فراق و انتظار
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
عمرم بیاد رفت و تلف گشت روزگار
شد سال و ماه و هفتۀ من صرف انتظار
بس روزها که سوختم از آتش فراق
از هجر روی لاله رخی دل پر از شرار
شبها سحر نموده ام از غم به پیچ و تاب
در آرزوی جعد پریشان مشکبار
بس در شاهوار که دیده ریختم
بر یاد عقد لولوی آن لعل آبدار
صبر ز سینه رفته و خوابم ز دیدگان
چون در خیالم امده ان چشم پر خمار
حرفش چو از زبان کسی گوش کرده ام
سیماب وار گشته ام از شوق بیقرار
بلبل صفت زعشق گلی سوختم ولی
گل نامدم بدست و شدم مبتلای خار
در آروزی گنج بسی رنج برده ام
گنجم نشد میسر و همخانه گشت مار
«محجوبه» تا بچند کنی ناله و فغان
تدبیر چیست بود چنین حکم کردگار