حرص و آز

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

دلا تا کی عبث غم خوردن تو

نباید هیچ یاد از مردن تو 

بکن فکری بر احوال تباهت

که اخر گور گردد مسکن تو

تو تن میپروری و غافلی زان

که قوت مار و مور است این تن تو

ز یکسو میکشد حرص آستینت

ز یکسو آز دارد دامن تو 

بغفلت بگذرانی عمر ناگاه

اجل آید پی جان بردن تو

گناهان در جهان بسیار کردی

بسی جرم است اندر گردن تو

شوی « محجوبه» اندر پرده ء خاک

نگردد هیچکس پیرامن تو