138

نشان استور

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

باز توفان سر شکی چون سحاب آورده ام 

طبع دریا بار را در اضطراب آورده ام

گر نزد بر سینه ام استور گردون گوف مزن

من دلی دارم کزان صد آفتاب آورده ام

مغز جان بگداختم در آتش عشق وطن

تا هزاران شمع بهر شیخ و شاب آورده ام

خصم کشور بارها افگند پیش من سپر

تا به شمشیر قلم فصل  الخطاب اورده ام

موج ها ی هیرمند از من نوا اموختند

من چنین آنرا بشور و پیچ و تاب آورده ام

تا گذارم تاج سلطانی به فرق کیقباد

از فراز کوه هندوکش عقاب آورده ام

من به فیض زندگی بخش دل انگیز سخن

عیسی جان بخش را نایب مناب آورده ام

جلوه گاه شهرتم از باختر تا خاور است

تا کمیت طبع را زیر رکاب آورده ام 

تا نبیند مدعی تهمت بتاریخ وطن

گوشمالش داده بهر احتساب آورده ام 

پرچم محمود شد بار دگر گوی بلند

شامها در خانقاه مولوی کردم سحر

زیر هر خشتی در این ویرانه جستم گوهری

گنجها بنگر کزین ملک خراب آورده ام

سینه ی هر لفظ من بشکاف و دریایی ببین

تا نپنداری که نقش چون سراب اورده ام

بر سر هر خار و خاری وطن بگریستم

کاین سخن های فروزان تر زآب اورده ام 

تا به حرف حق دهم منصوروش سر را به باد

خود بدست خویشتن دار و طناب اورده ام

تا شود این بارگه خلوت سرای اهل حال

شاهدان معنوی را بی حجاب اورده ام 

آمد مطبخ کجا سالار خوان فضل کو

او کباب اورده بود و من کتاب اورده ام

او اگر بر میز گسرتد روزی سفره یی

من طبق ها پیش وی از شهد ناب آورده ام