32

اعتزال فردوسی

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل سوم

در دیباچه شاهنامه در حمد باری شعری وارد است که:

به بیننده گان آفریننده را              نه بینی مرنجان دو بیننده را

معنی این شعر میرساند که مشاهده ذات پاک خداوندی بوسیله با صدره ممکن نیست، بنابرین به دیدگان خود زحمت دیدارش مده ! مراد شاعر آنست که ادراک ذات باری بمعرفت حواس شد، نمی تواند

علاوه بر مسائل دیگر مورد اختلاف اشاعره و معتزله یکی مسئله رویت یاری است. اشاعره عقیده دارند ، که روز قیامت، دیدار خدا بلا كيف خواهد بود، و برای اثبات نظر خود به آیه کریمه  "وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة" تمسک جويند . اما معتزلـه بکلی مخالف چنین عقیده اند و گویند که " لاتدركه الابصار وهو يدرک الابصار وهو اللطيف الخبير " و بنابر بن ديدار خداوندی در دنیا و عقبی ممکن نباشد.

نظامی عروضی بدلیل بیت بالا ، فردوسی را از اهل اعتزال شمرده است. اما از یک منظومه مسلسل ، یک شعر منفرد را گرفتن و از آن معنی خاصی بر آوردن وبر شاعر آن اعتراض کردن بی انصافی وستم صریح است ! و هیچکس از خواندن تمام آن منظومه باین فکر نمی افتد ، که فردوسی منکر رویت باشد

برای دریافت تمام اندیش شاعر باید تمام منظومه را بخوانیم تا که تسلسل آن بجا ماند بدین اور :


خرد گر سخن بر گزیند همی               همانرا گزیند که بیند همی

به بیننده گان آفریننده را                      نه بینی مرجان دو بیننده را

نیابد بد و نیز اندیشه راه                 که او برتر از نام و از جایگاه 

درینجا مقصد شاعر جز این نیست که ما از ادراک ذات باری قاصریم . زیرا عقل ما بوجود اشیایی قائل شده میتواند ، که بوسيله حواس ، در که آن ممکن باشد ، ولی ذات باری تعالی را بوسیله مشاهده دیده نمیتوانیم تنها از حواس مانی، بلکه از تصرفات دائره تخيل ما هم بالا تر است نظامی گنجوی که از اهل تسنن است، نیز به تقلید فردوسی ، تقریبا همین خیال را درین شعر آورده :

بان چیزها يابد اندیشه راه                  که باشد بد و دید را دستگاه

خدا را نشاید با ندیشه جست              که در تست هر چه آن زاند رست

 (سکندر نامه بحرى)

اکنون خواننده گرامی قضاوت فرماید که از یک شعر مسلسل که موضوع آن با هم مرتبط است یک بیت را جداگانه برداشتن و آنرا سند معتزای بودن شاعر شمردن تا کدام حد قابل قبول است ؟

این طور استدلال عيناً بان ماند، کی کسه نماز را برای آن نمیخواند که

در قرآن لا نقربوا الصلوة  وارداست وانتم سكکاری را بکلی گذاشته بود چنین بنظر میآید که فردوسی یک عقیده ثابتی داشت ، و در شاهنامه هم در چندین موارد به تردید فلاسفه کوشیده ، مانند این ابیات :

ايا فلسفه دان بسیار گوی               نپویم براهی که گویی بپوی 

ترا هر چه بر چشم بر بگزرد          بگنجد همی در دلت با خرد 

چان دان که یزدان نیکی دهش         جز آنست وزین برگردان منش 

سخن هیچ بهتر ز توحید نیست          بنا گفتن و گفتن ایزد یکیست 

فلاسفه تنها همان سخنانی را در خور قبول و پذیرفتن دانند که بحواس آنرا درک توان کرد ، وعقل باور نماید. ولی فردوسی عقیده دارد ، که خود به درک ذات باری موفق نیست و وی از سرحد ادراک وانديشه ما بیرونست.