مقدمه

از کتاب: افغانستان در شاهنامه

ابوالقاسم محمود و ابوالقاسم فردوسی

شاه - شاعر


ابو القاسم محمود سلطان غزنه امیر خراسان و هند و سند خداوند ایران و توران شاه مشرق بود.

پدرش سبکتگین نامش محمود کنیتش ابوالقاسم شهرتش زابلی - مولد غزنی - تولد ۳۱۱ قمری ، وفاتش ۲۳ ربیع الثانی سال -۴۲۱ عمرش -۶۱- سلطنتش ۲۳ سال بود. ابوالقاسم فردوسی شاعر حکیم ، پدرش زمیندار و دهقان نامش فردوسی - کنیتش ابوالقاسم محل تولدش توس؟ سال تولدش معلوم نیست ۳۰ تا ۳۵ سال مشغول سرودن شاهنامه بود.

۲۰ سال شاهنامه منظوم خویش را مخفی نگهداشت تا به سلطان محمود غزنوی تقدیم نمود تقریباً ۱۰ سال پیشتر از سلطان غزنه وفات نمود.


محمود:

شاه کابلستان ، امیر خراسان ، کشمیر قنوج هندوستان شاه ایران خداوند توران زمین ، شاهنشاه مشرق که از "ری" "سومنات" بر قلمرو وسیعی سلطنت داشت. وی از تخمه ترکان ماوراءالنهر و مادرش دختر شاه زابلستان بود ، خودش تولد یافته ی شهر غزنین و پرورده فرهنگ خراسان بود.

پدرش سبکتگین ، نامش محمود ، کنیتش ابوالقاسم محمود در دهم محرم سال ۳۱۱ هجری قمری تولد شده و روز ۲۳ ربیع الثانی سال ۴۲۱ وفات نموده و ۶۱ سال زندگی کرده و ۲۳ سلطنت نموده و راجع به او فردوسی گوید:

جهان دار محمود شاه بزرگ

به آبشخور آرد همی میش و گرگ

ز کشمیر تا پیش دریای چین 

به او شهریاران کنند آفرین

به گهوار محمود گوید نخست

چو کودک لب از شیر مادر بشست 

به ایران همه خوبی از داد اوست

جهان شادمان از دل شاد اوست


فردوسی:

حکیم و شاعر معاصر محمود ، دانای توس کنیتش ابوالقاسم و تخلصش فردوسی است. او مردی زمین دار و دهقان بوده به صورت صحیح معلوم نیست که چه وقت به دنیا آمده و چه وقت از دنیا رفته ولی از روی پاره ی اقوال خود او مدت تقریباً ۸۰ سال زندگی نموده ۳۰ تا ۳۵ سال عمر خویش را بر سر شاهنامه صرف نموده و تقریباً ۱۰ سال قبل از محمود وفات نموده است.



اصل مطلب:

فردوسی شاعر بلند پایه و حکیم فرزانه بود. مقصود از گرد آوردن این همه داستانهای فولکوری ، نیمه افسانوی و نیمه داستانی و اختلاط آنها با حوادث تاریخی آنهم به زبان شعر در مدت ۳۰ سال و اندی چه بوده؟ آیا در شرح و بسط این همه داستان خودش به تنهایی دخیل است؟ یا از محیط و ماحول و معاصران شنیده؟ الهام گرفته؟ شعرای متقدم و هم وطنش مانند: ابوالمؤید بلخی ابو علی محمد بن احمد بلخی مسعودی مروزی و دیگران چه داشتند؟ مشوق آنها که بود؟ فردوسی پیشقدم است یا نه؟ جواب این همه سوالها این است که فردوسی به هیچ صورت مبتکر پیش آهنگ و قافله سالار این دسته (پلیناد) شعرا نیست، پیش از او عده ای به نام شاهنامه و داستان نامه قصه های ویدی و اوستایی را که رنگ اساطیری گرفته بود به نثر و نظم کشیده بودند تا اینکه بزرگترین شاعر در این رشته که فردوسی باشد  به میان آمد تمام داستانها را چه شفاهی و تحریری و چیزهایی که از زبان و گزارشات دانشمندانی چون ماخ از هرات و ماهوی پسر بهرام از نیشاپور و شادان پسر برزین از توس و یزدان داد پسر شاه پور از سیستان شنیده و دریافت کرده بود همه را به هم مخلوط کرده و با استعداد و نبوغ فوق العادۀ  شاعرانه تخم سخن را پراگنده کرد و کاخی پیریزی نموده که از گزند باد و باران در امان باشد.


آرزوی شاعر:

فردوسی در گوشه خراسان در توس نشسته و شاهنامه ی بزرگ و قطور خود را سر و زیر می کرد و آماده میساخت و دلش میخواست که نتیجه سالیان دراز قریحه و فکر خود را به پیشگاه کسی که سزاوار باشد تقدیم نماید در عراق عجم و پارس کسی را که لایق چنین کاری باشد نمیدید. آل زیار و آل بویه در گرگان و طبرستان و همدان امارتهای محلی داشتند و احیاناً تابع سلطنت غزنویان بودند. به این ترتیب مدت ۲۰ سال شاهنامه خود را در عالم انتظار مخفی نگه داشت:

ندیدم سرافراز بخشنده ئی

به گاه کیان بر درخشنده ئی 

سخن را نگه داشتم سال بیست

بر آن تا سزاوار این گنج کیست

گران مایه نزد شهنشاه رسید

روان من از خاک بر مه کشید

بعد از انتظار بیست ساله تنها کسی را که سزاوار این گنج بود یافت و او ابوالقاسم محمود سلطان زابلی غزنوی شهنشاه مشرق زمین بود و کتاب "خویش شاهنامه"  را به آستان او تقدیم نمود و روان او از عالم خاکی به جهان علوی بالا رفت و آسوده شد.


ریشی ها:

حکیمان و شاعران داستان سرایانی که بار اول حین مهاجرت و استقرار آریایی ها از (بخدی) به جنوب هندوکش نام میبرند (ریشی ها) بودند این (ریشی) ها به حیث حکیم و شاعر در میان قبایل آریایی میزیستند و حین مهاجرتها از دره های (کوبها - کابل) (کرومو - کرم) (گوماتی - گومل)  به طرف (سپته - سند)  و یا منطقه هفت دریا یا پنجاب با دانش خود علاوه بر امور مذهبی در کارهای اجتماعی نیز کمک مینمودند؛ تمام بینش و دانش فرهنگ عصر (ریگ ویدی) منسوب آنها است.

در عصر اوستایی در میان آریاهایی که در (بخدی) باقی ماندند در اثر انقلاب ادبی و اجتماعی "زردهشت" بزرگترین ریشی عصر و مقنن دانای زمان ظهور کرد و کتاب "اوستا" را به میان آورد. (فرگاد "دوم" وندیدا) که تنها مبحث جغرافیایی است در ۱۶ قطعه خاک خوش آب و هوای اوستایی که به عقیده همه دانشمندان عبارت از اراضی ماحول و اطراف هندوکش است و شانزده قطعه خاک زیبا در اطراف این سلسله کوه شامخ قرار گرفته است همین قسم در سایر فرگادهای وندیدا و ایسناها سایر پادشاهان و پهلوانان و کارنامه های ایشان و پاریی از جنگهای آریایی را شرح میدهد  مبحث جغرافیایی که سرتاسر افغانستان را احتوا می کند. فصل تاریخی از پادشاهانی صحبت می نماید که در همین نواحی فوق الذکر اوستایی به پادشاهی رسیده اند. در عصر اسلامی که داستان سرایی و یادآوری از کارنامه های باستان شروع می شود شعرایی مانند ابوالمؤید بلخی ابو علی محمد بن احمد بلخی مسعود مروزی و دیگران به یاد پادشاهان و پهلوانان دیار مذکور افتاده و این کار در سراسر کشور ما بلخ و هرات ، مرو- سیستان و تخارستان شروع و شاهنامه های منثور تهیه گردید. دقیقی شاعر مقتدر بلخ هزاربیت مربوط به سلطنت لهراسپ و گشتاسپ و نشر آیین زردهشت را به رشته نظم درآورده و در حقیقت سنگ اول بناهای شاهنامه منظوم را بدین وزین نهاد و شاهنامه گویی و شاهنامه نویسی به نام او شروع شد همین شاهنامه هزار فردی یکجا و یک پارچه به دست فردوسی افتاد و برای او نقطه الهامی بود که راه روشنی برایش گشودخودش میگوید: 

چو این نامه افتاد در دست من

به ماهی گراییده شد شست من 

مطالب دیگری نیز در باب محرک شاهنامه نویسی فردوسی نقل میکنند که همه جز واقعات عصر است ولی محرک اساسی منظومۀ بانی نخستین شاهنامه نویسی فردوسی ، دقیقی بلخی است. و جا دارد که شاهنامه او را علیحده طبع و نشر نمایم باری غلام شاعر بلخی او را از پای درآورد و شهید کرد و سرنوشت شاهنامه به دست فردوسی افتاد و هزار فرد او را در شاهنامه خود اقتباس کرد.


افغانستان:

افغانستان یک نام تازه و بسیار جدید است و فردوسی شاعر بزرگ و حماسه سرا از عدم استعمال آن معذور است کلمه (افغان) به شهادت شاهنامه به عنوان نام عشایری که سابقه ی هزار ساله دارد برای ایشان اطلاق شده است- ولی اسم ترکیبی و وطن (افغانها) یعنی (افغانستان) از ۱۵۰ سال تجاوز نمی کند کسی که شاهنامه را سر تا اخیر یک دفعه مرور کرده باشد و با عقل سلیم کمی در اطراف نامهای خاص اماکن دقت نموده باشد میداند که ایران فردوسی کجا است؟ در میان این اسمای یادشده در شاهنامه ۹۵ درصد آن نامهای نقاط مختلف افغانستان است. من در مبحث (آریانا - (انتی کوا) در همین کتاب واضح نوشته ام که (آریانای کهن) کجاست و حدود و ثغور آن به صورت بسیار واضح و معین از قرن سوم ق م کجاها بود و نویسندگان اروپایی چهسان و چه طور آن را از تاریکی به روشنی کشیدند (و این نام از ۲۳۰۰ سال به این طرف نام افغانستان میباشد و در حدودی که ذکر نمودیم یعنی در داخل افغانستان قدیم نام (آریانا) در مراتب تاریخی و جغرافیایی قابل تدقیق است. آیا ممکن است مملکتی که از هامون سیستان تا کوه شمشاد و دریای آمو تا سفیدکوه - (سپین غر) افتاده و مهد بزرگترین پهلوانان جهان و کانون جهانگشایی بزرگ ترین شاهان دنیا و محل تولد و نشو و نمای مشهورترین رجال علمی و ادبی و فرهنگی عالم است - بی نام و نشان باشد؟ از این جاست که مملکت ما در تاریخ معاصر (افغانستان) در دوره اسلامی (خراسان) و به طور کلی و جامع در دوره های قدیم پیش از اسلام (آریانا) یاد می شد.

موضوع نام های خاص اماکن و اشخاص مملکت افغانستان که در شاهنامه فردوسی یادآوری شد؛ از مسایل بسیار مهم کشور ماست و باید رساله مخصوص در آن زمینه نوشته شود عجالتاً به صورت بسیار مختر از امهات نام میبریم و هر نام به تنهایی شامل نام های متعدد دیگر است.

کابل - کابلستان زابل - زابلستان سمنگان - بلخ - رود جیحون - رود هیرمند - البرز کوه - کشور هندوان هندو کوه - کوه هند - هندوکش - سیستان - بست - شنکان - شغنان - کشمهن - کشهم - سند زاولی - زابلی تخارستان هرات - هری - قندهار - کشمیر - برزکوه - غور- نوبهار - چغاسران - چغه سرای - گنبدان دژ - دژ آن - گنبدان - غزنی - زرنج - گردیز - بامیان- فراه - مردباد بدخشان زال - رستم -اسفندیار - کک کوهزاد - بهزاد - سلطان محمود - تهمینه - هیتل - هپتل-  کشان - کشانی - کوس - اشکبوس - جنکش - کورنگر - اخشتنور - لهراسپ - گشتاسپ - برزین مهر - نوش آذر - دقیقی - ابو علی محمد احمد بلخی ارجاسپ - جاماسپ و غیره و غیره. پس فردوسی مملکت (خراسان) یعنی کشور خودش - (غزنی) پایتخت کشور خودش سلطان محمود زابلی شاهنشاه خودش که او را شاهنشاه ایران میخواند همه را خوب می شناسند و از جزئیات آن بکلی باخبر است و این یک امر طبیعی است و غیر از این طور دیگر نمی تواند باشد.


مرام:

در صورتی که شاهنامه فردوسی را چه در ایران امروز و چه هند و چه در ممالک اروپایی و سایر کشورهای جهان یاد کرده آن را به زبانهای مختلف ترجمه و نشر نموده و می نمایند و صدها و هزارها مقالهی تحقیقاتی و از نقطه نظر تاریخ - لغت شناسی و فولکلور و غیره در اطراف آن قلم فرسایی نموده اند آیا چه ضرورت داشت که ما هم چیزی در آن مورد نوشته کنیم؟ امروز علاوه بر طبع و نشر متون شاهنامه موسسه یی به نام (بنیاد شاهنامه) در ایران تأسیس شده که نشر هر گونه نگارش مربوط به شاهنامه را به عهده گرفته و امید است که اینگونه نشریات و مؤسسات نشراتی زیاده تر و بهتر تأسیس گردد تا شاهنامه را با جزئیات آن معرفی نمایند. در این شبهه نیست که صاحبان مقاله ها و نشر کننده شاهنامه ها هر یک مرام و مقصود جداگانه دارند نویسنده این اثر افغانستان در شاهنامه که سراسر کتابش به روی داستانهای شاهنامه متکی است هم مقصودی داشته و دارد و آن تعلق خاص شاهنامه و داستانهای آن به افغانستان است و میخواهم تشریح نمایم که افغانستان - خراسان عهد اسلامی مخصوصاً آریانا هسته و کانون و مرکز مملکت داری شهنشاه مشرق سلطان محمود زابلی امیر خراسان شاهنشاه ایران که فردوسی از یک گوشه آن یعنی توس برخاسته و شاهنامه خودش را پنهان و مخفی نگه داشته و به کسی نشان نداد تا به آستانه سلطان تقدیم نمود بدین ملاحظه است که شاهنامه از سر تا آخر  به استثنای داستانهای مربوطه روم و ساسانیان و فتوحات اسلام)  تمام قصص روایات فولکلوری و حکایات نیمه تاریخی و نیمه افسانوی محلات مختلف افغانستان را دیده و شنیده و خوانده و مطالبی راجع به وطن ما اقتباس و تحلیل نموده. از لابه لای اشعار فردوسی چیزهایی را بیرون کشیده ام که از خواندن آن قلمرو افغانستان در ذهن مجسم می شود. امروز خوشبختانه راجع به طبع صحیح شاهنامه نویسندگان بزرگ و مؤسسه (بنیاد شاهنامه) مشغول کار هستند و آثار زیادی در دست دارند که انشاء الله و تعالی نتایج کار ایشان موافقت آمیز است.

مطلب دیگری که میخواهم جز مرام خویش این جا بنویسم این است که شاهنامه با این که یک اثر فولکلوری ، افسانوی تخیلی و نیمه تاریخی است؛ باز هم به حیث یک اثر داستانی و تاریخی مخصوصاً راجع به تذکار یک عده نام از قدیم ترین روزگاران - آریایی تا زمان خسرو انوشیروان یک منبع و یک مأخذ بسیار قیمت دار تاریخی به شمار می رود. برای روشن شدن تاریخ افغانستان از شاهان اولیه از دودمان پیشدادیان بلخی ، از شاهان خاندان کاری اسپه ، یونانی ، پارتی کوشانی ، یفتلی ، چینی ترکی هندویی رایان کابلی و غیره یک مأخذ بسیار غنیمتی است که از آن غفلت نمی توان کرد. هر قدر که معلومات فردوسی راجع به سلاله های مذکور با افسانه و اساطیر مخلوط باشد پاره  حقایق را از آن میتوان بیرون کشید و هر قدر منابع خواننده و نویسنده زیاد باشد شاهنامه هم به حیث یک مأخذ به حساب خواهد آمد.

راجع به اقتباس متن شاهنامه هر که باشد می خواهد آن قسمتها صحیح تر و درست تر چاپ شود میدانم که امروز در ایران چه دقت نظر و چه موشگافی به خرچ می دهند. من واضح میگویم که کوچکترین ادعایی در این مورد ندارم زیرا از نظر (تخنیک) کار یک اثری که اقلاً هزار صفحه باشد و تقریباً هزار سال از متن اصلی بگذرد و بلاشبهه در این مدت هزار سال دست به دست افسانه (گویان) بگردد صحیح نوشتن اصل شاهنامه کاری است صعب و دشوار و مخارج بزرگ و مهارت زیاد و روح انتقادی به کار دارد. خودم اعتراف دارم که از من ناتوان کار بزرگ ساخته نیست و فقط برای مرامی که بدان اشاره کردم به چاپ آن مبادرت میکنم - مأخذ بنده عبارت از یک جلد شاهنامه چاپی به مصوری است که تصاویر آن را بعداً چاپ رنگ آمیزی کرده اند؛ این کتاب به فرمایش حاجی محمد حسین - تاجر تهرانی - به دست مصطفی قلی ابن مرحوم محمدهادی سلطان کجوری در مطبعه حاجی عبدالمحمد رازی در ۱۲۶۷ به تمام رسیده. کتاب دیگر (فردوسی و شعرا) نگارش محابتی مینوی استاد دانشگاه تهران است - که در آبان ماه ۱۳۴۶ از طرف انجمن آتکار ملی به شماره ۵۶ طبع شده است. علاوه بر شاهنامه فردوسی از سایر منظومه های ملی ما مانند گرشاسبنامه فرامرزنامه داستان کک کوه زاد و سوسن نامه که برخی از آن جز ملحقات شاهنامه آمده  نیز استفاده شده است مرام این ناتوان خیلی مشخص است و جز همان یک آرزوی مقدس چیزی دیگری ندارم و از خداوند متعال توفیق همه را خواهانم و از بزرگان و علم و ادب پوزش می طلبم.

احمد علی کهزاد