به خواب دیدن سام ، زال را
چنان دید کز کشور هندوان
یکی مرد بر تازی اسپی ادوان
سواری سرافراز و گرد تمام
فراز آمدی تا به نزدیک سام
و را مژده دادی ز فرزند اوی
بدان برز و شاخ برومند اوی
چو بیدار شد موبدان را بخواند
وز این در سخن گونه گونه براند
بدیشان بگفت آنچه در خواب دید
جز آن هر چه از کار و آنها شنید
چه گوئید گفت اندر این داستان
خردتان بر این هست هم داستان
که زنده است آن خردکودک هنوز
ویا شد ز سرما و مهر و تموز
باز خواب میبیند:
چو شب تیره شد رأی خواب آمدش
کز اندیشه ی دل شتاب آمدش
چنان دید در خواب کز کوه هند
درفشی برافراختندی بلند
غلامی پدید آمدی خوب روی
سپاهی گران از پس پشت اوی
به دست چپش بر یکی موبدی
سوی راستش نامور بخردی
یکی پیش سام آمدی زان دو مرد
زبان برگشادی به گفتار سرد
که ای مرد بی باک ناپاک رای
دل و دیده شسته ز شرم خدای
تو را دایه کز مرغ شاید همی
پس این پهلوانی چه باید همی
گر آهوست بر مرد موی سپید
ترا ریش و سرگشت چون مشک بید
بسر کو به نزدیک تو بود خوار
سر او هست پرورده کردگار
کزو مهربان تر و را دایه نیست
ترا خود به مهر اندرون پایه نیست
که یزدان کسی را که دارد نگاه
نگردد ز گرما و سرما تباه
به خواب اندرون بر خروشید سام
چو شیر ژیان کاندر آید به دام
بترسید از آن خواب کز کردگار
نباید که بیند بدر روزگار
چو بیدار شد بخردان را بخواند
سران سپه را همه برنشاند
سام نریمان کم کم فرزند خود را فراموش میکند. این طفل نوزاد دور از عاطفه ی انسانی در میان چوچه های سیمرغ با گوشت شکاری که سیمرغ با خود می آورد ، بدون لباس ، بدون دایه یکه و تنها نزد سیمرغ پرنده گوشت خوار هوا در چنگال پرنده شهباز کوهسار بلند گذاشته شده است.
پدر بی عاطفه در عالم بی خبری از حال و احوال پسر خود به کلی غافل است شبی در خواب میبیند که از کشور هندوان یعنی از سرزمین کابلستان مردی بر اسپتازی سواری است و به سرعت تمام می تازد تا به نزدیک سام میرسد و او را مژده میدهد که فرزند او زنده است و به کمال آرامی و استراحت زندگی میکند سام این خواب را سرسری می پندارد و بدان وقعی نمی دهد شب دیگر باز در عالم خواب می بیند که از کوه هند که عبارت از "هندوکوه" یا هندوکش باشد جوان بلندبالا و نهایت قشنگ در حالی که به طرف راستش یک دسته سپاهیان از عقب او را بدرقه میکنند پرچم بزرگی را به دست گرفته با شتاب فراوان چون سیل خروشان از دره های هندوکوه پایان میشود و به کمال قهر به او خطاب میکند و میگوید: ای مرد ناپاک از خدا شرم نکردی که این کودک را به مرغ هوا سپردی؟ سام از این خواب هولناک بسیار ترسید و لرزید و چون بیدارشد بخردان را بخواند و سران و پهلوانان قوم را احضار کردم.
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افگنده خود کند خواستار
سر اندر ثریا یکی کوه دید
که گفتی ستاره بخواهد کشید
نشیبی از و بر کشیده بلند
که ناید زکیوان برو بر گزند
فرو برده از شیر و صندل عود
یک اندر دگر بافته چوب عود
بدان سنگ خارا نگه کرد سام
بدان هیبت مرغ و هول کنام
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از رنج دست و نه از آب و خاک
ستاده جوانی به کردار سام
بدیدش که میگشت گرد کنام
ابر آفریننده کرد آفرین
بمالید رخسارگان بر زمین
کزانسان بدان کوه مرغ آفرید
ز خارا سر اندر ثریا کشید
ره بر شدن جست و کی بود راه
د داوام را بر چنان جایگاه
ستایش کنان گرد آن کوه بر
برآمد ز جایی ندید او گذر
همی گفت کای برتر از جایگاه
ز روشن روان و ز خورشید و ماه
به پوزش بر تو سر افگنده ام
زترس تو جان را سپر کنده ام
گر این کودک از پاک پشت منست
نه از تخم بدگوهر اهریمنست
بر این برشدن بنده را دستگیر
مر این پرگنه را تو کن دلپذیر
به رحمت برافراز این بنده را
به من بازده پوره افگنده را
سام میترسد و اهل خبر و بزرگان قوم را جمع میکند و تعبیر خواب خود را از ایشان می طلبد و به طرف کوه البرز به طلب فرزند خویش روان میشود چون به دامان کوه می رسد ، سر بالا میکند چیزهایی میبیند که به حیرت میرود و به تفکر می افتد. در این جا در ستیغ کوه به جای لانه سیمرغ کوشکی میبیند که هیچگاه در روی زمین نظیرش را ندیده بود و گمان نمیرفت که دست بشر در ساختمان آن تماس گرفته باشد زیرا در این کوشک نه از سنگ خارا و نه از گل و خاک اثری بود و گمان میرفت که خمیرمایه آن از شیر و "صندل" به هم ترکیب شده و پایه های آن از چوب عود تعبیه شده باشد. سام حیرت زده هر چه به اطراف خود نگاه میکرد راه رفت و آمد بشر را نمی یافت در این گردش ناگهان شخصی را میبیند که عیناً به شکل و قیافه خود سام است ، کمانی به شانه افگنده و به تجسس کنام در گشت و گذار است. سام که از دیدن خواب وحشتناک به لرزه افتاده بود از دیدن این همه کوایف عجیب و غریب قدری بیش تر خوف بر او مستولی می شود و میفهمد که آنچه میبیند از عجایب قدرت است که این کوه مظهر آن است و قراری که در افسانه های قدیم یونان تصور میکردند (هرکول) در مغاره های هندوکش (پرومته) را محبوس کرده بود؛ تا آهسته آهسته سیمرغ جگرش را بخورد. این (ژنی) هندوکوه یا موکل کوه های هندوکش به شکل مرد جوانی که کمان بر شانه افگنده عقب کنام در قلقل (؟) این کوه بزرگ گردش میکرد هند و کوه را اوستا به صورت افسانوی کوه (شکسته) خوانده و کلمه مذکور را (شگفت و پر از عجایب و غرایب) ترجمه کرده اند. در این جا وقتی که سام حیران و متعجب به اطراف خود نگاه میکند و راه رفت و آمد بشر را نمی بیند ناگهان شخص دیگری را به همان شکل و قیافه خودش میبیند که به صورت جوان شکاری درآمده و به هر سو در تکاپو است بیش از پیش حیران میشود و به لرزه میافتد و میداند که این (موکل) سلسله کوه های هندوکش است که به هر شکل خواسته باشد هیکل و صورت آن را به خود میگیرد. این قصر و این شکوه و این سیمرغ نشانی از کارهای فوق العاده او است.
مقصود فردوسی از کوه هند که سام در مرحله دوم خواب خود میبیند که جوان خوش لباس با درفشی بلند در دست از آن کوه چون طوفان غریونده پایان می شود (هندوکش) است این سلسله کوه عظیم چندین مرتبه ذکر شده که در وسط کابلستان افتاده و یونانیان به اسم و صفات مختلف آن را یاد کرده اند و یکی از آن "کوکازوس هندوکش" یعنی (قفقاز هندی) و (هندوکش) در زیای زر اهالی (هندوکش) و ما در کتب جغرافیایی خود (گاه به صورت هندوکوه) از آن یاد کرده ایم. "کشور هندوان" که سام در مرحله ی اول خواب خود میبیند که مردی بر اسپ تازی سوار است و به طرف او می آید مقصودم از آن (کابلستان) است. مقصود فردوسی از (کشور هندوان) کابلستان و از (هندوستان) کشور هند است به این طریق کابلستان را از هندوستان جدا می کند.
کابلستان به طرف مشرق حدودی دارد که به رود بار سند منتهی میشود. اهالی و ساکنین آن مخصوصاً در عهد مهراب کابلی پیرو آیین هندوئی اند و از آن به جایش به تفصیل ذکر خواهم نمود.