138

کرم شب تاب

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

شبی کرم شبتاب در گلشنی 

خجل شد چو دید آتش روشنی

به بالا شرار فروزنده اش 

به زیر اخگر سرخ سوزنده اش

زبانه زبان از فرود زمین

علم بر کشیده به چرخ برین

به هر خشک و تر چون نفس دردمید

از آن آتش و دود دیگر دمید

درخت تنومند پر برگ و بار

بشد مشت خاکتسری زان شرار

گل و سبزه و مزرعه در گرفت

زمین سر به سر رنگ آذر گرفت

بپیچید کرم از غم خویشتن

که من چون نسوزم ز آتش چسن

مرا هم کنون اخگری در پی است

که روشنتر از شعله های وی است

فرا رفت مغرور بر خار بن

به خار درشتی بیفشرد بن 

به یک نیش خار اخگروی فسرد

درخشنده شمع روانش بمرد

به آن کرم شبتاب ماند حسود

که نی شعله دارد، نه آتش نه دود

حسد پیشه را کرم شبتاب دان

که از نیش خاری شود نا توان