138

هذیان به سرور گویا

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی


مدتی رفت و نخواندیم از آن یار خطابا

نه سلاما نه پیاما نه سؤالا نه جوابا

نظر لطف تو بر بنده اگر بود حضورا 

دل من در گرو توست حضورا و غیابا

دلت ای یار گرانمایه ندانم که چسان شد

جگرت خوب شده یا نه چنانست خرابا

جهش نبض چسان شد تپش دل به چه وضع است 

می جهد معتدلا هر دو و یا خود به شتابا

خبر معده چسان است چو بر خوان تو آرند

لبنی لون برنجا عسلی گونه لعابا

یاد آن سفره ی لذت چو نمایم از شوق

دهن من شود اینجا همه ای یار پر آبا

دل بسمل صفتم از غم ان لحظه شود آب 


که یاد  آیدش آن مرغ نکسود و کبابا

مگر آچار» چنان است پر از مجرا و سیرا

هم مربای تو آنگونه پر از هیل و گلابا 

من و آن عهد که بر خوان تو بودند رفیقان

همه دلداده چو برجام عسل خیل ذبابا

دانم اکنون همه یکباره بریدند و رمیدند

همه بودیم فریبا همه بودیم سرابا

گله از مردم مغرور نباید که فلک زود

همه تحتا همه فوقا همه فصلا همه بابا

به کس این توسن سرکش نشود رام همیشه

نه به اینا نه به آنا نه به شیخنا نه به شابا

نه به آن فلسفی ساده که یک حرف نداند

زجهانی که عیان است چو بکشوده کتاما

نه به آن شاعر آشفته که هر روز سراید 

قد چون سرورانا  لب چون لعل مذابا

نه به آن مرد سیاسی که گمان کرده نبینند

عمل مکرو خداعش که نهفته به حجابا

نه به آن راشی معروف که نو شد به شب و روز 

خون این مردم بیچاره چو خم های شرابا 

نه به آن کس که به قاچاق ستانیده ز مردم 

کفن مرده ایابا چپن زنه ذهابا 

سخن از طبیعت و شوخی به کجا رفت ندانم 

به یمینا به یسارا به جبالا به شعابا

خبر مخلص اگر باز بجویی که چسانم

شب من گریه و زاری سحرم رنج و عذابا 

نه سرودی نه صدایی نه نویدی نه نویی

نزند پنجه دگر شوق به این کهنه ربابا

پرو بال هوسم ریخته چنگال شده سست

به کریز امده ام همچو یکی  پیر عقابا 

چو سواری که فرو مانده به دشت از تعب راه

شده از دستش عنانا شده از پاش رکابا

بشر از پیر شود شادی  و مستی شود از وی 

بود افزایش مستی همه در کهنه شرابا 

سخن دری و تازی بهم آمیخته ام من 

که بود دری و تنوین به سخن نادره بابا