دوسپهبد نوشیار و انبارسی سر عسکر کابلشاه و زابلشاه

از کتاب: مسکوکات افغانستان در عصر اسلامی

بجنگ آن دو سالار پیش از دو شاه 

رسیدند زی یکدیگر کینه خواه 

دو لشکر زدند از دو سوپره باز 

ببد دست جنگ دلیران دراز 

سواران یکجا بر آمیختند 

پیاده جدا در هم آویختند 

سرخنجر آتش شد و گرد دود 

چو آتش کز و جوش خون خاست زود 

بغرید کوس و بر آمد نبرد 

برخشد تیغ و بجوشید گرد 

نوان گشت بوم و جهان شد سیاه 

بلرزید مهر وبترسيد ماه 

یکی بزمگه بود گفتن نه رزم 

دلیران در و باده خواران بزم 

بهر گوشه ای مستی افگنده خوار 

چه مستی که هرگز نشد هوشیار 

روان خون می و نعره شان بانگ زیر 

پیاله سر خنجر و نقل تير 


چویکرویه پیکار پیوسته شد 

زگردان بسی کشته و خسته شد

هر دو لشکر در مقابل هم رسیده و نزدیک است جنگ آغاز یابد : 

دمان نوشیار از میان نبرد 

بانبارسی ناگهان باز خورد 

بر آورد زهر آبگون خنجرش 

بزخمی ز تن ماند تنها سرش 

سپه چون سپهبد نگون یافتند 

عنان یکسر از رزم بر تافتند 

ز پس خیل راول سه فرسنگ پیش 

برفتند و دشمند گریزان ز پیش 

فگندند از ایشان بسی رزم ساز 

چو خورشید شد زرد گشتند باز 

همانگه شه کابل اندر رسید 

همه دشت که کشته و خسته دید 

زدش ز آتش درد بر مغز دود 

که شب گشت و هنگام کوشش نبود 

تن کشته انبارسی باز جست 

برو رخ به خون دو دیده بشست 

یکی عود باز عفران بر فروخت 

مر آن کشته را تن فگندند تن 

سپه هر کجا کشته شان بد دگر 

همه شب بدند از برش مویه گر 

بیاری بر نوشار از سران 

همان شب بیامد سپاهی گران

(نوشیار ) سپهبد نیروی زابل پیش قدمی نموده و در مقابل (انبارسی) سپهبد سپاه کابل حاضر شد و بیک ضرب شمشیر سرش را از بدن جدا نمود. عساکر که سپهبد جوان خود را کشته دید رخ از جنگ بر گردانیدند و در این وقت ارتش کابل شاه نمودار شد چون کابل شاه لشکریان خود را بحال شکست دید و پسر عم خویش را کشته یافت خیلی محزون و شکسته خاطر گردید فوری عود و زعفران آماده نمود و تن سپهبد را آتش زد و عده دیگر بخاطر وی خود را آتش زدند در این جنگ در پیش قراول سپاه زابل فایق آمد.