جهان بینی اخلاقی و دینی ابن عربی
در جهان بینی ابن عربی همه چیز دستخوش تقدیر محض است . از لحاظ بحت وجودی دیدیم که مظاهر ، تجلیات خارجی اعیان ثابته اند و با قوانین خاص خویش معین میشوند . هر چیز همان است که هست و از ازل قضای الهی بان تعلق گرفته است و هیچ چیز حتی ذات خداوند با تقدیر ازلی خود آنچه را که منظور کرده است تغیر نمیدهد قوام وجود بر این اصل استوار است که :« در احوال اشیا در حالت کمون و ثبوت همان احوال آنها در حالت ظهور است » این نوع قضا و قدر ذاتی یا تحقق ذات است که بر وفق آن در اعمال وافعال خداوند یا مخلوقان سهمی ندارد و امور اخلاقی و دینی هم از این حیث مستثنی نیست . خداوند اشیا را مقدر میکند به این معنی که به اعیان ثابته آنها علم دارد و قضای سابق او بر تعلق گرفته است که بهمان صورتی که در علم او تقرر دارند بظهور خارجی محقق شوند بنابر این او هیچ امری را که خارج از ذات و ماهیت اشیا باشد تقدیر نمیکند و این همان « سر قدر » است *۴۸۰
از این لحاظ کفر و ایمان طاعت و معصیت همه امور مقدرند و به اعتبار انسان سازنده سر نوشت خویش است و بقول ابن عربی در برابر آن مسولیت دارد . خداوند فرموده است :« و ما ظلمناهم ولکن کانو انفسم یلمون» (نا بر آنها ستم روان داشتیم بلکه خود بخود ستم کردند )،« و ان الله لیس بظلام للعبید»* ۴۸۱ ( که خدا بر بندگان خود ستم روا نمیدارد ) ابن عربی در تفسیر آیه میگوید:« من کفر را که موجب شقاوت شان است بر ایشان مقدر نکردم تا اتیان به چیزی که در وسع شان نیست از ایشان طلب کرده باشم بلکه جز بر حسب آنچه در علم سابق ما بود با ایشان معامله نکردم و از ایشان جز انچه خود به ما عطا کردند و خود بر آن بودند معلوم ما نبود ، پس اگر سمی در کار بود خود ستمگار بودند .... بهمین گونه ما جزانچه ذات ما به گفتن ان حکم کرد به ایشان نگفتیم و ذات ما چنان که هست بر ما معلوم است بما حکم میکند که چنین گوییم یا چنان نگوییم ؛ پس چیزی جز آنچه می دانستیم که می گویم نگفتیم پس گفتن ما از ما بر ماست و فرمان برداری و نافرمانی با شنیدن از خود بایشان.»*۴۸۲
بنابرین میان طاعت از ذات خود و اطاعت از تکلیف دینی تفاوتی هست و مدتها پیش از ابن عربی حلاج این وجه تمایز را دریافته و به آن اشاره کرده بود در امر تکلیفی بعضیها اطاعت می کند و بعضیها سر باز می زنند اما امر تکوینی بر وفق مشیت الهی است که اشیا را به مقتضای صور علمیه ای که در قضای سابق تعین شده ایجاد کرده است . امر تکلیفی امریست که از بیرون به جهان خارج از ذات - اعم از اخلافی دینی یا اجتماعی - بر ما تحمیل شده است هر چیز به مقتضی ذات خود تابع امر تکوینی و به این اعتبار تابع مشیت الهی است اعم ازینکه این تبعیت اطاعت یا معصیت اند تشریعی و تکلیفی باشد یا نباشد سر باز زدن ادم و ابلیس از امر الهی و ارتکاب معصیت توسط شان در اطاعت از امر تکوینی خداوند بودند . به اعتبار دیگر هر عملی فی نفسه یعنی با صرف نظر از هر شکل و صورتی نه خیر است و نه شر نه دینی است و نه غیر دینی بلکه یک عمل بحت و بسیط است و هنگامی یکی از دو مقوله خیر و شر بر آن اطلاق میشود با معیار و ملاک دینی یا اخلاقی سنجیده میشود . او به این نکته ادغان دارد که انسان مسول اعمال و افعال خویش است ولی در عین حال او فاعل مرید و مختار نیست تا افعال خویش را اراده کند . بنا مسولیت و سلب کامل اختیار با یکدیگر ملازوم نیستند . اما از لحاظ نظری برای انسان راه های مختلفی برای انتخاب عمل وجود دارد ولی طبق این نظریه او چنان خلق شده است که فقط یک راه در پیش دارد و ان راهسیت که قوانین ضروری ایجاب میکند بنا بر این او در فعل خود مختار نیست یا اختیار او بیبشتر از سنگی نیست که به تبعیت از قوانین ذاتی خود بزمین سقوط میکند بنابرین ما پیوسته در درون آن دایره مسدودی در حرکت هستیم که از ویژگیهای ابن عربی است . او هم به نظریۀ وحدت الوجود و همه لوازم و لواحق ان نظر داشته و هم به تعالیم اسلام نظر دارد که پیوسته میام این دو در نوسان است . آرای وحدت الوجودی او بدین معنی است که خداوند فاعل مطلق همۀ اعمال و افعال ماست و تاکید اسلام متوجه مسولیت دینی و اخلاقی انسان در قبال اعمال و افعال اوست این دو وجه نظر متعارض به هیچ وجه قابل تلفیق نیست و روش ابن عربی برای تلفیق میان اند و پر از معما های لا ینحل است وقتی میگوید که همه افعال انسان مخلوق خداوند است و اختلاف حقیقی میان اند و مامو نیست زیرا عبد آن کیست که مجری اوامر رب و مولای خویش باشد . ولی در واقع عبد خدا صرفا محلی است که بواسطه ان قدرت خلاقۀ خداوند منشا فعل و تاثیر واقع میشود بنابر این عبد همان رب و رب همان عبد است .*۴۸۳ اما اینقدر است که ابن عربی امتیازی را میان وحدت و کثرت و اجمال و تفصیل قایل میشود که در نظر داشت به ان این تناقض رفع میشود یا در واقع همه تناقات و تعارضات را میتوان در پرتو این وجه امتیاز حل کرد وقتیکه میگوید خداوند فاعل مختار بر اعمال و افعال است ، مسئله را به لحاظ مقام کثرت و تفصسل و فرق مورد عنایت قرار میدهد . که در واقع این همان حرکت در دایرۀ مسدود قبلی خواهد بود . او پس از روشن شدن مفاهیم تکلیف طاعت و معصیت و مفاهیم مشابه دیگر د رمورد ثواب و عقاب معنی محصلی میدهد.
بهشت و دوزخ و همۀ امور اخروی را با جزئیات فراوان وصف میکند ولی به محض اینکه تصویر محصلی از آن بدست داد با استفاده از روش تاویل رمزی خود ان را به نحوی توجیه میکند که از مقصد اصلی دور میشود اصطلاحات مربوط به معاد و آخرت مانند ثواب و عقاب ، اعراف میزان صراط شفاعت بهشت و دوزخ را مثل حالات انسان و تجسد و تجسم او میداند بهشت و دوزخ بنا بر قول او حالاتیست نفسانی و حاکی از حقایق خارجی نیست و اگر اختلافی در کار باشد بر حسب مراتب شدت وضعیف است و اختلاف نوعی نیست رستگاری مقصد اعلای همه چیز است در بحث بهشت و دوزخ ابن عربی میگوید
«قلیبق الا.... ترجمه: جز آن کسیکه وعده )پاداش) او صادق است کسی باقی نمیماند و برای وعید (کیفر) حق عینی که قابل معاینه باشد وجود ندارد
اگر در دار شقاوت رفتند بدرستی که آنها
از لذت برخوردار ندولی بر خوردار از نعیمی دیگر
غیر از نعیم بهشت جاودان پس امر ان دو یکی است
و فقط به هنگام تجلی میان ان دو تباین است
آنرا غذاب نامیده اند بجهت عذوبت و شیرینی طعم آن
پس لفظ برای معنی چون پوست برای مغز است و پوست مغز را ( از محجوبان حفظ میکند) ۴۸۴
قدر مسلم اینست که مفاهیم فوق این را می رساند که وقتی حقیقت حق شناخته شد و خداوند چنانکه هست ، تجلی کرد هر کس در دوزخ یا بهشت مقام و مرتبۀ خویش را می شناسد ، یعنی بدرجه قرب یا بعد خود از حق واقف می شود . کسانیکه وحدت ذاتی شان با حق متحقق شده است ، از ابرار اند و به بهشت می روند و کسانیکه از حق محجوب مانده اند از اشقیا اند و به دوزخ همسپار میشوند ولی دو فرق در جایگاه و مستقر خویش از لذت نعیم بر خوردار میشوند و این لذت متناسب به درجه معرفت انها است.
قابل یاد آوری می دانیم که بخاطر روشن شدن جوانب بعدا تفکری و اعتقادی ابن عربی که واقعا شناخت آن با جنجالهای تاریخی همسیر است درین مبحث اجمالا از آن صحبت شد . ما دیدیم که مفسران تفسیر های متناقضی از تعالیم و آرای او عرضه داشتند .این شرح ما را قادر میسازد تا او را به عنوان عارف وحدت الوجودی تمام عیاری که هم خود را از مصروف تلفیق میان نظر وحدت الوجود و تعالیم اسلام کرده است مورد بحث و مداقه قرار داده است . او به مفاهیم متداول اسلام معنی تازه ای بخشید و اسلام را از یک دین متحصل به یک دین عرفانی مبدل ساخت که ما میتوانیم به آرا و نظریان او موافقت یا مخالفت کنیم ولی این نکته را نمیتوانیم انکار کنیم که او هم از حیث کثرت تالیف وهم به لحاظ تاثیر و نفوذ بعدی یکی از بزرگتریم عرفای عرب زبان اسلام است . برخی گفته اند که او دین به معنای متعارف کلمه را نسخ کرده است ولی رویه هم رفته این مطلب صحت ندارد او بسیاری از مفاهیمی را که علما و فقهای اسلام به آن معنی سطحی و محدودی داده بودند طر کرد و بجای آن مفاهیم دیگری را که از حیث معنویت عمیقتر و جامع تر از مفاهیم اسلام مسلمانش بود عنوان کرد . آرا و عقاید او در باره کلیت و شمول هر چیز - وجود عشق دین - یکی ازدست اورد های بسیار بزرگ تاریخ تفکر بشری است .*۴۸