اشکباری

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

دلم در قید زلف گلعذاریست 

که گل در پیش او کمتر ز خاریست

بیاد نرگس مستانۀ او 

همیشه کار چشمم اشکباریست

خم زلف سیاه پیچ اشکباریست

بدلها نیش زد گویی که ماریست

زهجران قامت ان سرو آزاد

چو قمری کار من فغان و زاریست

ز دست غم ز پاه افتادم ای دوست

بکار آیم که اکنون وقت کاریست

چو فضل حق همیشه دستگیر است

چرا «محجوبه » اندر سوگواریست