111

شعر بیدل پژواک ندای زمان اوست

از کتاب: بیدل شاعر زمانه ها
05 November 1985
رسم اکثر محققان ما چنان بوده است که برای معرفی جهان بينی شاعری پیش از هر بررسی و تحلیلى على الفور دست به مقایسه برده اند و دو شخصیت را از دو محیط ناهمگون و از دو زمان مختلف بی هیچ پیوندی برابر هم گذاشته اند و شباهت پالی کرده اند.
این کار در مورد بیدل نیز شده است . علامه سلجوقی در "نقد بیدل" آقای فیض محمد زکریا در "بیدل چه گفت ؟" و ژوبل در "یاد بیدل" از این شیوه کار گرفته اند و بیدل را در کنار کانت ، سپینوزا ، برگسون و ديگر انديشمندان مغرب زمین گذاشته اند و شباهت هایی در دنیا نگری شان جستجو کرده اند این که کجا تصادف به یاری شان شتافته است بیرون بحث ماست و اما ثابث است که با همه بهایی که به نقش مقا بسه در مساله شناخت گذاشته شود از این روش کمتر سودی به دست میآید، چنانکه کمتر سودی بدست آمده است. بعضی دیگر به پندار آن که برای شناخت فرد محیط زیست او را با بدشناخت ، مثلا برای مطالعه جهانبينى بيدل نیز می روند به بررسی اقتصاد و سیاست و وضع اجتماعی اروپا و گزارشگری انقلاب صنعتی و حکایت از ریفورم و رنسانس. نمیدانم چرا برای در یافت جها نبینی بیدل به راستی محیط زیست او را بررسی نکنیم؟ چرا هند را و مخصوصاً هند شمالی را که هر شهر و روستای آن را بیدل مدرسه و دانشکده خود می شمرد، نشناسیم ؟
خاصه آن که بیدل پس از پشت پازدن به درس مكتب به در سگاه زندگی و محیط رفت و در آن سالهای حادثه خیز در اعماق اجتماع زیست و بر تجربه های خود افزود. چنان که در چهل و يک سالگی از آن روزگار چنین یاد میکند :
"چون اساس جد و جهد خلایق بر دوش جمعیت اسباب است و بنیاد توجه اشتغال بر ثبوت طبیعت بی انقلاب هنوز ، بادراک بلوغ نرسيده ناتوانی بازوی استعداد کمان کوشش از ره انداخت انداخت و نارسایی دستگاه قدرت رشته اعلها محكوم گره ساخت. بی اختیاری نگذاشت تا دیگر کمر جهدی توان بست و بیدست پایی روا نداشت تا دامن ترددی توان شکست . ناچار به مقتضاي (رب المساكين فضل الله) تسليم جز وحيثيت گردید و درس تتبع احوال موجودات و به انشاي (ادبنی ربی) معلم فيض حقیقی و سبق تماشای بدايع كاينات نظم :
هوش اگر باشد کتاب و نسخه یی در کار نیست
چشم و اکردن زمین و آسمان فهمیدن است
دور گرد و نهای و هم آن سوی خویشت می برد
ورنه هر چیزی که می بینی همان فهمیدن است

پس به هر جمعی که نظر باز کرد دبستان تکمیل خود دید و به هر حرفی که گوش انداخت معنی هدايت خود فهميد انتقال طبیعت خدا داد از هر نکته اسرار کتابی در یافت و دقت ادراک موهبی از هر نقطۀ رموز دفتری واشگافت". (بیدل ، كليات جلد چهارم. چهار عنصر ، کابل ١٣٤٤ ، ص ١٢ ) .
برای دریافت همه جانبه مكتب فلسفی بیدل هند زمان زندگی او را باید بشناسیم و اوضاع اقتصادی آن و مهمترین رویدادهای سیاسی آن دوره را که بر سیر ادبیات و شعر تاثیر ماندگاری داشته است باید بررسی کنیم.
زیر تاثیر تلاشهای بازرگانی پرتگال، فرانسه و برتانیه که از سده ۱۶ میلادی آغاز یافته بود و جنگهای داخلی و مقرره های نوی در مالیه گیری چون تبدل مالیات از جنس به نقد در نیمه دوم قرن هفده و آغاز قرن هجده میلادی ، برج و باره نظام ملاکی در هند فرو میریخت و مناسبات سرمایه داری نیرو می گرفت به فراخی تمام زندگی به ارزش های جامعه کهن پشت پازده میشد و خواسته های نو به صحنه می آمد. بیدل در چنین زمینه از کهنه ها می برید و به تازه ها می پیوست و تماشاگر دقیق و با مسوولیت پیوندهای نوی بود که در میان طبقات اجتماعی ریشه می دواند مساله مزد و مزد بگیری و بهره کشی از نیروی کار شخصی در جامعه هند، در نطفه بود که بیدل تصاویر روشنی از این اژدهای فردا کشید . این گفتار ها را در "طور معرفت" باید جستجو کرد که در آن دو صد و پنج بیت درباره معدن و کارگران معدن هست و آن بيتها نشان میدهد که راستی بیدل با کارگران و رنج توانفرسای شان آشنایی کامل داشته است که توانسته است نگاره های گویایی از لحظه های گرم عرق ریزی شان بکشد. فراتر از همه، التفات بیدل به مسأله بهره کشی، اعجاب انگیز است و درک داهیانه و نگاه بران بیدل رانشان میدهد مثلا از این بیت ها نمیتوان بی اعتنا گذشت :
کجایی ای هوس مزدوردنیا
به ذوق جانکنی مسرور دنیا ؟
چه کوری این قدر در چاهت افگند
که بهر دیگران جان بایدت کند؟
یا یکی جا نکند و آن دیگر زراندوخت
گداز سعی این، آن دیگر اندوخت

(همانجا ، ص ۳۲ بیدل کلیات ، طور معرفت ، چاپ کابل ص ۳۱) در این نوشته میخواهم به جای باز گفتن گفته های دیگران کسانی را که مایلند بیدل را بشناسند تا مرزهای ندیده قلمر و این سخنور سحر آفرین ببرم.
مهمترین نكته یی که دربارۀ طور معرفت باید در نظر بداریم اینست که اثر مذکور در واقع دستور العملی است برای شكر الله خان حاکمی تازه به کرسی نشسته که از بیدل ، دوست و استادش چنین انتظار میرفت که با استفاده از فرصت و مثلا به بهانۀ جواب چند بیت شكر الله خان در وصف کوهستان بیرات، هر دو راه رسیدن به معرفت همراه "سیر انفس" و هم راه "سیر افاق" را به رویش بکشاید و او را به مطالعه و شناخت جهان و انسان ببرد و در پایان اثر با قصه گل زرد بفهماند که مانند گل های سرخ باغ به بند آسایش خویش بودن در خور مقام حکمرانی نیست، چون گل زرد باید تن به خواری داد و در عشق دیگران و نجور شد:
گریبان مژه تا پاره کردم
به خوبان چمن نظاره کردم
نگردیدم ز حسن خود خبر دار
به عشق دیگران گشتم گرفتار
به هر جا سنبلی طرح شکن ریخت
گره در رشته های کار من ریخت
به هر جالاله یی رنگین ادا شد
به من آتش زد و داغ آشنا شد
(همانجا ص ٤٦)

این حرفهای گل زرد نیست پند استاد است به شاگردی که تازه بار سنگینی حکمرانی و در حقیقت خدمت خلق را به دوش گرفته است و حکومت بیرات به او سپرده شده است که باید از خود نگری براید و دل درراه خدمت رعیت گذارد. همان گونه برداشت بیدل از مسأله کشاورزی با سود نظام ملاکی سازگار نیست و شناخت او از موقف بزرگرو پیوندش با زمیندار بزرگ علمی و مترقی است. برای روشنتر شدن موضوع به عرفان باید توجه کرد. عرفان گنجینۀ بزرگ باورهای فلسفی بیدل است و خود شاعر بر این شاهکار خود می نازید و به گفتۀ خوشگو شاگردش بارها میگفت :
"آن چه ما داریم همین نسخۀ عرفانست".

تا آنجا که من خبر دارم تنها يك بار در خارج کشور ها تحقیقی مستقل دربارۀ این اثر به چاپ رسید که بران هم گفتنی ها زیاد است . ( منظور بیدل و منظومۀ عرفانش مؤلفه خالده عینی است). این شاهکار بیدل از جهات گوناگون باید مطالعه و تحلیل شود که نشده است.
عرفان، اگر از مقدمه های آن بگذریم، طرحی داستانی دارد که چنین آغاز میشود :
خرد مطلق در اندیشه در یافت چگونگی خود افتاد و پاسخی نیافت و به آفتاب روی آورد آفتاب در جواب از عارفی قصه کرد که ده پسر داشت. آن عارف در واپسین دم ، ده پسر را بر بالین خود خواست و وصیت کرد که برای تکمیل خود هر یکی دامن همت بگیرد و شغلی اختیار کند. عارف مرد و پسران او دور هم نشستند تا بدانند که کدام يک به چه کاری مایل است. سخن از کوچکترین برادر آغاز یافت نخستین برادر ثروت اندوزی را بر تر شمرد، و دومین کشاورزی را سومین تجارت را و سر انجام دهمین که بزرگترین برادران بود فنا شدن انگشت تا کید گذاشت در این مور د شاید به تفصیل بیشتر ضرورت نباشد . پیش از آن که بحث شناخت بیدل را از کشاورزی دنبال نمائیم بهتر است برگی از زیست نامه او را باز بخوانیم : در سال ۱۰۶۷ هجرى قمرى (مطابق ۱۶۵۶ میلادی) خبر مسموم شدن شاه جهان به دست پسرش داراشکوه به دیگر برادران رسید. سلطان شجاع از بنگال اورنگزیب از دکن و مراد بخش از گجرات با قشون عظیم به سوی پایتخت رهسپار شدند، در آن لشکر کشی ها بیدل چهارده ساله به دستور کاکایش میرزا قلندر با قوای میرزا عبداللطیف که به طرفداری سلطان شجاع می جنگید ، همراه شد تا تجربه بیندوزد. در آن سفرها بود که بیدل جمع آوری غله و هزینه لشکر را از دهقانان تهیدست و بردن مردم را به جنگ اجباری از نزديک دید این چشم دید ها که بعدها با طنز تلخی در چهار عنصر انعکاس یافت در مسأله دهقانی نخستین سنگبنای عقیدۀ بیدل را گذاشت تاریخ گواه است که از سالهای نبرد پسران شاه جهان برای دستیابی بر اورنگ امپراتوری تا آغاز فرمانروایی اور نگزیب عالمگیر شمال هند از خونریزیهای بزرگ نیاسود . سورات که دو هزار تن باشنده داشت و تنها از تجارت دوازده لک روپيه در یکسال به خزانه امپراتوری می آورد توسط شیواجی پیشوای مرهته ها تاراج شد و دو سوم شهر در آتش سوخت و پس از آن شورشهای پیهم مرهته ها و قیام جاتها و در آخر جنگها با کمپنی انگلیسی مالیات را بالا برد بدانصورت مالیات که در اواخر صدۀ شانزده طور اوسط سه يک محصول بود، در نیمه دوم قرن هفده به پنجاه فیصد رسید و گذشته از آن از جنس به نقد تبدیل شد . چون بنیه جنگنده هر لشکر کشی و شورش و سر کوبی شورش روستایی و دهقان بود، دستی به کشت و کار نمیرسید و تبدیل شدن مزارع به میدانهای جنگ و آتش سوز بهای دهات و شهرها ، کشاورزی را بیشتر زیانمند میساخت و قحطی را دامن میزد. دهقانان که زیر بار مالیه توان فرسا تا سرحد فروش اطفال خود بیچاره شده بودند، گروهی به جنوب ، به جاهایی که در آن بار مالیه سنگین نبود، پناه بردند، عده بی به لشکرها ، پیوستند و به نام امیدوار حاضر شدند به سود هر که باشد پیکار کنند و نانی به دست بیاورند و گروهی دیگر با نا امیدی دسته های قلندر عریان گرد را ساختند و به شهرها سرازیر شدند و شماری نیز بر دستگاه مسلط زمان شوریدند و تکانهای سختی بربنای امپراتوری مغل وارد کردند.از "قحطی عظیم" سال ۱۶۳۰ میلادی که سه سال ادامه داشت تا اوایل سدۀ هیجده میلادی بار بار قحط و گرسنگی برگجرات وصوبه دهلی و سرحدات سند و دکن تاخت که ملیونها تن را به خاک مرگ افگند مثلا تنها در قحطی سالهای ۱۷۰۲ تا ۱۷۰۴ در دکن دوملیون انسان هلاک گرديد. بیدل در این سوگهای بزرگ هرگز در زاويۀ انزوا نيا سود و هر گز در حاشیه نه نشست او با دست تهی و فاقه کشی و روزه داری های دراز مدت در میان مردم زیست و از شهری به شهری سفر کرد و از دهی به دهی رفت تا به  راز نظام ملاکی پی برد و کلید آن قلعه فرسوده را به دست مردم داد.
به نظر من گویا تر از هر اضافه یی کلام خود بیدل است و وقت آن رسیده است برداشت بیدل را از مسأله دهقانی چنان که هست پیش چشم خواننده بگذاریم.
بیدل در آن بخش عرفان که نوبت اظهار نظر به برادر دومین میرسد به ستایش کشاورزی که ارجش را باخته بود و کشاورز که در کهتری و حقارت جان میداد داد سخن میدهد و سرشت تا بناکش را از زیر غبار پیوندها و پندارهای بیمار گونه اجتماعی می کشد و در برابر چشم خواننده می گذارد و سهم او را در استواری بنیۀ اقتصادی جامعه روشن می سازد و بدین صورت برضد عقیده برتری و فروتری مروج در جامعه هند زمان خود دست تایید و ستایش بر دوش دهقان این کهترین طبقه آن وقت می گذراد و سیمای واقعی و شکوهمند او را در هنرش تصویر می کند.
تصور می توان کرد که این بیتهای بیدل به گوش اکثر روشنفکران آن عصر(عصر بیدل ) که دهقان را مزدور بی ارزشی میدیدند تا چه حد نو و شگفتی آور بوده باشد وهمان گونه بعيد نیست که بسیاری از روشنفکران ما به ارج شایستۀ آنها هنوز هم پی نبرند:
هوش هرجا شکافت مخزن حال
این گهر بود دسترنج خیال
که جهان تا بهار سامانست
سبز بختی نصیب دهقانست
بی خماری زباده اش جوشیست
وسعت از طبع موجش آغوشیست
کد خدای طرب فزای ظهور
میزبان بساط عجزوغرور
تندرستی رهین نوشۀ او
دل جمع التفات خوشۀ او
درويش مک زلۀ طبقش
گنج شاهی ذخیرۀ عرقش
حاصل مدعای دشمن و دوست
برگی از مزرع تردد اوست
(عرفان كابل ۱۳۴۲، ص ۱۶۷و۱۶۸)

در آخرهای این مقدمه که سیراب از نکته های بدیع و بکر است و به زبان آهنگین و مواج و کنایه آمیز خاص بیدل سروده شده است قصۀ شاهی میآید که از وزیر خردمند خو دراز آن جهان و بهشت را میپرسد و وزیر آنرا در همین دنیا نشان میدهد و اشاره میکند به کشاورزی و کشاورزان در این بخش نیز توصیفی از بزر گران آمده است که بجای خود چه از نظر اندیشه و پیام و چه از نگاه شیوۀ افاده تحسین انگیز است.
آفتا بند نور پاش همه
گری شعله معاش همه
ذات شان مصدر حقیقت جود
فضل شان ضامن بقای وجود
کرم وجود محفل امكان
همه موقوف كيسه ايشان
با همه ما جزی به رنگ نفس
رشته ساز قدرت همه کس
با وجود غبار وضع نياز
عالمی را دلیل افسر ناز
خاکساران نوبهارانجام
ناتوانان اقتدار نظام
....
(عرفان ، ص۱۷۱)
در همین جا که از نقش دهقان در پیشبرد چرخ زندگی جامعه و از نیروی نهان آن ناتوان این گروه بزرگ سخن میگوید و به نفس سوزی او که پایۀ استواری کاخهاست اشاره مینماید میرود به سراغ انبارهای غلۀ اغنیا که در اثرعرق ریزی این تهیدستان لبریز است و قدرتهایی که از پهلوی این ضعیفان رو پیده اند. در این جا ارتباط واقعی دهقان و ملاک تاحد زيادى نزدیک به بینش علمی معاصر طرح میشود که نمایانگر دید ژرف و هوشمندی داهیانۀ بیدل است : 
درهو سخانۀ بساط ظهور
نیست جزعجز آبروی غرور
هرکه از اقتدار سامان برد
چربی از پهلوی ضعیفان برد
آسمان کا ينقدرغنا دارد
ساز بالیدن ازهوا دارد
بزمها از فتیله یی روشن
شعله ها را خسی رگ گردن 
چمن از ریشه رنگ و بوبه قفس
بحر را چشمه دستگاه نفس
فرع تا کی شود غبار حجاب
گوش شو اصل گفتگو در یاب

موضوع این بیت ها تنها همان است که ثروتمندان از مزد زحمت ضعفاً دزدیده اند و از کار تهیدستان بهره برده اند ، اما از این مطلب هر بار و در هر بیت، تصویر تازه یی کشیده میشود مانند آسمان پر از ماه و اختر که بر هوا بنا یافته است، روشنی بزم ابنا که از فتیله یی ناچیز است، خسی که در آتش میرود ، سرافرازی
بالندگی شعله را میسر میسازد ریشه ها که در خاک ميروند و چمن را رنگ و بو می بخشند . چشمۀ که از ان بحرها به وجود می آید. چنین تصاویر رنگارنگ و دقیق است که نیروی نفوذ سخن بیدل را ضمانت میکند. اصل گفتگو که بیدل در دومین تمهید به آن اشاره می کند شرح پیدایش سلطه های فردی و دستگاه آن است. این دستگاه ها چگونه ظهور کرد؟ پاسخ بیدل به این سوال مهم حقوق اساسی چنین است :
آدم که از بهشت با ارمغان گندم به زمین پاگذاشت فهمید که بقای او دیگر به نان بسته است، بدین تفصیل که : 
دید ساز نفس زدن نان است
مرکز دور ما ومن نان است
نفس از ریشه های الفت اوست
زنده گی ما یدار قدرت اوست
طفل را چون امید زیستن است
اولین پیشه اش گریستن است
کزچنین دست و پای مانده به گل
به چه تدبير نان کنم حاصل...
هر که چشمی در این چمن وا کرد
تامژه وا کند دهن وا کرد
جستجو های عالم خم و پیچ 
طلب روز پست و باقی هیچ
...

همان بود که انسانها گروهی به کشاورزی گراییدند وگروهی به کارهای دیگرواما همه محتاج کشاورزان بودند و این احتیاج روز به روز کسب شدت می کرد و ...
          بحرو كان جمله طالب نان شد
                                            نیک و بد مهمان دهتان شد
تا آن که از گروه غیر دهقان بیکاره هاي زورگویی دورهم آمدند و چشم طمع به سرمایۀ دهقان دوختند و برآن شدند که دست به هم دهند و برکشاورزان بتازند تا نا بود شان کنند و یا به سود شان شریک شوند همان
بود که : 
طمع شوم برق سامان شد                        ملخ کشتزار دهقان شد
ازحسد عا لمی هجوم انگیخت            ژاله گردید و بر زراعت ريخت...
و کشت ها به تاراج رفت و بارها این فاجعه تکرار شد و دهقان بیچاره، تن به تسلیم داد و پرداخت خراج را به گردن گرفت.
 عجز الحاج هیچ سود نداشت                       آتش ناله غیر دو دنداشت
 کشت نشو و نما غبار فروش                     نشه شد یک قلم خمار فروش
 دستگاه غنا ورق گرداند                            جز قبول خراج چاره نماند
دانه سان کاه در دهان رستند                       تابه چندین زبان امان جستند

با تاراج بی دریغ کشتمندان کیسه های بیکاره های زورمند لبریز شد و آتش همچشمی در میان قدرتها زبانه کشید. و مفت خوران آزمند به جان هم افتادند و ...
آتشی کا بروی دهقان سوخت             چشم بر رخت شعله کاران دوخت
رشک هم دامن خیال گرفت                  ملک دل فكر جمع مال گرفت
سبز کرد از هجوم دو دو شرر                  برق بالیده مزرع دیگر
مرزد از شعله کاری تدبیر                    ريشۀ موج خنجر و شمشیر
هر طرف لشکری غبار انگیخت            خاک تسخير بر سر هم بيخت
هر کجا اتفاق سامان چید                          آفت کم بضاعتان گردید
آنکه بر دیگری شکست آورد                 حاصل غیرهم به دست آورد   
کرد توفان زساز یک ديگر                    شور هنگامۀ شکست و ظفر
به تسلط رسید سعی و کمال                      سلطنت یافت شهرت اقبال
نسق گیرو و دار محکم شد                          مايۀ خودسری فراهم شد...
                                                                   (عرفان ، ص۱۷۶)

و خود سریها بدان حد بالا گرفت که قدرت ها در بیم نا ایمنی افتادند برای اما نیابی از دست درازیها دستگاههایی ظهور کرد و تلاشهایی به نام برقراری عدالت صورت گرفت که بیدل با این عبارات به بیان آن میپردازد :
حرص جوشید و عدل شد نامش          بست سعی حراست احرامش
تا به جایی رسید سعی غرور             کز زارع نماند جز مزدور...
 در بیتهای بعد ازین، بیدل وضع دهقان جامعه خود را، تهیدستی و بیپناهی و زبونی و ترسش را با کنایه ها و تصاویر روشن و اندوه آوری بیان میکند که شایان دقت است، مانند این بيتها :
این زمان جز غبار شان صله نیست            دستر نجی به غیر آبله نیست
زان همه خر من طرب حاصل                    همه یکدانه اند دست به دل
پای تدبیر بر سر خرمن                     لیک یک سر چوگا و بسته دهن
جرأتی کو که سرفراز کنند                     یا سوی دانه چشم باز کنند

دربارۀ ارزیابی نظریات بیدل در زمینه دهقانی، این نکته مهم را باید در نظر داشت که نباید پندارهای او را به معیار دست آوردهای امروزی علوم سنجید و با فلسفه های معاصر مقابله کرد چه سزاوار است دیده شود شاعر با مقايسه شاعران پیش از خود و زمان خود چه چیز نوی آورده است و ناسزاست اگر جستجو کنیم که بر وفق ارزشهای علمی امروز چه نگفته است و چه ارمغانی نیاورده است.
(پیرامون آغاز ،قصه مسأله بیرون آمدن آدم از بهشت با متاع گندم علاقه مندان میتوانند صفحات ۱۸۰و ۱۸۱عرفان " چاپ کابل" را بخوانند)


از نقش ما حقیقت آفاق خواند نیست
 چون موج کار نامه دریا نوشته ایم  
( بيدل )