حرفی چند با امت عربیه

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

ای در ودشت تو باقی تا ابد

نعره ی لا قیصر و کسری (۲) که زد؟

در جهان نزد و دور و دیر و زود

اولین خواننده ی قران که بود؟

رمز الا اله کرا آموختند؟

این چراغ اول کجا افروختند؟

علم و حکمت ریزه ئی از خوان کیست؟

آیه ی فاصحبتم (۳) اندر شأن کیست؟

از دم سیراب آم امی لقب

لاله رست از ریگ صحرای عرب

حریت پرورده یآغوش اوست

یعنی امروز امم از دوش اوست

هر خداوند کهن را او شکست

هر کهن شاخ از نم او غنچه بست

گرمی هنگامه ی بدر و حنین

حیدر و صدیق و فاروق و حسین

سطوت بانگ صلوات اندر نبرد

قرأت الصافات (۴) اندر نبرد

تیغ ایوبی (۴) نگاه با یزید (۶)

گنجهای هر دو عالم را کلید


عقل و دل را مستی از یک جام می

اختلاط کر و فکر روم وری (۱)

علم و حکمت شرع و دین نظم امور

اندرون سینه دل ها ناصبور

حسن عالم سوز الحمرا و تاج

آنکه از قدوسیان گیرد خراج

ای زافسون فرنگی بی خبر

فتنه ها در آستین او نگر

از فریب او  اگر خواهی امان

اشترانش را زحوض خود بران

حکمتش هر قوم را بی چاره کرد

وحدت اعرابیان صد پاره کرد

تا عرب در حلقه ی دامش فتاد

آسمان یک دم اما اورا نداد

عصر خود را بنگر ای صاحب نظر

در بدن باز آفرین روح عمر

قوت از جمعیت دین مبین

دین همه عزم است و اخلاص و یقین

تا ضمیرش را زدان فطرت است

مرد صحرا پاسبان فطرت است

ساده و طبعش عیار زشت و خوب

از طلوعش صد هزار انجم غروب



بگذر از دشت و درو کوه و دمن

خیمه را اندر وجود خویش زن

طبع از باد بیابان کرده تیز

ناقه را سرده بمیدان ستیز

عصر حاضر زاده ی ایام تست

مستی او از می گلفام تست

شارح اسرار او تو بوده ئی

اولین معمار او تو بوده ئی

تا به فرزندی گرفت اورا فرنگ

شاهدی گردید بی ناموس و ننگ

گر چه شیرین است و نوشین است او

کج خراج و شوخ و بی دین است او

مرد عیار صحرا پخته تر کن خام را

بر عیار خود بزن ایام را