طاسین زرتشت و آزمایش کردن اهریمن زرتشت را

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

اهریمن :

از تو مخلوقات من نالان چونی

از تو مارا فروردین مانند دی

در جهان خوار و زبونم کرده ئی

نقش خود رنگین ز نوخونم کرده ئی

زنده حق از جلوه ی سینای تست

مرگ من اندر ید بیضای تست

تکه بر میثاق یزدان ابلهی است

بر مرادش راه رفتن گمرهی است

زهر ها در باده ی گلفام اوست

اره و مرن و صلیب (۱) انعام اوست

جز دعا ها نوح تدبیری نداشت

حرف ان بیچاره تأثیری نداشت

شهر را بگذار و در غاری نشین

هم به خیل نوریان صحبت گزین

از نگاهی کیمیا کن خاک را

از مناجاتی بسوز افلاک را

در کهستان چون کلیم آوراه شو

نیم سوز آتش نظاره شو

لیکن از پیغمبری باید گذشت

از چنین ملا گری باید گذشت


کسی میان ناکسان نا کس شود

فطرتش گر شعله باشد خس شود

تانبوت از ولایت کمتر است

عشق را پیغمبری درد سر است

خیز و در کاشانه ی وحدت نشین

ترک جلوت گوی و در خلوت نشین


زرتشت

نور دریای است ظلمت ساحلش

هم چو من سیلی نزاد اندر دلش

اندرونم موجهای بی قرار

سیل را جز غارت ساحل چه کار ؟

نقش بیرنگی که او را کس ندید

جز بخون اهرمن نتوان کشید

خویشتن را وا نمودن زندگی است

ضرب خود را آزمودن زندگی است

از بلای پخته تر گردد خودی

تا خدا را پرده در گردد خودی

مرد حق بین جز بحق خود را ندید

لا اله می گفت و در خون می نپید

عشق را در خون تپیدن آبروست

اره و چوب و رسن عیدین اوست

در ره حق هر چه پیش آید نکوست

مرحبا نا مهربانیهای دوست

جلوه ی حق چشم من تنها نخواست

حسن را بی انجمن دیدن خطاست

چیست خلوت ؟ در دو سوز آرزوست

انجمن دید است و خلوت جستجو است

عشق در خلوت کلیم اللهی است

چون بجلوت مر خرامد شاهی است 

خلوت و جلوت کمال سوز و ساز

هر دو حالات و مقامات نیاز

گر چه اندر خلوت و جلوت خداست

خلوت آغازست و جلوت انتهاست

گفته ئی پیغمبری درد سر است

عشق چون کامل شود آدم گر است

راه حق با کاروان رفتن خوش است

همجو جان اندر جهان رفتن خوش است