زرنج یا زرنگ یا زرنگه
سپهبد گرفت از پدر پند یاد
و ز آنجا سوی سیستان رفت شاد
یکی شهر نو ساختم چون زرنج
بسی گنج گرد آوریدم برنج
مرکز سیستان - زابل و نیمروز - گرشاسب بانی شهرزرنج
مفکوره بنای شهر زرنج - زرنج پایتخت نیمروز - حالا هم زرنج مرکز ولایت نیمروز است - نیمروز و سیستان مهندسان شرقی و غربی از هند و روم - وفات کابلشاه - بر تخت نشستن پسرش - پادشاه جوان کابل - اختر شناسان و مهندسان رودها - و جوی ها و کاریزها از هیرمند - باغران یا باغلان یا باغ ارم یا (بهشت داور) تقریباً ۷۰ - ۸۰ کیلو متر از راه ولایت هیرمند (لشکرگاه) یا پسابند غور - (در تل) یا (تل) یا (ورتل) در سه منزلی شهر بست و لشکرگاه - در اینجا کوهی است موسوم به (کوه زور) یا (جبل الزور) (زور ) (زون) یا (سون) بت زور یا آفتاب برستی - (نوزاد) از لشکر گاه سه ساعته را موتر نوزاد در محوطه کهستانی - (خاوی) محل پیدایش مسکوکات غزنوی - کوه زور در نقط تقاطع سه ولایت هیرمند - فراه - غور - انبارسی پسر عم کابلشاه - 6۰۰۰۰ گردان سپاه - سپاه هشتاد هزار نفری شصت پیل جنگی - جبل الزور - رب النوع آفتاب - (کوه زور) یا (کوه زون) یا (کوه سون) دو سپهبد (نوشیار و انبارسی) سر عسکر کابل و زابل - شکست سر عسکر کابل - مدینه سجستان - پنج فرسخ حومه شهر زرنج - پنج دروازه آهنین دروازه های شهر - جوی سنا رود از لشکر گاه تا زرنج تهدید آب و باد - پیشگوئی پیر مرد برهمنی ساکن شاجوی - حفریات هیئت فرنسوی در تپه های زرنج - امیران کابل در عمران زرنج - زرنج ما یتخت سیستان - بهشت برین استقرار در هم از نواحی مختلف در شهر زرنج .
بنای شهر زرنج
چوبگذشت از اینکار ماهی فرد
بیامد به زدیک آب زره
ز اختر شناس و مهندس شمار
به روم و به هند آنکه بد نامدار
بیاورد و بنهاد شهر زرنج
که در کار ناسود روزی رزنج
زگل باره ای گردش اندر کشید
میانش دژی سر به مه برکشید
ز پیراهن دژیکی کنده ساخت
زهر جوی و شهر آب دروی بتاخت
بسا زود برداشت از هیرمند
وزان جوی و کاریزها برفگند
برای تعیین جای نقشه عمومی آن از اقصای شرق و غرب از دیار روم و سر زمین هند مهندسین نامدار را احضار کرد تا بنای شهر زرنج - نیمروز و سیستان را بگذارد - ولی از طرف کابل نگرانی زیاد برایش پیدا شد و نقشه آبادی شهر را عجالتا گذاشت و متوجه اقدام شاه کابل گردید .
همانطور که (جهان پهلوان) رستم با دختر زیبا روی مهراب شاه کابلی در کابل ازدواج کرد و طبق داستان عامیانه یا در کابل (مرکز کابلستان) یا در زابل (مرکز زابلستان ) تولد یافت ، (گرشاسب) جهان پهلوان دیگر هم یا کابلی و و یا زابلی است . این مملکت در ادوار باستان بر چهار اصل تقسیم شده بود کابل و زابل و غور و بلخ . این چهار جای هر کدام در عصری مرکزیت داشته و کانون جهان باني و قدرت بوده بلخ و غور در شمال و کرانه مرکزی کابل و زابل در مشرق و مغرب در دوره بخصوص که اینجا از آن بحث میکنیم شر تا سراین خطه وسیع در جنوب هندو کش و آب خوره آن از آبهای هامون صابری و (گودزره) تا امواج خروشان وردبار (آباسین) خاکهای قلمرو (کابلستان و زابلستان) را پوشانیده بود . از آینجا است که (کابل) و (زابل) در تمام دوره های تاریخ سیاسی وادبي و كولتوری و اجتماعی پهلوبه پهلو بوده و سرد و گرم روزگار را یکسان چشیده اند نظر به وضیعت جغرافیائی و تغییرات اداری و تقسیمات داخلی نامهای قدیم تغییر نکرده ولی وسعت خاک آن خورد و کلان شده و میشود و کابلستان حتي در (150) سال قبل برابر کل افغانستان بلکه از آن هم منبسط بود زابلستان که اینجا مورد بحث ماست و به شهادت تاریخ سیستان به چهار نام (سیستان ، زابل ، زرنگ و نیمروز) یاد میشد عبارت از دلتای هیر مند است که از ملیونها سال زمین پهناور هموار و مسطح سیستان را تشکیل داده و در ظرف ملیون ها سال این (گودال مرگ) را به (بهشت عدن) تبدیل نمود . سیستان و زابل و زرنگ و نیمروز نقطی است که در اوراق تاریخ و فولکلور چه در ازمنه باستان و چه در دوره های اسلامی بحیث معمور ترین خطه افغانستان (کندو خانه) آسیا معروف بوده و خرابه هاي متعدد و خوش منظری که امروز در حوالی زرنج و قلعه بست و (سارو تار) یا (تاروسار) و پشاوران و شهر غلغله و قصر پادشاه ، و ناد علی قلعه کنگ و چقنسور و بلنگی و چهار بورجک و صدها قصر و قلعه افتاده و هر کدام نشان میدهد که این خطه وسیع مراکز آباد و پر نعمتی بودند . متاسفانه آمدن مرد سفا کی چون تیمور لنگ که در محاربات اینجا زخم برداشت (لنگ شد) باعث خانه خرابی و بربادی (بهشت آسیا) گردید . این است که (دشت مرگو) یا (وادی مرگ) روی نقشه های جغرافیائی پدیدار شد تا اینکه درین سی سال اخیر آبادی مجدد در (سیستان افغانی) شروع شد و (دشت مرگو) به وادی های شبز و کشتزارهای (مارجه) تبدیل گشت و عجالتاً قلم مهم صادراتی دارا از کشت پنبه و مزارع گندم تشکیل میدهد .
بهر حال زابل و نیمروز دو ولایتیست در دو منتها الیه زابلستان یکی در حوالی "قلات" و دیگری در حوالی دریاچه های صابری (پوگ) (اشکین) (گودزرین) (زرنگ) یا (زرنج) نام مرکز باستانی است که امروز هم اسم قدیمی خود را حفظ کرده و سیستان نام عمومی است که از زمان جابجا شدن اقوام (اسکائی) (ساکها) (پساک زاتی ها) به (دلتای هیرمند) داده شد و مردان شجاع و با شهامتی در این آب و خاک مسکون گردید و بدان اسلوب نام (سجستان) که مرادف (سیستان) باشد بمیان آمد . الو المؤید بلخی به رود بارهای سیستان چنین میگوید : " . . . . و اکنون پیداست که رود هیرمند و رخد رود - و خاشر و دو فراه رود و خشکرود ، و هر رود و آبدشتها و کوهها از همه اطراف سیستان در (هزار سنگ) همه به (زره) آیدو یکسوراخ است آنرا (دهان شیر) گویند که همه این چندین آب بدان فرو شود هیچ کس نداند که کجا شود مگر خدای متعال و تقدس . . ."
این شش رود که ابوالموید بلخی در سیستان می شمارد همه در خاکهای افغانستان سر میکنند و (دهان شیر) که ازان(شیردهن) ساخته اند سوراخی بوده در قدیم که آب هیرمند یکی از بزرگترین رود خانه های افغانستان از آنجا عبور کرده به (گودزره) می افتاد ! (گود) جاهای سیل بردگی را گویند این قسمت سیستان به شمول (گود صابری) باسه گود یا دریاچه دیگر در میلیونها سال فرسایش بصورت جمعی یک دریاچه وسیعی و بی نهایت بزرگی را تشکیل دادند که آبهای رودخانه های فوق الذکر مخصوصاً رود هیرمند با مرسوبات خود دامان جنوب غربی سیستان را به تدریج پر کرده و ارتفاع آن حتی امروز از (٤٠٠) متر از سطح بحر تجاوز نمیکند .
چون جمشید غرور و تکبر کرد و فرشاهی از او بازگشت به زابلستان آمد. درینجا پادشاه دیگری بنام (کورنگ) سلطنت داشت جمشید مخفیانه با دختر کورنگ شاه ازدواج نمود و از او نسل جدیدی بوجود آمد. نظر به بعضی ما خذ از دختر (کورنگ) شاه و جمشید احفادی بمیان آمد که در تاریخ افغانستان به نامهای تور - تورک و سرند مهوراند و از جمله آنها (اترط) (اترت) (تریت) (بیټن ط) (شیخ بیت ط) (شم) (گرشاسب) (غرغښت) معروف اند و همه گی به مقام زهد و شاهی رسیده اند . در میان این شهزادگان سه نفر آن (اتریت ط) (گرشاسب و سرند) شهرت زیاد دارند و این سه نفر به نامهای فعلی (بین ط) ، غرغښت و سرند بحیث سه نیاکان اجدادی پشتون در میان قبایل افغانی مشهور شده اند. (گرشاسب نامه) که به صفت شاهی و سپهبدی آنها اهمیت زیاد میدهد کابل و زابل مرکز شاهی و سپهبدی ایشان بود. (اتریت) مدت زیادی سلطنت کرد و پسرش در حالیکه سپهبد و جهان پهلوان بود همیشه پشتیبان پدر و نگهدار تاج و اورنگ پادشاهی بود . مرکز جهانداری این پدر و پسر سیستان بود . در سیستان خرابه های متعددی موجود است و "زرنج" شهریست که خود گرشاسب آنرا به کمک مهندسین هندی و رومی و دستیابی سی هزار اسرای جنگی کابلی آنرا تعمیر نمود و شهری با ناز و نعمت ساخت .
که هنگام ضحاک گیتی ستان
نهادم یکی شهر چون سیستان
تو گفتی بهشت برین سیستان
یکی نیست از خرمی سیست آن
از و نیز برخاست مردان مرد
که به هر یکی لشکری
در نبرد درین کار بود پهلوان سپاه
که از شاه کابل تهی ماندگان
بسر شاد بنشست بر جای او
بگردید از آئین و از رای او
خراج پدرش آنکه هر سال پیش
به (اترت) فرستادی از گنج خویش
دو ساله بگنج اندر انبار کرد
دگر طمع کشورش بسیار کرد
بس دادش (اترت) بهر نامه پند
نپذرفت دید پاسخ آراست چند
میدونش دشتور فرزانه هوش
بسی گفت کاین جنگ و کین را مکوش
به صد سال یک دوست ناید بدست
بیکروز دشمن توان کرد شصت
چو بود آتش نومیا غاز جنگ
پس شیر رفته مینداز سنگ
شهان از پی آن فزائید گنج
که از تن بدو باز دارند رنج
تو گنج از پی رنج خواهی همی
فزودن بزرگی بکاهی همي
ز گرشاسب ترسد همی چرخ و بوم
سترشد ز گردش همه هند و روم
شهان را همه نیست پایاب اوی
چه داری تو با ابن سپه تاب اوي ؟
چو آتش كني زير دامن درون
رسد دود زود از گریبان برون
بر آشفت و گفتش تو لشکر بسیج
ز پیکار گرشاسب میندیش هیچ
دو سالست کوشد ز درگاه شاه
بنزد یک آب زره با سپاه
بنوی یکی شهر سازد همي
زهر شهر مردم نوازد همی
بما تا رسد گرد او در نبرد
ز ژاول بر آورده باشیم گرد
بدش این غم نام انبار س
بدادش ز گردان دو صد بارسی
فرستادش از پیش و سالار کرد
ز پس با سپه ساز پیکار کرد
گزید از دلیران دورۀ چل هزار
صد و شصت پیل از در کارزار
بشد تا سر مرز کابلستان
بکین جستن شاه زابلستان
خبر شد بر اترط سر فراز
سبک خواند لشکر ز هر سو فراز
برادرش را ضروری هوشیار
بسر بد یکی نام او نوشیار
وراگرد پیش سپه جنگجوی
بر شهرد اور فرود آمد اوی
(اترت) شاه زابل و گرشاسب مشغول تهیه مقدمات تهداب کشی شهر زرنج بوده نگرانی جدید برای شان پیدا شد .
پادشاه کابل وفات کرد . با کشته شدن او پسرش با شادی و نیک روزی بر تخت نشست. پادشاه نو کابل از پرداخت خراج دست کشیده بود لشکر گرشاسب که نزدیک آب گود زره از دو سال متوقف بود و بفکر بنای شهر زرنج بود او را تهدید میکرد . کابل شاه علاقه زابل را تهدید میکرد و میگفت تا خاک زابل را به توبره نکشم آرام نخواهم نشست . آنگاه دو صد بارسی (یعنی 6200 هزار سپاه) گردان سپاه انتخاب نموده و سپهبد جوان را که (انبارسی) نام داشت و پسر عم او بود عسکر سپاه هزار نمود و وی را پیشین به جبهه جنگ اعزام کرد. سپس از پهلوانان رشید (دوره چهل) هزار (یعنی هشتاد) هزار انتخاب نموده با صد و شصت پیل جنگی مجهز نمود و این سپاه گران را با خود گرفت و بسوی میدان جنگ راهی شد و از کابلستان رهسپار زابلستان شد . چون خبر حرکت شاه به (اترت) پادشاه رسید لشکریان خود را جمع کرد و تحت اداره پسرش (نوشیار) و (شهر داور) یعنی (به سرزمین داور) رسد و فرود آمد شهر داور یا بلد داور یا زمین داور در شمال شرق و ادی پنهاور (هیرمند) قرار دارد و (معبر کوهستانی) مهمی بشمار میرود .
بلاد اور در گذشته و حال بسیار حاصل خیز آباد و پر جمعیت بود و در محوطه آن چهار شهر بزرگ وجود داشت :
۱ - درتل ۲ - درغش ۳ - بغنين 4 - شيروان
شهرهای مذکور دارای روستاها و قریه های ابادان است آب و هوایش بسیار معتدل و در حصه نزدیکی غوروان قرارگاه مخصوصی که آنرا (باغ ارم) و (بهشت داو) میکنند و شهزادگان غزنوی در آنجا تربیه میشوند مهمترین شهر این ناحیه (درتل) بود که اصطخری آنرا مخصوصاً (تل) خوانده و مقدسی آنرا (ورتل) می گوید و شهر بزرگ می شماره (در تل) قلعه مستحکمی داشت و در سه منزلی بالا شهر (بست) در سواحل رود هیرمند مقابل کوهستانات (غور) دژی مستحکمی بشمار میرفت . در حوالی قریب کوهستانی (ورتل) کوهی است موسوم به جبل (الزور ) یعنی (کوه زور) یا (کوه زون) یا (کوه سون) که اصلا (بتی) بود مخصوص (آفتاب پرستی) و بلاذری گوید که عبدالرحمن بن سموره در سال ۳۳ هجری قمری (٦٥٣ م ) وارد ولایت داور (زمین داور ) شد و با افتاب پرستان در آن معبد کوهستانی مصاف داد و غالب شد سپس داخل بتخانه زور شدبت مذکور از طلای ناب و چشمانش از یاقوت درشت ساخته شده بود . عبدالرحمن چشمان بت را کشید دستهای وی را خراب کرد و به حکمران و کاهن بزرگ این معبد حالی ساخت که از بت شما کاری بر نمی آید چطور آنرا برستش میکنید ؟. با تفصیلی که در یک مقاله مختصر در ۱۳۳۱ در روزنامه انیس نشر کرده ام نوشتم که این (بت) را (شونا) هم گفتند . و بتخانه جبل الزور (معبد آفتاب) بود و زوار چینی معلومات مفصلی در آن باره دارد .
(درغش) و (بغنین) یکی به جناح شرق و دیگری بسمت غرب در یک منزلی (درتل) قرار داشت (شیروان) بطرف جنوب ، در تل در سواحل جنوبی هیرمند جلب نظر میکرد .