که قلعه بر فراز کوه مرباد در (فراه) وجود داشت و مملو از جنگ آوران دلاور و بسیار نیرومند افغان بود. آنچه که فردوسی راجع به ساختمان بدنی و رزم آزمایی نژاد افغانی میگوید به حقایق برابر است و نشان میدهد که شاعر با افغانستان در تماس بوده و از صولت و شهامت این قوم به خوبی آگاه بود. در باب کک کوه زاد پهلوان در این داستان معلوم میشود که او را با سام نریمان و زال زر و گستاسپ هم زور میخواند. که او را (هزار و صد و هژده) سال است. بهر حال پهلوان جهان به اندازه ای نیرومند است که سالانه ده پوست گاو و سرخ از زال پدر رستم باج و خراج میگیرد در (گنگ) خویش که به (پهلوی) حصار و (حصن) متین را گویند بالای کوه (مرباد) در فراه مستقر بود اقلاً هزار نفر سپاهیان مسلح با ناوک و ژوبین پیرامون در استوار گرفته بودند و از زابلستان تا در هندوان و کوه سپند در این حصه بزرگ مملکت حکمروایی داشت.

به رستم دو پهلو شب و روز بود 

که همراه و هم یار جان سوز بود

کجا یار بودند با پور زال 

که بودند هر سه بهرجا همال

یکی بود کشواد زرین کلاه 

که قارن بدی باب آنروز مخواه

دوم را مهین نام میلاد بود 

که از نسل فرخنده قلواد بود

دو مرد خردمند بسیار ویر 

بمردی وگردی چود درنده شیر

مرین هر دو با رستم نامدار 

شب و روز بودند همراز و یار

چنین گفته بدو با یلان زال زر 

که هرگز ز کوه زاد بیدادگر

مگوئید با رستم شیرگیر 

که ترسم به جنگش شتابد دلیر

شود کشته بر دست بیدادگر 

بخاک اندر آید سر زال زر

بدل داشت زال زر اند یشها 

ز اندیشه بد بر دلش تیشه ها

بفرمود دستان که در سیستان 

منادی بگوید بهرجا روان

که فرمود سالار گیتی فروز 

سر سرکشان پهلو نیمروز

که هر کس برد نام کک بر زبان 

زبانش برون آورم از دهان

که رستم دلیر است و پهلونژاد

مبادا که رزم وی آرد بیاد

رستم که از کوه سپند شاید مقصد از آن (کوه سپید) یا (سپیدکوه) باشد، به طرف زابلستان بر می گشت دل زال در هراس بود که مبادا مستقیم از راه به جنگ کک کوه زاد برود و کشته شود. سه نفر پهلوانان مانند (کشواد)، قارن و (میلاد) رفقای رستم خاسته و در نیمروز و سیستان جار زدند که هر کس نام کوه زاد بر زبان آرد او را حلق آویز کنند، نشود که رستم اسم او را بشنود و به جنگ او رود.