اخبار مرگ گرشاسب برای فریدون
چونزد فریدون ز سوک وز غم
رسید آگهی گشت از اندوه دژم
همی گفت گردا ، گوا ، سرورا
هژ برا جهانگیرنم آورا
که گیرد کنون گرز و شمشیر تو
چوبیکار شد با زوی چیر تو
بهر کشور از بهر من کارزار
که جوید چو شد مرترا کارزار
روان تو زندست گرتن بمرد
ندارد خردمند مرگ نو خرد
به نزد نریمان چو یک هفته بود
یکی سوگنامه فرستاد زود
سر نامه نام جهاندار گفت
که با جان دانا خرد ساخت جفت
بدان ای سپهدار خسرو پرست
که غم مر مرا از تو افزون ترسـت
و لیکن چو خرسند نبودم چه سود
که با مرگ و پیری نبودی در اوی
بهشتی بدی گیتی از رنگ و بوی
اگر مرگ و پیری نبودی در اوی
بمیرد هر آنکس که زاید درست
شود نیست چونانکه بود از نخست
کجا شد کیومرث شاه بلند
کجا جم و طهمورث دیوبند
ازیشان نماندست جز نام چیز
برفتند و ما رفت خواهیم نیز
که تو یادگاری از آن پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن روان
چو مه نو شود جامه نوساز کن
ببر از غم و شادی آغاز کن
چنان کن که در مهرگان نام را
بیاری به نزدیک ما سام را
فرسته شد و نامه و هدیه برد
بپوشید خلعت نریمان گرد
سوی شاه با سام یل داد روی
چو آگاه شد زو کسی نام جوی
پذیره فرستاده یکسر سپاه
پیاده شدش پیش از بارگاه
نشاندش بر او رنگ و پرسید چند
بخرسندیش داد هر گونه پند
بدان روز جشن گزین مهرگان
گه بزم و رود پری چهرگان
بر اورنگ بد پهلوان پیش شاه
سوی راستش سام به نزد گاه
بیاد نریمان شه آن نوش کرد
نریمان همیدون بیادش بخورد
در او خیره شد شاهو گفت این سترگ
بود به ز گرشاسب چون شد بزرگ
چو در زرد حله کنیزان مست
ببازیگری دست داده بدست
همه پای کوبند بر فرش چین
ز سر مشک پاشان گل از آستین
چنین بد مهی شاد شاه بلند نه
بر گنج مهرونه بر بدرد بند