یارب ..!
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
یارب آنشوخ دل آزار شد آزارش ده
همچو من دیده ء گریان دل افگارش ده
گریه ء تلخ مرا بیند و خندد شیرین
عیش او تلخ کن و دیده ء خونبارش ده
بلکه واقف شود از واقعه ء دلشدگان
صبرم کم خاطر محزون غم بسیارش ده
چون مرا کرد گرفتار بلا اغیار
دورش از یار کن و صحبت اغیارش ده
تا شود با خبر از حال جگر سوختگان
چشم گریان دل بریان تن بیمارش ده
سوخت جان و دل مجروح مرا زاتش غم
بمکافات عمل جای تو در نارش ده
مست از باده ء خواب است همه شب تا روز
همچون« محجوبه » شبی دیده ء بیدارش ده