بهره برداری تاریخی از کشفیات باستانشناسی در افغانستان

از کتاب: مقالات پراگنده

افغانستان از نظر تحقیقات باستان شناسی کشوری غنی است . غنی نه از نظر کمیت بلکه  غنی از نظر کیفت ، زیرا از روزگاران باستان تا دورۀ تیموری و کورگانی شواهد و  بقایائی در دست دارم که بر مظاهر عمرانی ، فرهنگی ، هنری و ادبی کشور ما روشنی  می اندازد  .

با اینکه از عمر باستان شناسی علمی و اصولی در افغانستان در حدود 50 سال میگذرد و این مدت برای روشن ساختن سوابق چند هزار سالۀ سرزمینی چون افغانستان کافی نیست  و باید گفت که ما هنوز در آغاز کار هستیم ، باز هم کاوش ها و تحقیقاتی که در بش از ٣٠ نقطۀ مختلف مثل : هده ، بامیان ، ککرک ، شترک ، کوتل خیرخانه ، فندقستان ، سمنگان ، قندوز ، بلخ ، غزنه ، لشکرگاه ، پنجوائی ، شمشرغار ، مندیگک ، پاتاوه ، ساکا ، کمه دکه ،  صدق آباد ، سرخ داغ ، سفد داغ ، چکری ، گلدره ، تپه مرنجان ، خلم ، گردیز ، و غره بعمل  آمده و آثاری از هر جا کشف شده است . مجموعه این کاوش ها موزه کابل را یکی از غنی ترن موزه های مشرق زمن ساخته و جاگاه مخصوصی در مطالعات هنر و  فرهنگ جهانی به آن داده است.  

شبهه ئی نیست که پارچه های باستان شناسی هر کدام بجای خود دارای ارزشی است ولی  ارزش واقعی همان ارزش معنوی است که یک پارچه بحث یک سند معتبر بر گوشه ئی  از گوشه های تارخ روشنی می اندازد . بدین ترتب مجموعه آثاری که در نتیجه کاوش ها  از نقاط مختلف فوق در موزه کابل جمع شده در روشن ساختن مراتب تاریخی ، هنری و  فرهنگی بسار مؤثر است.  

وجه اختصاصی آثاری که در نتیجه حفاری از سرزمین افغانستان پیدا شده است علی  العموم علاوه بر اهمیت محلی ، اهمیت آفاقی و جهانی هم دارد و نقش افغانستان را در  چهار راه قلب آسا بین هند و ایران و آسای مرکزی و چین مجسم میسازد . در این مورد  گفتار "تان بی" مؤرخ معاصر انگلس در مورد افغانستان صدق مکند . او  میگوید : "افغانستان یکی از آن خطه های جهانی است که هر چه را که از ماورای افق  اطراف خود فراگرفته با احساسات مدنی و هنری خود حل و مزج کرده و صورت حل و  مزج شده را به نام های دیگری به افق های اطراف پراگنده نموده است ." از روی کاوش هائی که در زمنۀ قبل التارخ و "پروتو هستوار" (ادوار قدیمه تاریخی) در دامنه های  شمال و شمال شرقی هندوکش در "آق کپرک" و "قره کمر" (حوالی سمنگان) بعمل آمده ،  معلوم شده است که در دوره های قدم حجر بن 50 تا ٣٠ هزار سال ق . م  در غارهای هندوکش مردمان کوه نشین شکاری زندگانی میکردند که با آلات و افزار سنگی غیر صقلی به شکار قوچ های کوهی و دگر حیوانات وحشی امرار حات می نمود .

کاوش هائیکه در تپۀ "مندیگک" در 50 کیلومتری شمال قندهار بین حوزه ارغنداب و  هرمند بعمل آمده وانمود میسازد که در اواخر دورۀ جدید حجر غارنشینان هندوکش در  کرانه های رودخانه های بزرگ چون هیرمند و هری رود و آمو دریا و ارغنداب و سند  فرود آمده و به ساختن خانه های گلی پخته ئی شروع کرده اند و مراحل خانه سازی را با  خشت خام پیموده اند پهلوی افزار سنگی ، افزار استخوانی و مفرغی هم پدا کرده اند و  بتدریج جای ظروف سفالی ابتدائی خشن و کلفت را ظروف نفیس منقش و مصور گرفته  است . مندیگک با ارتفاع ٣٠ متر از روی جلگه ١٣ مرحلۀ مختلف زندگانی دوره مفرغ  را در طی 3 هزار سال پش از میلاد بما معرفی مکند . مدنیت این دوره حوزۀ ارغنداب و  هرمند یکطرف با مدنت "موهنجو درو" و "هره په" در حوزۀ "اندوس" (سند) و از  جانب دیگر با شواهد زندگانی بومیان تپه های "سالک" و "حصار" در ایران و از  طرفی هم با آثار مکشوفه از تپه های سواحل راست آمو دریا در ماوراالنهر (تاجکستان و ازبکستان) شباهت هائی بهم میرساند و نشان میدهد که حتی در روزگاران قدم 5 هزار سال قبل طرز زندگانی و روش هنری مردمان دوره قدم افغانستان با حوزه های سند و آمو دریا و قسمت های شرقی ایران شباهت هائی داشته و عامل ارتباط مان ان مردمان در دوره مفرغ بشمار میرفته است. 

از روی سرود های "ودی" و "اوستائی" و مخصوصا از روی فصل جغرافیائی  "وندیداد" که در آن 16 قطعه خاک پاک اوستائی تذکار یافته ، چنین استنباط میشود که  آریاها قبل از مهاجرت به خاک های افغانستان ، هند و ایران بین رود آمو و سر درا در "اران وج" زندگانی میکردند و در حوالی ١5٠٠ سال ق . م . شاخه ئی بطرف غرب به  کرانه های دریاچه خزر رفته و از گوشه های شمال غربی به خاک های ایران کنونی  فرود آمده اند و شاخۀ دگر از را "سغده" (سغدان) و "مورو" و (مرو) وارد "بخدی"  (بکتران) شده و بعد به ترتبی که سایر قطعات اوستائی نشان داده است ، در ماحول  هندوکش در تمام افغانستان پراگنده شده و از طرق دره های "کابل" ، "کرم" و "گومل" که اسمهای آنها در سرود ویدی ثبت است ، به کرانه های رود سند رسده و از  آنجا در ماورای شرقی رودخانۀ مذکور به خاک های "سپته سندهو" یا "هپته هندو" یا  "هفت دریا" یا "پنجاب" کنونی پراگنده شده اند .

از روی فصل جغرافیائی "وندیداد" اوستا واضح معلوم مشود که آرائی ها در دورۀ  اوستائی از "آمو دریا" تا "اندوس" عنی رودخانه سند منبسط بودند و "زردشت" که از  سلسله و از احفاد "رشی های" عصر ویدی آریانا (افغانستان) بود بحث "رفورماتور" (اصلاح طلب) مذهبی ، اجتماعی و ساسی در "بلخ گزن" در حوالی ١٠٠٠  ق . م  ظهور  کرد و جامعه قبلوی و عشروی آرائی باختری را به اجتماع متمرکز رهنمونی کرد و در  آبادی و سرسبزی کشور و اصلاح اخلاق و پندار و گفتار مردم صرف مساعی زیاد نمود  تا اینکه حین پکار با "تورانی ها" در بلخ بقتل رسید .

با اینکه متن اوستای اصلی و اولی متأسفانه در دست نیست، از روی اوستای متشکله و  جمع شدۀ عصر ساسانی هم استنباط متوان کرد که آریاهای عصر اوستائی در خاک های  اوستائی عنی بن آمو دریا و سند ، بخصوص در شمال هندوکش تشکلات ساسی و  پادشاهی داشتند و خاطرۀ "پاراداتا" یعنی "پشدادان بلخی" و "کاوی" یا "کانی" و  شاهان دودمان "اسپه" به مؤرخان و شعرای اسلامی بلخ رسیده است چنانکه خود  زرتشتر در عصر حکمفرمائی "وشتاسپه" پادشاه بلخ در این شهر آئن و اصلاحات خود  را ظاهر و عملی کرد .

متأسفانه منابع اوستائی بعد از ذکر "گشتاسپه" و پسرش "سپنتو داتا" یا "سفید داد"  چزی نیمگود و چند قرن خلائی در بین است که ناچار عجالتا با خاموشی از آن باد  گذشت تا انکه دودمان "هخامنشی" در فارس (اران کنونی) ظهور مکند و در خاک  های کشور ما هم در ماحول هندوکش پشروی و فتوحاتی میکنند . سپس اسکندر مقدونی  دست بکار مشود و امپراطوری هخامنشی سقوط میکند. روئسا آرائی در حوزه های  هریرود و فراه رود و بلخ آب عله اسکندر در آریانا (افغانستان کنونی) میجنگند و "بسوس" یکی از امرای باختری (بکترانی) در بلخ اعلان سلطنت مکند و در طی جنگ  عله مقدونی ها کشته مشود. اسکندر که مشکلات ارضی و شدت مقاومت آراها را می  بند 7 - 8 قلعه جنگی برای سربازان خود مسازد که به صفت اسکندریه های "هری"  (هرات) ، "پروفتازی" (فراه) ، "اراکوزی" (قندهار) ، "پاراپامزوس" (قروان) و "بکترا" (بلخ) وغیره شهرت پیدا میکنند . جمعی از یونانی ها در ان اسکندره ها مسکن  می گزنند و سلطنت مستقلی در 250  م . ق در بلخ تشکل میدهند . آنها هم در طول دو صد  سال سلطنت میکنند و هم کم کم با باشندگان محلی حل و مزج میشوند . آریانا (افغانستان)  درین زمان شکل یک "هلاد آسائی" (ونان آسائی) بخود میگرد که ذوق و هنر و رسم الخط یونانی با ذوق و هنر و فرهنگ محلی ممزوج و ممتزج میگردد .

معاصر هیمن زمان با مبلغانی که "آشوکا" ، یکی از پادشاهان هندی ، دودمان "موریا" ، به آریانا مفرستد، دانت بودائی منتشر مشود و هزار سال دوام مکند . نیمه شمالی شرقی افغانستان بدین دانت مگراد و جای پرستش "ناهد"و "مهر" و آئن "زردشتی" را در این حصص آئن بودائی فرا میگرد . دورۀ اول باستان شناسی در افغانستان از سال ١٩٢٢ تا ١٩٣٧ بشیتر به کاوش و حفاری  در معابد بودائی در نقاطی مانند : هده ، پاتاوه ، بامیان ، ککرک ، شترک ، فندقستان ، تپه  مرنجان وغره مگذرد و ازین نقاط و چندن محل کوچکتر دگر هزارها مجسمه های زیبا و آثار گرانبهائی بدست می آد که قسمت اعظم آن در موزۀ کابل موجود است .

چون در این مجسمه ها که از درۀ کابل تا پشاور پیدا شده ذوق و سلقه ونانی و فلسفە بودائی بهم مخلوط است ، معمولا به آن نام مدرسه "گریکو بودک" یا "یونانوبودائی" را داده اند و آنرا به صفت مدرسه "کوشانی" هم اخرا مسمی کرده اند و با نفوذ  "ساسانی" از ایران و نفوذ "گوپتا" از هند جلوه های دگری هم پدید آمده که به صفت "کوشانو ساسانی" و "کوشانو گوپتا" خوانده شده متوانند .

از نتایج حفرات معبد "سرخ کوتل" در شمال هندوکش بهره برداری های زیادی در  تاریخ مذهبی، هنری و ادبی افغانستان و کشور های مجاور هند و ایران متوان کرد. سرخ کوتل که معمولاً به صفت "آتشگاه" خوانده شده ، آتشگاه مخصوصی بود که قدرت دودمان سلطنتی کوشانی های بزرگ در آنجا تجلل مشد . احتمال دارد که در آنجا "معبد میترا"  یا "پرستشگاه مهر" هم بوده باشد . همانطور که موجودت هنر "پارتی" یا "اشکانی" در  ین تازگی ها کم کم در ایران به اثبات رسده ، موجودت هنر "کوشانی" در افغانستان هم ثابت گردده است . سرخ کوتل و هیکل تراشی ها و روش معماری آن در تبارز این دو  مدرسه بسار دخل است و موضوع چگونگی هیکل تراشی های "ماتورا" (جنوب دهلی)  را هم حل کرده است . با شباهت های عجبی که میان هکل های سرخ کوتل و مجسمه  های "ماتورا" موجود است ، بلاشبهه حکم میتوان کرد که مدرسه کوشانی در تمام ساحۀ قلمرو آنها از کرانه های آمو دریا تا کرانه های جمنا منبسط بوده است .  

سرخ کوتل به ما سنگ نبشته های متعددی داده و حرت انجاست که سه متن از یک  نبشته بدست آمده است. زبان ان کتبه ها یک زبان محلی شمال هندوکش است که آنرا بار  اول پروفسور "هیننگ 

W.B Henning" در لندن به صفت "زبان باختری" یا "بلخی" یاد کرده و در قطار زبان های متوسط افغانستان زبان نونی بشمار مرود که مجالست زاد با "سغدی" و "تخاری" و "خوارزمی" دارد و در تشکل زبان های "پشتو" و "دری" نقش مهمی داشته است . این زبان در تمام دورۀ کوشانی های بزرگ در  سه قرن اول مسحی در شمال افغانستان معمول بود. رسم الخط این سنگ نبشته ها  "ونانی" است و این اولین زبان محلی افغانستان است که به رسم الخط ونانی نوشته شده  است . دورۀ کوشانی های بزرگ در تاریخ قدم افغانستان دورۀ بزرگی محسوب میشود . تعلقات  ساسی و بازرگانی دولت کوشانی بطرف شرق با امپراطوری "هان" های چنی و  بطرف غرب با رومی ها برقرار بود .

در 60 کیلومتری شمال کابل خرابه هائی داریم بنام "بگرام" که در دوره های پیش از  اسلام چندین قرن پایتخت کشور محسوب میشد. وجود عاج های هندی و ظروف ششه ئی  و ظروف لاک چنی در داخل یک اطاق در بگرام ، بسط معاملات بازرگانی را از طرق راه ابرشم و شاخه های فرعی بطرف شبه نیم قاره هند و پاکستان مجسم میسازد .

کی از علل سقوط اقتدار کوشانی ها به قدرت رسدن ساسانی ها است که با فتوحات خود  تا بگرام و کابل هم رسیدند . در تصاور رنگۀ بودائی بامان ، ککرک و فندقستان نفوذ  هنری ساسانی مشهود است . با تأثر سبک "گوپتا"ی هندی در پیکر سازی فندقستان نفوذ  ساسانی را حتی در معبد برهمنی قرن ٧ کوتل خیرخانه (معبد آفتاب پرستی سورا) هم  متیوان یافت و ان روش ها در عالم هنر به صفت سبک "کوشانی ساسانی" یا "ساسانو  بودائی" خوانده شده است .

بقایای حفاری برخی دوره های اسلامی در افغانستان موجود است . تنها تذکار نام  شهرهائی مانند : بلخ ، هرات ، غزنه ، بست ، فاریاب ، گردیز ، فیروزکوه ، سمنگان و کابل جهانی از فرهنگ و فلسفه و هنر دورۀ اسلامی را یاد می آورد . مربوط به ان دوره ها هنور باستان شناسی کار زادی نکرده جز در دو جا یکی در "لشکرگاه" و دیگری در  "غزنه" که هر دو مربوط به دورۀ غزنوان است .

لشکرگاه جاگاهی است در پهلوی خرابه ها و بالاحصار و طاق معروف "بست" ، در  محل تلاقی رودخانه های "هرمند" و "ارغنداب" . در آنجا سلاطین غزنوی بخصوص  محمود و مسعود اول بناهای زادی مرکب از کوشک ها و باغ های شکار و مساجد  وغیره آباد کرده بودند و کاخ "لکان" قصر بزرگ و مجللی بود که آوازه شکوه و زبائی  داخلی و خارجی آن از خلال نوشته های ابوالفضل بیهقی ، امیر فرخی و عنصری در نظم  و نثر بگوش ما مرسد . باستان شناسی با کاوش های دامنه دار گفته های مؤرخان و  شعرای ما را به ثبوت رساند . آنچه بیشتر قابل ذکر است مجموعه تصاور رنگه دواری  است که دسته ئی از محافظان گارد خصوصی سلطنتی را به بلندی قامت طبعی نشان  میدهد . از روی این تصاویر معلوم میشود که سربازان غزنوی خفتان های ابریشمی میپوشیدند که پارچه آن اصلا در  "کاشان" ایران ساخته میشد .

سبک نقاشی ثابت میسازد که روش نقاشی غزنوی پش از اسلام (بودائی) از میان نرفته است . میان تصاویر رنگه عصر غزنوی و تصاویر رنگه دواری "پنجه کنت" در  ازبکستان و تصاور بودائی فندقستان (درۀ غوربند) که نفوذ ساسانی در آن مشهود است ، شباهت های زیادی موجود است و معلوم مشود که با تغیر دیانت روح هنر کمافی السابق  بر جا و برقرار مانده است.  

  

اخیراً حرفی که در ذل این یادآوری های پراگنده دارم و به حساب بهره برداری تارخی  از کشفیات باستان شناسی در افغانستان حساب مکنم ، کشف "منار جام" است . این منار در محل تقاطع رودخانه های جام و هری رود، در شمال "چشت" و "شهرک" که در  عصر سلطنت سلطان غیاث الدین غوری بنا یافته و وجود آن ، محل و موقعت  "فیروزکوه" پایتخت ملوک جبال غور، پادشاهان غوری افغانستان را تثبیت میکند. این  منار در حدود 60 متر بلندی دارد و زیباترین آبدۀ اسلامی افغانستان است و خواهر قطب  منار دهلی بشمار می آید زیرا این منار هم بعد از فتوحات سلطان معزالدین غوری ، برادر  سلطان غاث الدین غوری از طرف قطب الدین ایبک یکی از غلامان و صاحب منصبان  وی به طرز و نمونه منار جام اعمار شده است.