آن چنان قطع اخوت کرده اند

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

آن چنان قطع اخوت کرده اند

بر وطن تعمیر ملت کرده اند

تا وطن را شمع محفل ساختند

نوع انسان را قبائیل ساختند

جنتی جستند در بئس القرار

تا الحلوا قومهم دار البوار (۲)

این شجر جنت ز عالم برده است

تلخی پیکار بار آورده است

مردمی اندر جهان افسانه شد

ادمی از آدمی بیگانه شد

روح از تن رفت و هفت (۳) اندام ماند

ادمیت گم شد و اقوام ماند

تا سیاست مسند مذهب گرفت

این شجر در گلشن مغرب گرفت

قصه ی دین مسیحائی فسرد

شعله ی شمع کلیسائی فسرد

اسقف (۴) از بی طاقتی در مانده ئی

مهره ها از کف برون افشانده ئی

قوم عیسی بر کلیسا پا زده

نقد آئین چلیپا وا زده

دهریت چون جامه ی مذهب درید

مرسلی از حضرت شیطان رسید

ان فلارنساوی (۵۹ باطل برست

سرمه ی  او دیده ی مردم شکست


نسخه ئی بهر شهنشاهان نوشت

در گل ما دانه ی پیکار کشت

فطرت او سوی ظلمت برده رخت

حق ز تیغ خامه یاو لخت لخت

بتگری مانند آزر پیشه اش

بست نقش تازه ئی اندیشه اش

مملکت را دین او معبود ساخت

فکر او مذموم را محمود ساخت

بوسه تا بر پای این معبود زد

نقد حق را بر عیار سود زد

باطل از تعلیم او بالیده است

حیله اندازی فنی گردیده است

طرح تدبیر زبون فرجام ریخت

این خسک (۱) در جاده ی ایام ریخت

شب بچشم اهل عالم چیده است

مصحلت تزویر را نامیده است