ابوالحارث منصور بن نوح
و امیر رضی نوح بن منصور مر پسر خویش را که منصور بود ولیعهد کرده بود. چون نوح بمرد منصور بجای او بنشست، و هنوز بالغ نشده بود، ووزیر او ابو المظفر محمد بن ابراهیم البرغثی بود، و دیگر کارها همه فایق همیراند. القادر بالله ابو العباس بن اسحاق بن المقتدر بخلافت بنشست، و عهد خراسان به ابو الحارث فرستاد. و ابو منصور عبدالله بن محمد بن عزیز مرا بو منصور محمد بن الحسین بن مت را گفت : با من..... تا سپه سالاری مادون النهر بر تو اعتماد کرد آید. و به ایلک نیز استعانت کرد. ایلک بیاری دادن با ایشان بیامد و بدر سمرقند فرود آمد، و ابو منصور با اندک مردم پیش او باز آمد، و اورا فرود آورد، و تا سوارانش فرود آمدند بفرمود: تا ابو منصور بن عزیز را بند کردند، و فایق را از سمرقند بخواند، و بر مقدمه کرد و بفرمود اورا که ببخارا شود.
چون امیر ابو الحارث ااین خبر بشنید، به آموی رفت. چون فایق فرا رسید، ابوالحارث را ملامت کرد از گذشتن مملکت . پس ابو الحارث بکتوزون را سپه سالاری خراسان داد و بفرستاد، و خود سوی بخارا باز گشت. و فایق یک منزل پیش آمد و اندر بخارا شدند.
و چون امیر محمود دل از شغل غزنین فارغ کرد، کار بساخت و روی به نیشاپور نهاد. بکتوزون دانشت: که با وی برنیاید. سوی نساو باورد رفت. و امیر ابوالحارث قصد او کرد. بکتوزون و فایق یکی شدند، و ابوالحارث را خلع کردند و میل کشیدند او را بسرخس روز چهار شنبه دوازدهم ماه صفر، سنه تسع و ثمانین و ثلثمائه.