نقطه نوری که نام او خودی است
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
نقطه نوری که نام او خودی است
زیر خاک ما شرار زندگی است
از محبت می شود پاینده تر
زنده تر سوزنده تر تابنده تر
از محبت اشتغال جوهرش(۱)
ارتقای ممکنات مضمرش
فطرت او اتش اندوزد زعشق
عالم افروزی بیاموزد زعشق
عشق را از تیغ و خنجر باک نیست
اصل عشق از آب وبادو خاک نیست
در جهان هم صلح و هم پیکار عشق
آب حیوان تیغ جوهر دار عشق
از نگاه عشق خاراشق بود
عشق حق اخر سراپا حق بود
عاشقی آموز و محبوبی طلب
چشم نوحی قلب ایوبی طلب
شمع خود را همچو رومی بر فروز
(۲)روم را در آتش تبریز سوز
هست معشوقی نهان اندر دلت
چشم اگر داری بیا بنمایمت
عاشقان او زخوبان خوب تر
خوشتر و زیباتر و محبوب تر
دل زعشق او توانا می شود
خاک همدوش ثریا می شود
خاک نجد از فیض او چالاک شد
امد اندر و جد و بر افلاک شد
در دل مسلم مقام مصطفی است
آبروی ما زنام مصطفی است
طور موجی از غبار خانه اش
کعبه را بیت الحرم کاشنه اش
کمتر از آنی ز اوقاتش ابد
کاسب افزایش از ذاتش ابد
بوریا ممنون خواب راحتش
(۳)تاج کسری زیر پای امتش
در شبستان حراخلوت گزید(۴)
قوم و آئین و حکومت آفرید
ماند شبها چشم او محروم نوم(۵)
تا به تخت خسروی خوابید قوم
وقت هیجا تیغ او اهن گداز (۱)
دیده ی او اشکبار اندر نماز
دردعای نصرت آمین تیغ او
قاطع نسل سلاطین تیغ او
در جهان آئین نو آغاز کرد
مسند اقوام پیشین در نورد
از کلید دین در دنیا گشاد
(۲)همچو او بطن ام گیتی نزاد
در نگاه او یکی بالا و پست (۳)
با غلام خویش بر یک خوان نشست
در مصافی پیش ان گردون سریر۴
دختر سردار طی امد اسیر (۵)
پای در زنحیر و هم بی پرده بود
گردن از شرم و حیاخم کرده بود
دخترک را چون نبی پی پرده دید
چادر خود پیش روی او کشید
ما از آن خاتون طی عریان تریم
پیش اقوام جهان بی چادریم
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هر پرده دار ماست او
لطف و قهر او سرا پا رحمتی
ان بیاران این باعدا رحمتی
آن که بر اعدا در رحمت گشاد
مکه را پیغام لا تثریب (۶) داد
ما که از قید وطن بیگانه ایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و چین و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
مست چشم ساقی بطحاستیم (۷)
در جهان مثل می و میناستیم
امتیازات نسب را پاک سوخت
آتش او این خس و خاشاک سوخت
چون گل صد برگ مارا بویکیست
اوست جان این نظام و او یکیست
سر مکنون دل ما ما بدیم
نعره بی باکانه زد افشا شدیم
شور عشقش در نی خاموش من
می تپد صد نغمه در آغوش من
من چه گویم از تولایش که چیست
خشک چو بی در فراق او گریست (۱)
هستی مسلم تجلی گاه او
طور ها بالد زگرد راه او
پیکرم را آفرید آئینه اش
صبح من از آفتاب سینه اش
در تپید دمبدم آرام من
گرم تر از صبح محشر شام من
ابر آذار (۲) است و من بستان او
تاک من نمناک از باران او
چشم در کشت محبت کاشتم
از تماشا حاصلی بر داشتم
خاک یثرب از دو عالم خوشتر است (۳)
ای خنک شهری که انجا دلبر است
کشته ی انداز ملا جامیم
نظم و نثر او علاج خامیم
شعر لب ریز معانی گفته است
در ثنای خواجه گوهر سفته است
((نسخه ی کونین را دیبا چه اوست
جمله عالم بندگان و خواجه اوست )).
کیفیت ها خیزد از صهبای عشق
هست هم تقلید از اسمای عشق
کامل بسطام در تقلید فرد(۴)
اجتناب از خوردن خربوزه کرد
عاشقی ؟ محکم شو از تقلید یار
تا کمند تو شود یزدان شکار
اندکی اندرجرای دل نشین
ترک خود کن سوی حق هجرت گزین
محکم از حق شو سوی خود گامزن
لات و عزای (۱) هوس را سر شکن
لشکری پیدا کن از سلطان عشق (۲)
جلوه گر شو بر سر فاران عشق
تا خدای کعبه بنوازد تو را
شرح انی جاعل سازد ترا (۳)