111

لیلای دوران

از کتاب: درکوچه های سرخ شفق ، معاصر

چون دیده بر هم می نهم، در من تورخشان میشوی 

در چشم زیبا بین دل ، زیبا نمایان میشوی

نا خورده می ، مستم چنین ، مست از می ات هستم چنین 

بردی دل از دستم چنین ، غارتگر جان میشوی 

ای عشق بی پروای من! ای آتش سودای من ! 

دنیای من ، عقبای من ، این میشوی ؟ آن میشوی ؟ 

ای زلف تو زولانه ام ! بنگر چسان دیوانه ام ؟

کی پای بندخانه ام ؟ تاتو خرامان میشوی

دانی ز عشقت چون شدم ؟ از خویشتن ، بیرون شدم

مجنونتر از مجنون شدم ، لیلای دوران میشوی


فرهاد : من ، شیرین : تویی، در جان عشق آگین تویی

کوه  پر از تمکین تویی ، غافل ز توفان میشوی !

چون اشک من توفان كند ، صد کوه را ویران کند 

در پای تو طغیان کند، بیخود ، ز طغیان میشوی

توفان من بر پا مکن ، طغيان من بالامكن

در عالمم رسوا مکن، کاخر پشیمان میشوی 

ای هست و بودم زان تو ، جان و سرم، قربان تو 

دل برده از من " آن " تو، از " آن " منهان میشوی


۲۹ / ۶ / ۱۳۵۹