آثار منثور
تا حال از آثار منثور سنائی چیزی که بنظر ما رسیده سه پارچۀ ذیل است.
اول دیباچه حدیقه. عبداللطیف عباسی نوشته است که این نسخه را از چندین نسخ متعدده به سعی تمام پیدا و نقل کرده ام و برای تائید این دیباچه فاضل معاصر سعید نفیس در مقدمۀ شرح حال رودکی نوشته است که من یک نسخه از این دیبا چه را در یکی از کتبخانه ها دیده ام که از خظ و کاغذ آن پیداست که در همان قرن ششم با اوایل قرن هفتم نوشته شده. یعنی کتابت آن منسوب به عصر خود سنائی است.
دوم مکتوبی است که حکیم برای بهرام شاه نوشته و دران از تنقید ظاهر بینان غزنی راجع به حدیقه دفاع کرده است.
این مکتوب چنانچه قبل از این یاد کردیم درپایان همان حدیقه جمع شده که آنرا محمد بن علی رقام جمع آوری نموده.
سوم مکتوبی است که حکیم در طلب آرد برای یکی از دوستان خود نوشته و انرا صاحب مجله ارمغان از یک سفینۀ کهن سال بدست آورده .
ما در این جا برای معلومات قارئین محترم همان دو مکتوب مذکور را نقل می نمائیم و از نقل دیباچه حدیقه به نسبت اینکه در بمبئی بطبع رسیده و بدسترس مطالعه عموم میباشد صرف نظر می نمائیم.
مکتوبی که حکیم راجع بحدیقه به بهرام شاه نوشته.
بسم اللله الرحمن الرحیم
در بعضی آثار است که دو چیز در عمر بیفزاید و در زندگانی زیادت کند و سبب باریدن باران و رستن درختان بود؛ یکی نصرت مظلومان و یکی قهر ظالمان و حجۀ بر این گفته سخن پیشوای عالمیان است محمد مصطفی صلوات الله علیه که گفت(بالعدل قامت السموات و الارض) عدل بر مثال مرغی است که هر کجا سایۀ بیفتد آنجا نیز سعادت و دولت شود؛ و هرکجا پر زدن وی پدید آید؛ ان موضع بسان فردوس اعلی شود؛ و هر کجا آن خانه سازد آن زمین قبله و کعبه امید امت گردد و جور و ظلم مرغی است که هر کجا بپرد قحط سال شود، و باران از سماء با استد و آب از چشمه ها بقعر زمین باز گردد، و حیات و حیا از میان خلقتی معدوم شود، پادشاه بیزوال جل جلاله و تقدست اسمائه سلطان اسلام پادشاه عادل بهرام شاه بن مسعود را از جور و ظلم نگاه دارد و بزینت مفدان را نا نواخته دارد که در نواختن ایشان هلاکت دین است و توفق ده تا مصلحان و حلال خواره گان راه در نکو داشت مصلحان بقای دین و دولت است و شادی روان مصطفی صلوات الله علیه الی یوم الدین.
مکتوبی که سنائی بدوستی نوشته در طلب آرد تسمیه
بخشش بینش بر بخشایندۀ آفرینش حکایت میکند از ان مستانی که بوی از شرابخانۀ قدم یافتند و سیصد و نه(1) سال در یک مستی بودند؛ و چون از ولایت شراب در ولایت طعام افتادند و صیت شان به تملیخا این بود که (فلینظر ایها ازکی طعاما) غرض از تثبیت و ترتیب آنست که این آزاد مرد خواجه عبدالصمد تملیخای من است و به مدد تو بزرگ محتاج اینک مدت چهار ماه است تا این عارضۀ عسر سیاه روی گونه من زرد کرده است اگر خواهد که سرمن سبز بماند و سینۀ حاسدان من کبود گردد بسپیدی آرد مرا میز بانی کند و اگر ترا آرزوی دیدار می کند مرا نیز آرزوی شکر شکرین تو میکند. روزی که خواجه عبدالصمد دام توفیقه صواب بیند و میعاد نهد بیاید تا چشم به لقای وی روشن کنم که حکیمان گفته اند (لقاء الخلیل العلیل) و به ابرام معذور دارد و خدمت من بخواجه و پیر من معز الدین احمد گرامی چون برسد برساند و به دعای عاشقانش وصیت کند و الدعا.
(من حکیم سنائی)
جفای چرخ و غم بی کسی چنانم کرد
که بر دو کس بودم حسرت از جگر خواری
یکی برانکه زراه عدم بملک وجود
نیامد و خبرش نیست از گرفتاری