پردۀ معتدله یا موسیقی اروپائی
پردۀ معتدله در موسیقی ، ابداعی است که غربی ها کرده اند .
غربی ها؛ آنگاه که بر سرنوشت جهان حاکم شدند ، و مشعل علم ودانش انسان را رایت بردار گریدند ، در موسیقی نیز مداخله هائی کردند ، که هدف ازین تشبثات بهبود اصول موسیقی بود ؛اما متاسفانه نتایج خیلی کوتاه و دور از انتظار بودند ؛ در نتیجه پردهٔ ساز را از حدود طبیعی برآوردند ، وآنراجبراً باندازه های منظم و مرتب تقسیم و تر کیب کردند، این وضعیت بدان میماند ، که بیک قالب بوت بسازند و بهمه بگویند همین را پاکنند ، ویا یکنوع عینک بسازند و بگویند همه باید به همین چشمکها خود را انطباق دهند ؛ در حالیکه آواز هر شخص در روی زمین خصوصیت انفرادی و منحصر بفرد همان شخص است ؛ در هر علمی این خصوصیت محفوظ و محترم است ؛ مگر در موسیقی بدان پابندی نشان ندادند.
ارزیابی پس منظر تاریخی برای شرح موضوع اجتناب ناپذیر است.
چنانچه قبلاً ذکر شد نظریهٔ موسیقیائی بمانند موجود دست و پاشکسته وناقص در حدود قرن هشتم و نهم میلادی باتمدن اسلامی مقابل گردید ؛ دانشمندان مسلمان تمام نواقص انرا اصلاح نمودند و همه شکستگی ها و بیجائیها را بجا کردند ؛ فارابی درین مورد میگوید :« منتظر نبودم در موضوعیکه دیگران قبلاً نوشتهاند ، من مجبور شوم بازهم بنویسم » ، یعنی فارابی قالب متافزیکی موسیقی پیتاگور را بدور ریخت و آنرا مطابق باصول علومی چون؛ فزیک صوت ، حساب ، هندسه ، توانائی ازلی ، یعنی علوم طبیعی و شرایط اجتماعی انسان ؛ موسیقی را قانونمند و مترادف ساخت .جانشینان فارابی همین پایهها را مستحکمتر و کاملتر نمودند ، که این وضعیت حدود شش قرن را در بر گرفت.
بعد از اینکه تمدن اسلامی رو به ضعف و نزول گذاشت ، در اروپا رنسانس و انقلاب صنعتی رخداد ، در عهد رنسانس همین نظریهٔ موسیقیائی تمدن اسلامی بزبان لاتین ترجمه گردید ، که از قرن هفدهم ببعد بزبانهای ایتالوی ، فرانسوی وانگلیسی برگردانده شد ، و آنرا به ما امروز زیر نام موسیقی «پیتاگوری » معرفی کرده و قبولانده اند .
تا اواسط قرن هفدهم بربط یا عود بحیث آلهٔ تاری ساز در تمام اروپا رایج و بر موسیقی آنزمانشان حاکم بود، و سازی کمانچه دار بنام «ربک» ، که از رباب مشتق شده بود (۱) ؛ همچنان در جلد بیستم تاریخ موسیقی آمده است :«عود در شکل عرب ـ اروپائی اش یک نقش تعین کننده را بعد از قرن پانزدهم درانکشف موسیقی علمی غرب بازی نموده است .»(۲)؛ زیرا دو سازیکه از یونان ، بیزانس و تمام قرون اوسطی در اروپا رواج داشت ، یعنی« نای و چنگ » ؛ با محاسبات و تقسیمات خیلی عالمانهٔ نظریه موسیقیائی، که جدیداً ترجمه و تکثیرشده بود؛ تا هنوز مطابقت نداشتند ؛ حتی امروز در فرانسه ویلن ساز را« عودی یا عود ساز » میگویند ؛ زیرا این پیشه در سایهٔ عود یا بربط بوجود آمده بود .
تمام قرن شانزدهم و قسمتی از قرن هفدهم ایتالیا مرکز تحولات موسیقی اروپا بود ؛ از اینجاست که اکثر اصطلاحات موسیقی غرب نامها یا کلمات ایتالوی هستند؛ اما در ختم قرن هفدهم و تمام قرن هجدهم کشور فرانسه مرکز دگرگونی های وسیع در موسیقی میشود ؛ در وسط قرن هفدهم کلافسن (۳)عود را از صحنه بدر میکند ، که همین در حقیقت شروع ترویج پرده های معتدله ساز در اروپا است.
بحث موسیقی و شرح هم آهنگی (هارمونی )بوسیلهٔ دانشمندانی ؛ چون : دکارت ، روسو ، رامو ، سوارت و دیگران موجب نشر آثار ارزشمندی گردید ؛ مانند : دستور هم آهنگی ژان فرانسوه رامو یا لغتنامهٔ موسیقی ژانژاک روسو و غیره ،که تنهااز مشهور ترین آثار اینجا نامبردیم . قرن نزدهم نتیجهگیری ازین همه بر خوردها و مناقشات دو قرن قبلی است ، که انکشافات و اختراعات بزرگ مبنی بر اهتزاز صوت را بوجود میآورد .
در همین قرن نزدهم پیانو جانشین کلافسن شده و موازین اهتزاز صوت را در آن زیرکانه تطبیق میکنند .
در سال ۱۸۵۹م دیاپزان یا محور صوتی را بوجود میآورند ؛ در کمیتهٔ که در آن دو فزیکدان و هفت موسقیدان شامل بودند ؛ در پاریس جمع شدند و دیاپزان رامعادل به ۴۳۵ اهتزاز تعین کردند ، که از اول اوت همانسال درتمام فرانسه رسماً از سوی دولت نافذ گردید .
در سال ۱۸۸۵م دومین جلسه بینالمللی بالای موضوع دایر شد ، که همین ۴۳۵ اهتزاز را تائید نمودند ؛ در حقیقت یک واحد صوت برای دول اروپائی بوجود آمد .در کمسیون ۱۹۳۹م « ایرکت» ،که در لندن دایر شد ؛بر خلاف سال ۱۸۵۹ ، که اکثریت شرکت کنندگان موسیقیدانها بودند ؛ مگر در جلسهٔ ۱۹۳۹م همه انجینیر ومهندس فزیک بودند ، که محور یا دیاپزان را به ۴۴۰ هرتز (۴) در حرارت ۲۰درجه سانتی گریت قبول و تائید نمودند ، که همین ارقام در سال ۱۹۷۵م تائید مجددگردید .
قابل ذکر است که دیاپزان یعنی ۴۴۰هرتز ؛ نه تنها محور یا واحد صوت در موسیقی غرب است ؛ بلکه در مبانی تلگراف ، رادیو ،تلفن و … مورد کاربرد و استفاده دارد ؛تا همین امروز آواز متواتریکه از گوشک تلفنهای ساکن بگوش میرسد ؛عبارت از همین محور یا دیاپزان است ؛ در حقیقت موسیقی مانند تلفون و تلگراف یک پدیدهٔ فزیک صوت است ؛ لهذا نغمه های موسیقی بنسبت واحد یا محور عیار میگردند ، که در نتیجه همه برابطه ها وقراردادهای قائم وثابت تبدیل میشوند. شاید این طریق تولید موسیقی پیشرفته و معاصرترین شکل آن باشد ؛ اما احساس انسان در آن جا ندارد و نمیتواند انعکاس داده شود . رومن گلدرون مؤلف جلد دوازدهم تاریخ موسیقی مینویسد :« آزمایشگر در لابراتوارش آواز بوجود می آورد این حادثهٔ اکوستیک را اوچاق میکند بطی و سریع میسازد؛ او باین فریکانسها کاسه بازی کرده ، آهنگها را قطع یا خفه مینماید ، آنها را چپه و راسته میکند ، تغیر شکل میدهد ؛ اما آنقدر ماهرانه که در آخر برای شنونده غیر ممکن است منبع و مرجع اصلی پدیدهٔ صوتی که بدین ترتیب بدست آمده ؛ را تشخیص کند. »(۵)
ژان پل سارتر در مورد استقبالیکه از« جاز » موسیقی سیاه های آمریکا بعمل آمد گفت :« بثبوت رسید که باوجود مشینیزم و پیشرفت که آهنگ و ریتم جا های تعویض ناشدنی شانرا حفظ نموده اند »
روی این ملحوظ است که از اواخر قرن نزدهم نظرات جدید و جدید تری برای گرم ساختن و منطبق نمودن آن با مشخصات روانی انسان ظهور نمود.
دانشمند آلمانی کارل اشتومف در ۱۸۸۳م گفت :« هم آهنگی یک امر ذهنی بوده و مربوط بروان انسان است »
شونبرگ در ۱۹۲۶م گفت : « موسیقی مجموعهٔ صدا هائی است که آگاهانه و زیرکانه انتخاب شدهاند » ..
خانم ژاکلین بوسکه داکتر در علوم طبیعی و محقق در بیولوژی در سال ۱۹۹۷ م در یاداشت مفصلی در ین مورد نوشت :« موسیقی با پرده های معتدله هیچنوع اثر معالجوی مثبت بالای وجود ما ندارد ؛ زیرا با ساحهٔ اهتزازی وجود هم آهنگ و متجانس نیست ؛ بر عکس موسیقی پرده های طبیعی ، که یک اثر عمیق بالای وجود ما داشته ، با یک کشش فوری سیستم نیروـ وژتاتیف را جذب کرده و حالت آسودگی رابو جود میآورد » (۶) .
روسو در مورد کلافسن نوشت : «گی دارزو کلافسن را اختراع کرد ؛این واضح است ، که این آله وجود نمیتواند داشته باشد بدون پرده های معتدله » (۷) ؛ این گفتهٔ روسو از آنجا ارزشمند است ،که در اواخر قرن نزدهم دید کمی موسیقی در انحصار صنعتگران و تولید کننده گان آلات موسیقی در آمد، و موسیقی را برای طبقات عام مردم معیاری ساختند ، یعنی نسبتهای متحرک و متحول موسیقی را به علامه های ثابت و کیفیت متحجر تبدیل کردند ، که تنها آلات موسیقی پیوسته و پی آمده ازین وضعیت ؛ میتواند آنرا باز تولید کند ؛ نه احساس و عاطفۀ انسانی ؛ زیرا انسان در بیان و اظهار احساس و عواطفش به هیچ مقیاس و اندازهٔ پابند نیست ؛ لهذا در ساختمان نظری موسیقی از تفریق دو نسبت متفاوت [ 9/8 و 10/9] از یک ربع ، که قبلأ در فصل جنسها از آن صحبت شد ، استفاده کردند ، این جنس قوی را به اصطلاحات ذیل تقسیم کردند : [ 9/8] را یک پردۀ طبیعی یا کبیر گفتند . [ 10/9] را یک پردۀ معتدله یا صغیر ، که این موضوع را قبلاً در تقسیمات پرده مشاهده نمودیم ؛ در یک جمع معتدله دوازده نیم پرده را شامل میکنند ، که در شروع یک نیم پردهٔ ماژور یا دیاتونیک بود و بعد آن یک نیم پردهٔ مینور یا کروماتیک جا داشت ؛ اما در عمل تفاوت بین مینور و ماژور چنان نامحسوس استکه اینها بحیث اصطلاح باقیمانده و واقعیت عینی آن ازبین رفت ، یعنی جمع را بدوازده نیم پرده مساوی تقسیم کردند.
نسبت [ 81/80] را، که میتوان بذرایع مختلف بوجود آورد ؛منجمله از تفریق اجزای پرده از یکدیگر نیز بدست میآید ؛ اما این نسبت بهیچصورت در گوش انسان محسوس نیست ، این در حقیقت [1/9 ] حصۀ یک پرد طبیعی است . چنین روشی در موسیقی آوازی انسان قابل تطبیق نیست ؛ لهذا از تمام نسبت طبیعی پرده ، که قبلآ ذکر اش رفته همین رابطۀ [ 81/80] وضع میکنند ، و آنرا پردۀ صغیر یا مینور مینامند ؛ خود پردۀ طبیعی را پردۀ کبیر یا ماژور میگویند
درین مورد ژان ژاک روسو در کتاب فرهنگ موسیقی خود مینویسد : « تفاوت اندک و نامحسوس دو بعد مینور و ماژور چنان مغشوش است که بدون تفاوت یکی با دیگری در عین موضع اشتباه میشوند ، نقص و اثر بد آن نه اینکه مانع پیشرفت مکتبی ها و نوآموزان میشود ؛ بلکه موسیقی گران کامل را اجرای آن دچار وسوسه و اغتشاش میکند ». (۸)
واقیعت اینکه گوش انسان تفاوت ابعاد را ، از 1/5 حصه پرده آنطرفتر احساس کرده نمیتواند ، و آنرا صدای یکنواخت میشنود ؛ در حالیکه 1/9 حصۀ پرده ؛تنها شاید در محاسبات نظری موسیقی مورد استفاده دا شته باشد ؛ گذشته ازهمه موسیقی غرب از قرن نزدهم بدینسو با کمیت در موسیقی رابطۀ مثبت و دوستانه ندارد ؛ لهذا نقش ماژور و مینور ، و بعد آن تقسیم یک جمع بدوازده نیم پردهٔ مساوی ؛ شرح موسیقی را هنوز هم مغلق تر ساخت.
دواصطلاح دیز و بمل را فعال ساختند ، ودیزآنست ،چنانچه بمقابل هر نغمه واقع گردد،آن نغمه را نیم پردۀ کروماتیک زیر تر میسازد .
بمل آنست اگر بمقابل نغمه واقع گردد ، آ ن نغمه را نیم پردۀ دیاتونیک بمتر میسازد . با تمام این تحولات جمعی را بوجود آوردند ، که در آن "22" نغمه شامل است ، یعنی یک جمع آنروماتیک یا رسیم،که در فصل جنسها دیده شد ، یعنی تقسیم هر پرده بچهار حصه که باضافه دو پرده ثابت بیست ودو نغمه میشود ؛ مثلاً فارابی تنبور خراسانی را بیست و دو پردهٔ ثابت و متحرک میبندد ؛ اما تازگی کار ایشان در آنست ، که نسبت ها و مناسبات ریاضی موسیفی، یعنی رابطۀ عددی ابعاد را به اصطلاحات عوض کردند، که این وضعیت در دراز مدت تحرک در موسیقی را مانع گردید ، در تاریخ موسیقی نوشته شده است : « خصوصیات بمل و دیز در دوازده تقسیم معتدله یا مسامحهٔ اکوستیک اجتناب ناپذیر است ، که این وضعیت ویران کننده از موسیقی اروپائی به تمام دنیا سرایت کرده است » (۹).
در نتیجه سردر گمی وسیعی را در موسیقی علمی غرب دامن زد ، که تا امروز هم ادامه دارد ، یعنی آ واز انسان تابع آلهٔ موسیقی است ؛ زیرا درجه های موسیقی را به اشکال وعلامه های ثابت تبدیل کردند ، این وضعیت فهم موسیقی را خیلی مغلق و ذهنی ساخته است ؛ علاوه براینکه موسیقی حقیقی را از دسترس عام دور کرده ، حتی به آنهائیکه می خواهند مخصوصأ موسیقی را بیاموزند ، دچار سردر گمی و ابهام شده آنرا ترک میکنند؛ چنانچه روسو در فوق ذکر نمود؛ در نتیجه فاصله میان موسیقی و فزیک صوت نامحسوس گردیده است ، حتی یکی را با دیگری عوضی میگیرند .
در قرن نوزده ومخصوصأ در قرن بیستم ، وضعیت جدیدی در موسیقی یادقیقتر در پرده های موسیقی بوجود آوردند ، که آنرا اعتدال سالم در پرده ها ی موسیقی نامیدند. بطور خلاصه پایۀ تئوریک این دیدگاه چنین است، که یک جمع را به دوازده نیم پردۀ مساوی تقسیم کردند ؛ یگانه شرط که نباید صدا های بدست آمده از نغمهای طبیعی زیاد فاصله بگیرند ؛ قیمت این نیم پرده رابعضأ [ 18/17] میدانند، یابهتر بگوئیم میدانستند ؛ چنانچه دوازده بار [ 18/17] را پهلوی هم قرار بدهیم بهیچصورت جمعی بدست نخواهد آمد ، و اگر هم [ 18/17] بتوانائی دوازده انکشاف داده شود عددی در حدود ( 1.985 ) بدست میآید ؛ در حالیکه قیمت طبیعی جمع (یک) است ،که چنین تعاملی امکان ندارد؛ زیرا انتهای زیر در یک جمع ، نصف هندسی تار آزاد است و نه دو چندان .
ابن سینا قرنها قبل گفته بود : اگر از نسبت [ 46/45] در یک پرده آنطرفتر میرویم ، گوش ما قادر به تمیز تفاوت دو صوت نخواهد بود ،
ادعا میکنند که از یک نسبت [ 50/49 ] به بعد در پردۀ معتدله صوت قابل تمیز نخواهد بود . همین واحد تمایز بین دو صوت را " ساوارت" نامیده اند ؛ چون یک پرده "50" ساوارت است ، لهذا یک جمع ، که شش پرده است ، از "300" ساوارت تشکیل میگردد، و یک سنت که مساوی به [100/1] حصۀ یک نیم پرده است ، این یک تقسیم کاملاً فرضی است ؛ پس یک ساوارت مساوی به "4"سنت است که در نتیجه یک جمع معتدله مساوی به "1200" سنت میشود. بجدول ذیل توجه شود .
12 | 11 | 10 | 9 | 8 | 7 | 6 | 5 | 4 | 3 | 2 | 1 |
100 | 100 | 100 | 100 | 10 | 10 | 10 | 10 | 10 | 10 | 100 | 100 |
446 | 440 | ||||||||||
سل | لا | 831 | 784 | 740 | 698 | 659 | 622 | 587 | 554 | 523 | 494 |
۸۸۰ | سی | سی | دو | دو | ری | می | می | فا | فا | سل | |
لا |
در مورد اینکه چرا «لا» بحیث واحد یا دیاپزان قبول شده است هیچ شرح قانع کننده وجود ندارد ؛ چون لا نیم پردهٔ یازدهم است و یازده ضرب چهل عدد صحیح چهار صدو چهل را میدهد ؛ لهذا اینرا نسبت بیک عدد یا اهتزاز دیگر ترجیح دادند . در حالیکه بصورت تاریخی این مقدار ۴۳۶ ، ۴۵۰، ۴۰۲ و گاهی هم ۵۰۰ اهتزاز قبول شده بود .
در اصول اهتزاز بر خلاف طول تار زیادترین اهتزاز زیر ترین نغمه نشان میدهد بجدول زیر توجه شود
در حقیقت حرف لا بعد از پنجاه و پنج اهتزاز برای گوش ما بحیث بمترین نغمه یا صدا قابل تشخیص است ، که مشخصاً با طول تار در رابطه مستقیم قرار دارد ؛ اما درین میان از کشیدگی تار یادی نمیشود؛ باین ترتیب هریک از نغمه های جمع بیک پدیدهٔ ثابت و دائم تبدیل میگردند ، که محور یا مؤخذ شان همین دیاپزان است ، که خوددیاپزان ثابت وقائم تعین و قبول شده است ؛ در حقیقت حرف دو یا سی و... آواز های نامشخص ونا معین نیستند ؛بلکه بصورت تقریبی قابل شناخت و وابسته بیک مقدار اهتزاز هستند ؛ اما در عمل وقتی که میخواهیم « دو »را بخوانیم یعنی بسرائیم ؛ بدون اینکه تعداد اهتزاز را محاسبه کنیم ؛ لهذا خواننده بر ذهن خود فشار وارد میکند ، تا رابطهٔ را که طی تمرین دراز مدت بین دکمهٔ یا پردهٔ سازو آواز ناشی شده از آن ؛ را نزد خود برقرار نموده بود آنرا باز دهد، که درین میان دو مشکل اساسی ظهور میکند :
۱ – تمام افراد ک باکمیت ، کیفیت و سکه های صدای متفاوت و متباین طبعیتاً تولد شدهاند ؛ قهراً و جبراً آوازهای شانرا بهمین ۴۴۰ اهتزاز باید عیار کنند ، یعنی چشمهایشانرا بعینکی که قبلاً تهیه شده است سازگار بسازند، که چنین امری ممکن نیست ؛ بناً صدا را از مجرای طبیعی اش بیرون کرده و آنرا بیک شئ مصنوعی تبدیل میکند .
۲ – چون برای هر صدائیکه انسان میتواند تولید کند یک دکمه در روی آلهٔ ساز وجود ندارد ؛ لهذا یک مقدار غیر قابل بخشایش صدا ها که در طبعیت وجود دارند نابود میشوند ؛ درین مورد جلد شانزدهم تاریخ موسیقی مینویسد :« زیرا دکمه های آماده شده از قبل ما ؛ مانع تقریباً غیر قابل عبور برای ابعاد کوچک هستند …. چرا درکشور های مشرق چنین نیست زیرا مانع دکمه ها را برداشته اند » (۱۰)
برداشتن دکمه یعنی نفی سازهائی مانند پیانو ، آکوردیون، سنتز ، آرمونیم و غیره ؛ در واقعیت رفع مکمل پرده های معتدله در موسیقی انسان خواهد بود.