گردش در شهر مرغدین

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

مرغدین(۱)و آن عمارات بلند

من چه گویم زان مقام ارجمند

ساکنانش در سخن شیرین چونوش

خوب روی و نرم خوی و ساده پوش 

فکر شان بی درد و سوز اکتساب 

راز دان کیمیای  آفتاب

هر که خواهد سیم وزر گیرد نور

چون نمک گیریم ما زا آب شور

خدمت آمد مقصد علم و هنر

کارهارا کس نمی سجند بزر

کس زدینار ودرم اکاه نیست

این بتان را در حرمها راه نیست

بر طبیعت دیوماشین چیره نیست

آسمانها از دخانها تیره نیست

سخت کش دهقان چراغش روشن است

از نهاب (۲) ده خدایان ایمن است

کشت و کارش بی نزاع آب جوست

حاصلش بی شرکت غیر ازوست

اندر آن عالم نه لشکر نی قشون

نی کسی روزی خورد از کشت و خون

نی قلم در مرغدین گیرد فروغ

از فن تحریر و تشهیر دروغ

نی ببازاران ز بی کاران خروش

نی صداهای گدایان درد گوش 


حکیم مریخی 

کس درین جا سائل و محروم نیست

عبد و مولا حاکم و محکوم نیست


زنده رود

سائل و محروم تقدیر حق است

حاکم و محکوم تقدیر حق است

جز خدا کس خالق تقدیر نیست

چاره ی تقدیر از تدبیر نیست


حکیم مریخی 

گر زیک تقدیر خون گردد جگر

خواه از حق حکم تقدیر دگر

تو اگر تقدیر نو خواهی رواست

زانکه تقدیرت حق لا انتهاست

ارضیان نقد خودی در باختند

نکته ی تقدیر را نشناختند

رمز باریکش بحرفی مضمر است

تو اگر دیگری شوی او دیگر است 

خاک شو نذر هوا سازد ترا

سنگ شو بر شیشه اندازد ترا

شبنمی افتندگی تقدیر تست

قلرمی پایندگی تقدیر تست

همچنان این بادو خاک و ابرو کشت

باغ و راغ و کاخ و کوی و سنک و خشت

ای که می گوئی متاع ما زماست

مرد نادان این  همه ملک خداست

ارض حق را ارض خود دانی بگو

چیست شرح آیه ی لا تفسدوا(۱)

ابن آدم دل بابلیسی نهاد

من ز ابلیسی ندیدم جز فساد

کس امانت را بکار خود نبرد

ای خوش آن کوملک حق حق با حق سپرد

برده ئی چیزی که زا آن  تو نیست

داغم از کاری که شایان تو نیست

گر تو باشی صاحب شی می سزد

ور نباشی خود بگو کی می سزد

ملک یزدان را ببزدان بازده

تا زکار خویش بگشائی گره

زیرک گردون فقر و مسکینی چر است

آنچه از مولاست می گوئی زماست

بنده ئی کز آب و گل بیرون نجست

شبشه ی خود را بسنگ خود شکست

ای که منزل را نمی دانی زره

قیمت هر شی ز انداز نگه

تا متاع تشت گوهر گوهر است

ورنه سنک است از پشیزی کمتر است

نوع دیگر بین جهان دیگر شود

این زمین و آسمان دیگر شود