32

چهار مقاله بر فردوسی از پرو فیسر محمود شیرانی ( ساکن لاھور)

از کتاب: ترجمه فارسى (فردوسى پر چهار مقالے) تاليف پروفيسر محمود شيرانى ، فصل اول

شایع کرده انجمن ترقی اردو ( هند دهلی) ۱۹4۲ م


علل نظم و عصر سرودن شاهنامه "کارهای بزرگ از سخنان کوچک آغاز میشود" این مثل انگلیسی است،

که در تحقیق اسباب و علل نظم شاهنامه بی اختیار بیاد ما می آید.

در یکی از شبهای تاریک فردوسی را خواب نیامد این واقعه کوچک را بنگرید، که علت پیدایش چهار جلد ضخیم شاهنامه شامل شصت هزار بیت گردید و بران سی یاسی پنج سال عمر خود را صرف کرد.

نظم شاهنامه در عالم شاعری فارسی و تاریخ واقعه بسیار بزرگیست که آغاز آن ناشی از بی خوابی یکشب است و در بادی النظر علت پیدایش این کتاب عظیم شمرده نخواهد شد ولی باید گفت که این رویداد ،خفیف، آغاز فکر سرودن شاهنامه عظیم الشان گردید .

در توضیح این رویداد ، باید یک باغ طوس قدیم را تصور کنیم که فردوسی در آن خوابیده ، ومتصل بمنزل اوست که در آن آل و عیالش سکونت دارند. شب در کمال تاریکی است و منظری پربیم و وحشتناک دارد، که آنرا فردوسی با قدرت شاعرانه خود تصویر کشیده است . در چنین شب یلدا ، فردوسی تنها در باغ خوابیده و به سبب نامعلومی او را خواب نمی برد ، هرچند میکوشد که بخوابد ، ولی خواب بکلی از چشمان او پریده است .

درين حال وحشتی برو غالب می آید و ترسان ترسان به همسر خود که در خانه متصل باغ خوابیده بود آواز میدهد. همسر بیدار میگردد و بدیدار شوی خود بباغ می آید ، که فردوسی او را فرمایش روشن ساختن چراغی میدهد ، ولی وی با حیرت و تعجب از او می پرسد: امشب چه شد ، که خوابت نمی برد ؟

فردوسی جواب میدهد: خوابیده نمی توانم ، مهربانی کرده چراغی بیار ! الغرض : همسر مهربان رفت، چراغی با میوه و جام شراب آورد ، و مدتی فردوسی را به ایاغها شراب و شنیدن نغمات دلنواز موسیقی دلگرم ساخت این زن که فردوسی او را "مهربان یار وجفت مهربان" گويد ، غالباً همسر عزیز شاعر بود و برای خوشی شوی بدو گفت اگر میخواهی از دفتر باستان داستانی باز گویم، که در آن رویدادهای رزم و بزم و محبت و ذكر اشخاص خرد مند باشد ..... فردوسی از آن موذس ماهروی خواست ، تا آن داستان باستان را برای تسکین او بگوید.

همسرش گفت: من این داستان را بشرطی بازگویم، که بعد از شنیدن به نظم آن پردازی ! فردوسی این خواهش یار مهربان خود را پذیرفت و گفت: "خدای را سپاس گذارم، که تو ای جفت مهربان نیکی شناس من ! چنین خواهشی کردی ، شاید در فکر نظم ساختن آن مرا خواب ببرد

همسر دلربای شاعر ، بعد ازین مقدمات ، در همان شب داستان بیژن را باز گفت و فردوسی هم شنفت چون این داستان بسا عناصر پسندیدۀ جنس لطيف وطایفه زنان هم دارد، بنابرین آن بت ماهروی با کمال دل انگیزی و شیرین زبانی شنوانده باشد ، که فردوسی هم پسندیده و طبع لطیفش بنظم آن برانگیخته باشد.

بیژن نو جوانیست زیبا، که هنوز سبزۀ خط ، بر چهره اش ندیده ، وی در دربار کیخسرو متعهد میگردد، که در دشت ارمان (ارمن) خوکان جنگلی را از بین ببرد ، و با او رفیقی کینه پرور و دغا باز بنام گرگین هم سفر میکند چون بیژن بمقصد خود کامیاب میگردد ، گرگین برو رشک می برد، که این طفل بدر با رشاهی نواخته و من رانده و شرمسار خواهم شد. بنا برين دسیسه یی می انگیزد و بیژن را بچنین گفتار فریبا همی گوید: "از ینجا بفاصله سفر دوروزه مرغزار خوشنمای وسیعیست که در موسم بهاران ، دوشیزگان ز ببای تورانی ، برای تفریح آیند و مدتی آنجا باشند، که دختر زیبای افراسیاب " منیژه " نیز در آنجا باشد .

اکنون هم بهار است ، چون دختران دلربای تورانی در آن مرغزار فراهم آیند باید بدانجا رویم، و برخی از آن زیبایان را گرفته به ایران بریم. بیژن که جوان ساده یی بود ، بگفتار گرگین فریفته می شود و روی بدانسو می نهد ، ولی گرگین محیل بر مرز ایران توقف میکند و پیش نمیرود ، و تنها بیژن قدم بخاک توران می نهد و بزودی به چشمه سار و جنگلی میرسد ، که مجمع آن پری زادگان بود درینجاست که منیژه ، پهلوان جوان زیبای ما را می بیند و فریفته جمالش می شود و بوسیلهٔ دایه او را به خیمه خود میخواهد.

منیژه تاب فراق این جوان زیبا ندارد و او را بیهوش ساخته در بین عماري با خود به توران میبرد ، و در کاخ شاهی پدرش افراسیاب ، تا چند روز او را مخفی می سازد، ولی این خبر پوشیده نمی ماند و به افراسیاب میرسد . و او کرسیوز را بگرفتاری بیژن میگمارد ، که به سپارش پیران و بسه از کشتن او میگذرد ، و در چاهی زندانی می سازد .

چون در این واقعه ، دارائی منیژه هم ضبط و منزلش ویران میگردد ، وی با لباس درویشان از کاخ شاهی بیرون می آید و عمری را به درویشی و دریوزه گری میگذراند و خود را همواره بسر همان چاه میرساند که بیژن بد بخت در آن زندانیست. شاه دخت نانی را که به دریوزه بدست آورده ، به بیژن زندانی هم میدهد.

گرگین به ایران برمیگردد و چون علت معقولی برای نیامدن بیژن گفته نمیتواند او را هم به زندان میبرند ولی کیخسرو در جام جهان نما از احوال بیژن مطلع می شود ، و گیو پدر بیژن را برای آوردن رستم به نیمروز میفرستد . رستم با هفت پهلوان دیگر می آید ، وگرگین را هم برای رهنمایی با لباس سوداگران به توران می برد.

چون این پهلوانان بتوران میرسند ، منیژه خود را به ایشان میرساند ، ورستم بوسیله او در بین نان انگشتر خود را به بیژن زندانی میفرستد . بیژن انگشتر را می شناسد و میداند که رستم به نجاتش آمده است، و این سر را با سوگند به منیژه میگوید . رستم برهنمائی منیژه شبانگاهی بسر آن چاه میرود و بیژن را بیرون آورده لباس سوداگران را از خود دور می سازد و با لباس پهلوانی خود به همراهی پهلوانان دیگر بر کاخ افراسیاب می تازد.

افراسیاب چون آواز رستم را می شناسد میگریزد ، و پهلوانان ایران کاخ او را غارت کرده بایران واپس برمیگردند. چون لشکریان افراسیاب ایشانرا تعاقب میکنند ، رستم و همراهان او در پیکار پیروزی می یابند و به ایران میرسند. این داستان که مختصر آنرا شنیدید، از طرف فردوسی بفر ما یش همسرش منظوم گردید، که تمهید و آغاز آن چنین است

ستایش کنم ایزد پاک را              که گویا و بینا کند خاک را

بموری دهد مالش نره شیر          کند پشه ، بر پیل جنگی دلیر

شبی چون شبه روی شسته بقیر    نه بهرام پیدا نه کیوان، نه تیرم

دگرگونه آرایشی کرده ماه         بسيج گذر کرده بر پیشگا

شده تیره اندر سرای درنگ               میان کرده با رنگ و دل کرده تنگ

ز تاجش سه بهره شده لاجورد         پرده هوا را بر نگار وگرد

سپاه شب تیره بردشت و راغ        یکی فرش افکند چون پر زاغ

چو پولاد زنگار خورده سپهر       تو گفتی به قیر اندراندوده چهر

نمودم  ز هر سوسیه اهر من         چو مارسیه باز کرده دهن

هر آنگه که برزد یکی باد سرد      چوزنگی بر انگیخت زانگشت گرد

چنان گشت باغ و لب جویبار        کجا موج خیزد ، زدریای قار

فرومانده گردون گردان ز جای         شده سست ،خورشید را دست و پای

زمین زیر آن چادر قیرگون          تو گفتی شدستی بخواب اندرون

جهان را دل از خویشتن پر هراس         جرس برگرفته نگهبان پاس

نه آوای مرغ و نه هرای دد            زما نه زبان بسته از نیک و بد

نه بد هیچ پیدا نشیب و فراز          دلم تنگ شد زان در نگه د راز

بدان تنگی اندر بجستم زجای             یکی مهربان بودم  اندر سرای

خروشیدم و خواستم زو چراغ            درآمد بت مهر با نم بباغ

مرا گفت : شمعت چه باید همی؟         شب تیره خوا بت نیاید همی ؟

بد و گفتم : ای بت ! نهم مرد خواب        بیاور یکی شمع چون آفتاب

بنه پیشم و بزم را ساز کن                بچنگ آرچنگ، وبی آغاز کن !

برفت آن بت مهر بانم ز باغ           بیا ور درخشنده شمع و چراغ

می آورد و نا رو ترنج و بهی           زدوده یکی جام شاهنشهی

گهی میگسارید و گه چنگ ساخت        تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت

د لم بر همه کار پیروز کرد             شب تیره همچون گه روز کرد

مرا مهربان یار بشنو چه گفت          از آن پس که گشتیم با جام جفت

مرا :گفت: آن ماه خورشید چهر           که از جان تو شاد با دا سپهر

بپیمای تا من یکی داستان              ز دفتر برت خوانم از باستان

پر از چاره و مهرونیرنگ و جنگ        همه از دو مرد فرهنگ و سنگ

بدان سروین گفتم: ای ما هروی          مرا امشب این داستان بازگوی !

مرا گفت کز من سخن بشنوی           به شعر آری از دفتر پهلوی

بگفتم بیار ، ای مه خوب چهر        بخوان داستان و بیفزای مهر

مگر طبع شوريد ، بكشايدم           شب تیره ز اندیشه خواب آیدم

ز تو طبع من گردد آراسته       آیا مهربان یار پیراسته

چنان چون زتو بشنوم دربدر          بشعر اورم داستان سر بسر

بگويم پذیرم زیزدان سپاس               آیا مهربان جفت نیکی شناس !

بخواند آن بت مهربان داستان           ز دفتر نوشته که باستان

بگفتار شعرم کنون گوش دار       خرد یار دارو بدل هوش دار


 بعد از خواندن این تمهید باید گفت: که فردوسی داستان بیژن را پیشتر از دیگر داستانهای شاهنامه،نظم و هم چند سال قبل از عزم سرودن تمام شاهنامه، نشر کرده بود که در بین مردم مقبولیت عامه هم داشت تا جاییکه شهرت تمام شاهنامه ومحرک اصلى آن همین داستان است و ما پیش از آنکه برای تأیید دعاوی خویش شواهد و براهین و اتقدیم داریم بهتر است که چند کلمه مختصر درباره دفتر باستان داستان بیژن بنویسیم.

از روی شاهنامه دفتر باستان یا نامه خسروان یا دفتر پهلوی کتابیست ، که پیش از عصر فردوسی دو هزار سال قبل ترتیب شده و عبارت از تاریخ شاهان ایران بود ، که نسخه اصلی آن از بین رفته، ولی اجزا آن بشکل داستانهای جدا گانه شهرت داشت و دردست موبدان بود.

در سنه 34۶ ق (۹۵۷م) ابو منصور عبدالرزاق حکمران خراسان به ابومنصور المعمری امرتدوین، دوباره آنرا داد که غالبا همین نسخه ماخذ اصلی شاهنامه باشد.

اگر چه فردوسی برخی از وقایع را بوسائل دیگر نیز شنیده و نقل کرده است ولی داستان بیژن یکی از داستانهای نامه خسروان یا دفتر پهلوی است و ماخذ آن همین کتاب کهن باشد .

در اینجا باید به اشتباهی که علامه شبلی را روی داده نیز اشاره کنم ، وی مفرماید : که داستان بیژن را یک شخص منظور نظر فردوسی مهیا کرده بود ، در حالیکه خود فردوسی بوضاحت گوید :

بخواند آن بت مهربان داستان        ز دفتر نوشته ، که باستان

بموجب این تصریح ،فردوسی بت مهربانش داستان بیژن را ازروی دفتر کهن نقل کرده بود .

اکون بعد از خواندن شرح فوق و اینکه داستان بیژن ، منظومه نخستين

شاهنامه شمرده می شود مراتب ذیل را تقدیم میداریم : چینن بنظر می آید که پیش ازین شب ، فردوسی درباره داستان بیژن و دفتر باستان اطلاع وسیعی نداشت. و با ولع و اشتیاقی که او این داستانرا از یار مهربان خود شنید این عقیده بوجود می آید، و هم همسر او برخی از صفات و مزایای داستان را با و چنین بیان می نماید، که گویا قبلاًاً خبری ازان نداشته باشد. 

به پیمای تا من یکی داستان          ز "دفتر" برت خوانم از باستان

پرو از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ     همه از در مرد فرهنگ و سنگ که چون گوشت از گفت من یافت برخ     شگفت اندرویانی از کار چرخ

اگر درین وقت فردوسی به نظم شاهنامه مصروف بودی،حتما باید از این داستان اطلاع کاملی داشتی . اگر چنین بودی هر اینه به شنیدن مکرر آن از یار مهربان نیازی نداشتی .

و هم اگر همسرش مطلع بودی که وی به نظم شاهنامه سرگرمست، فرسایش نظم آن را نمیداد و نوبت نظم آن بجای خود می آمد. فردوسی عموماً اسباب و عوامل نظم داستانهای شاهنامه را نمیگوید ، ولی را ویان و مآخذ خود را اکثر نشان میدهد چون هنگام نظم داستان بیژن واقعه غیر عادی روی داده بود ، بنابران از نظر اهمیت تاریخی آن را تمهيداً بتفصيل

بیان داشت.

شهرت فردوسی بحیث یک شاعر رزم نگار ، از روی شاهنامه است واندرين نوع سخن جز شاهنامه اثر دیگر هم ندارد.

پس کدام وجوه مخفی وجود داشت که پیش از عزم نظم مستقل شاهنامه، معاصران از قدرت شاعری رزمی فردوسی اطلاع کامل داشتند ، که در دیباچه شاهنامه از زبان یک دوست خود چنین گفت:

کشاده زبان و جوانیت هست       سخن گفتن پهلوانیت هست

باید بگویم که این شهرت فردوسی ، بوسیله داستان بیژن بود، که قبل ازین بین مردم شایع و شناخته شده بود . در آغاز تمهید اشعار حمدیه میرساند که داستان بیژن جداگانه نظم شده بود.

اگر داستان بیژن مانند داستانهای دیگر شاهنامه بترتيب وزمان وقوع

خود نظم شدی، پس باین ابیات تمهیدی ارتباطیه فردوسی نیازی نبودی 

چو کیخسرو آمد بكين خواستن      جهان سازنو خواست آرا ستن

ز توران زمین گم شد آن تخت گاه      برآمد به خورشید بر تخت شاه بپیوست با شاه ایران سپهر            در آزادگان بر ، بگسترد مهر


چون فردوسی در داستانهای گذشته از روابط کیخسرو وافراسياب باشباع سخن رانده ، بنابرین درینجا ابيات فوق و یاداوری تعلقات سابقه تحصیل حاصل خواهد بود.

فردوسی عادت دارد عادت دارد ، که آغاز نامه ها را به ابیات حمدیه مینماید، پیش از داستان بیژن این نامه ها همه به سپاس خداوند آغاز شده :

۱-  نامه منوچهر نزد فریدون.

۲- نامه منو چهر به مسلم .

3- نامه زال به سام .

4- - نامه سام نزدم منو چهر.

۵-  نامه رستم بزال در پیروزی کوه سپند .

۶- پاسخ نامه رستم از زال .

۷- نامه پشنگ به کیقباد .

۸-  نامه کاوس شاه مازندران بدست رستم.

۹- نامه کاوس پشاه مازندران .

۱- نامه رستم شاه ها ماوران.

۱۱- نامه سیاوش بکاوس بدست رستم .

۱۲- پاسخ نامه سیاوش.

۱3- نامه افراسیاب به سیاوش.

۱4- نامه سیاوش با فراسیاب.

۱۵- نامه رستم نزد کیخسرو . 

۱۶- پاسخ نامه رستم از کیخسرو.


تمام این نامه ها در شاهنامه پیش از داستان بیژن آمده و به حمد الهی مزبن و مصدر اند.

و در داستان بیژن هم یک نامۀ دراز کیخسرو دربارۀ بیژن بر ستم نوشته شده ، ولی بیتی از حمد ندارد ، و علت آن همین است که در هنگام نظم داستان بیژن فردوسی رویه خاص خود را تثبیت نداده بود.

فردوسی باختصار پسندی خود مشهور است و یک خصوصیت نمایان کلام او کوتاه گوییست و مانند شعر ای متأخر تطویل سخن را نمی پسندد و علت آن هم چنین باشد : که وی بعمر پنجاه سالگی و با زیاده از ان به نظم شاهنامه آغاز کرد و این بهتر ین ایام زندگانی او بود.

بعد ازین ایام کهولتش رسید و انجام شاهنامه کار کوچکی نبود ، بلکه عمری بکار داشت و فردوسی هم میخواست که این شهکار عظیم را پیش از مرگش به انجام رساند ، بنابرین و ی مجبور بود که از لفاظی غیر ضروری شاعرانه وزبان آرائی بیجا وتطويل کلام بپرهیزد؛ و اصل مطلب را تا جاییکه ممکن است باختصار بیان کند تا که این اسلوب اختصار پسندی جوهر بیانش گردید ، که از آغاز تا انجام شاهنامه دران نمایا است

ولی ما میبینیم که در داستان بیژن این خصوصیت بخوبی آشکارا نیست و شاعر مادربرخی موارد ، بلاضرورت زمینه بیان را گسترده تر ساخته است. دورنر ویم وا بیات تمهیدی را ببینیم که شاعر بیان منظر شب را چقدر طول میدهد ؟ و این طرز ادای او به جامی یا نظامی میماند نه از فردوسی ، که تنها ۱۰  بیت را به تصویر مناظر این شب اختصاص داده و ازین بیت آغاز می شود :

شبی چون شبه روی شسته به قیر          نه بهرام پیدا، نه کیوان ، نه تیر

این اشعار در عصر فردوسی از بهترین سروده هایش بشمار آمدند ، ومقلد نخستين فردوسی که اسدی طوسی در گرشاسپ نامه باشد او را پیروی کرد، که درینجا به نقل نخستین بیت آن اکتفا میرود :

شبی بد چو زنگی سیه ترز زاغ       مه نو چو در دست زنگی چراغ

فردوسی در تصویر مناظر دربار کیخسرو نیز از زبان آرائی خلاف توقع کار می گیرد : 

به بگماز یک روز بنشست شاد        زگردان اشكر همی کرد یاد

بديبا بيا راسته گاه شاه              نهاده بسر بر، زگوهر کلاه

یکی جام یاقوت پرمی بچنگ          دل و گوش داده به آو ای چنگ

بزرگان نشسته بر امش بهم            فریبر ز کاوس با گستهم

چو کود زر کشواد و فرهاد و گیو         چوگر کین میلاد وشاپور نیو

شه نو ذران طوس لشكر شكن            چوخراد و چون بیژن رزم زن

همه با ده خسر و انې بدست              همه پهلوانان خسر و پرست

می اندر قدح چون عقیق یمن           به پیش اندرون دسته نارون

پری چهرگان پیش خسر و بپای         سر زلف شان بر سمن مشکسای

همه بزرگه پر ز رنگ و نگار         کمر بسته در پیش سالار بار

زپرده درآمد یکی پرده دار                به نزد یک سالار شه هوشیار

که بر در بیا بندار ما نیان؟                 سر مرز ایران و تورانیان

همی راه جویند نزد یک شا               ز راه در از آمده دادخواه

چوسالارهشیار بشنید ، تفت              بدرگاه خسرو خرامید و رفت

بگفت آنچه بشنید و فرمان گزید        به پیش اندر آورد شان چون مزید

همین طرز طوالت را در نامه کیخسرو هم می بینیم ، که بام رستم بوسیله گیو فرستاده شده و دران ۱4 بیت فقط در ستایش رستم است.

اینقدر خوشامد ولا به سرایی کیخسرو درباره رهایی بیژن که واژه رستم هم بود، به عقیده من منافی متانت و و قار شاهانه و بی موقع است که بطور مثال دريجنا آورده شد:


که ای پهلوان زاده پر هنر             زگردان کیهان بر آورده سر

تو یی از نیاکان مرا یادگار            همیشه کمر بسته کار زار

ترا داد گردن بمردی پلنگ           بدریا خروشان از بیست نهنگ

دل شهر یا ران و پشت کیان          بفریاد هر کس ، کمر برمیان

جهانرا ز دیوان مازندران            برستی و کندی بد انرا سران

چه ما به سر تاجداران زگاه          ربودی و برکندی از پیشگاه

بسا دشمنان کز تو بیجان شده         بسا بوم و بر ، کزتو ویران شده

سر پهلوانان و لشکر پناه              بنزدیک شاهان ترا دستگاه

همه جادوان را شکستی بگرز        بیفروختی تاج شاهان پیرز

چه افراسیاب و چه خاقان چین          نبشته همه نام تو بر نگین

هران بند کز دست تو بسته شد          کشایندگان را جگر خسته شد

كشای نده بند بسته تو یی!               کیان را سپهر خجسته تویی !

ترا ایزد این زور پیلان که داد          بر و با زو و چنگ فرخ نژاد

بدان داد، تا دست فریاد خواه           بگیری بر آری ز تاریک چا

کنون این یکی کار شایسته پیش       فراز آمده است این بشایسته خویش


یک نظیر دیگر اینگونه تطویل کلام را در دعاء رستم هم مییابیم، هنگامیکه وی به دربار کیخسرو میرسد و بدو دعا میکند ، و این گونه دعا در شاهنامه نظیری دیگر ندارد ، چنانچه :


ستایش کنان پیش خسرو رسید            که مهر و ستایش مر او را مزید

بر آورد سر ، آفرین کرد و گفت         که بادی همه ساله با تخت جفت

که هر مزد * بادت بدین پایگاه           چو بهمن * نگه دار تخت و کلاه

همه مابه اردی بهشتت هژیر           نگهبان تو باد بهرام و تیره

ز شهر یر* بادی تو پیر و زگر        بنام بزرگی و فرو هنر

ترا باد فرخ نیا و نژاد                    زخور داد * بادا بر و بوم شاد

ز آذرت رخشنده شب هم چوروز      تو شادان و تاج تو گیتی فروز

سفندار مذ * پاسبان تو باد               خرد ، جان روشنروان تو باد

دیو اور مزد ت* خجسته بواد             در هر بدی بر تو بسته بواد

وزا بانت * هم کار فرخنده باد     سپھر روان پیش تو بده باد

تن چار پایانت مرداد  باد           همیشه تن و بخت تو شاد باد

چو این آفرین کرد رستم بهای شهنشه بدادش بر خویش جای


در داستان اکوان دیو، که باعتبار زمانه مقدم بر داستان بیژن است نیز کیخسرو برستم نامه نويسد و او را میخواهد. در پنجا قاصد گرگین میلاد است که رستم هم بطلب شاه بدربار می آید. ولی درینجا تمام وقایع در چند بیت خلاصه میگردد.

اگر چه می ترسم که مضمون من بدادن اینچنین امثله دراز تر گردد، ولی مدعای من بدون نوشتن حجت و دادن نمونه های هرد و طرز فردوسی (اختصار واطناب) روشنتر نمیگردد ، بنابرین نمونه های سخن موجز اورا هم میآورم :


برون رفت گرگین چو باد دمان       و یا هم چوگو ریکه ترسد ز جان

چو آمد به زابل بر نامدار                     بدو داد آن نامه شهریار

تهمتن چو بشنید فرمان شاه گرازان        بیامد بدان بارگاه

ببوسید خاک از بر تخت اوی           همه آفرین خواند بر بخت اوی

چنین گفت: شاها مرا خواستی!         کنون آمدم ، تاچه آراستی !


همچنین در موقع دیگر هنگامیکه لشکر ایران از تورانیان هزیمت می یابند وبرکوه هماون محصور میشوند، کیخسرو همین رستم را بغرض اعانت از زابلستان میخواهد . 

درینجا می بینیم که شاعر وقایع جلب رستم و حاضری اوبد ر بار را در

پیرایه نهایت اختصار می آورد :


فرستادگان شاه بر ستم پیغام میدهند :

فرستاده ایم از بر شهریار              کند شاه ا یران ترا خواستار

کنون خیز و بیش شهنشه خرام          دليرا ، يلا ! پور دستان سام

چنین گفت : رستم کو نیکبخت           که جانم فدان شه وتاج وتخت

بگفت این و در رخش رخشان نشست    بر خسر و آمد یل چیره دست زمین بوس کرد و ثنا گستر                بد انسان که او را سزاو از دید از امثله بالا که در شاهنامه پیش از داستان بیژن آمده روشن می آید ، که اینگونه تكيفات وسخنهای کوچک را مانند داستان بیژن ، گستردن و در از ساختن اسلوب و روش عادی فردوسی نبود ولی چون داستان بیژن ، بیش از داستانهای دیگر شاهنامه سروده شده، بنابرین شاعر در آنوقت کوشیدی، که نمونه نخستین کلام خود را در نهایت رنگینی و بسط و رواق بوجود آورد.

دربارۀ اولیت داستان بیژن، شهادت کلام خود فردوسی مهمتر است. باین معنی : که اگر نظم این داستان کهنتر باشد ، باید بین زبان وادای شاهنامه با آن فرقی بنظر آید، و اگر ما بدریافت این فرق نایل آییم ، دعوی خود را به ثبوت رسانیده خواهیم بود.

در بین نمونه های کلام یک شخص ، در ازمنه مختلفه وجه فارق پیدا کردن اصولاً طريقة صحيح و آزمایش مستند است که در خور مطالعه كثير وبسیار دقیق یک اثر باشد ، مگر متاسفانه من درینجا بطور کافی از عهده این امر برامده نمیتوانم ، ولی بنابر مشاهده سطحی این قدر میگویم : که با وجود گذشتن اوقات زیاد ، در داستان بیژن آثاری بنظر می آید که در کلام شعرای پیش از فردوسی واماتذۀ ماسبق مانند دقیقی و رودکی هم دیده می شود ، که برای نمونه استعمال الف زانده است. مصراع :

نو بهار آمد و بشگفت گل و یا سحنا

در كلمه باسمنا الف زائده برای تحسین کلام آمده ، که در آخر اسم و فعل يكسان الحاق شدی مانند این شعر دقیقی :

به پیش اندر آمد به دست آندرا        بز هر آب داده یکی خنجرا

با این شعر ها:

بدوزخ درون دیدم اهریمنا     نیا رستمش گشت پیر امنا

یکی چاره باید سگالیدنا        وگرنه وه ترک مالید نا

در داستان بیژن هم نظائر این الف تحسین فراوان است مانند این سه بیت مسلسل :

با يوان افراسياب اندرا               ابا ماهر دبی بیالین سرا

بپیچید بر خویشتن بیژنا             بیزدان پناهیدزا هريمنا

چنین گفت کای کرد کار امرا        رهایی نخواهد بدن زاید را

جای دیگری هم این دو بیت دیده میشود : 

به پرسش که چون آمدی اید را          که آوردت ایدون بدینجا د را

پريزاده یی ؟ یا سیا و خشیا             که دل را بمهرت همی بخشیا


با ابن بيت :

بهر نیکویی بهره ور بود یا          چنان کز دلم زنگ بزد و دیا

چون نظایر فراوان اینگونه استعمال الف بدست می آید، بنابرین مبالغه نیست که بگویم: تنها در داستان بیژن 3۷ بار آمده که امر پست جالب نظر و تعجت انگیز در حالیکه در داستانهای آغاز شاهنامه مانند داستان کیومرث در بعضی موارد این الف بنظر می آید ولی نه باین کثرت ، که آنهم بعد از تلاش فراوان دو چار جا باشد ، و در داستانهای ما بعد وجود آن کمتر میگردد ، حتی که در داستانهای دوره غزنویان استعمال آن شان است.

تفاوتی که در زبان داستانهای نخستین شاهنامه با او اخرآن موجود است خیلی جالب نظر است و شاید علت آن چنین باشد که زبان فارسی با انقلاب زمانه دستخوش سیلابهای این گردش و تحول گردیده و در آن تغیرات جدیدی واقع شده باشد . چون فردوسی با این تغیرات روبرو و از وقوع آن مطلع بود . پس این باغبان ماهر گلستان سخن ، در مبد خود گلهایی را چید، که در آن عصر رنگ و بویی داشت و آنچه متروکه شده بود فردوسی هم آنرا بکار نبرد و برای مثال همین الف تحسين که در داستان بیژن آنقدر مقبولی داشت در آخر شاهنامه گورستان آن گشت با توضيحات و دلائل فوق من به خوانندگان گراسی خود میگویم که فردوسی داستان بیژن را نخستین بار بخواهش همسرش تفریحاً منظوم داشت ، هنگامیکه این منظومه منتشر گردید ، و مقبولی عامه یافت ، برخی از دوستان و سخن فهمان اصرار کردند و فردرسی را به نظم تمام شاهنامه برگماشتند . در آن ایام یاد دقیقی تازه بود ، و مردم اشعار او را پسندیدندی، و نام او را به تعظیم بردندی . ا گرچه از وفات دقیقی ۲۹ سال گذشته بود ، ولی طور یکه میدانیم فردوسی از کلام دقیقی اطلاع کاملی داشت. وی سخن دقیقی را نیک نه پسندیدی ، ولی در ترتیب شاهنامه حتماً ممنون اوست ، و او را رهبر خود خواند : 

"هم او بود گوینده را راهبر "

وی از شهرت دقیقی مطلع بود ، و میخواست که او را پیروی نموده ، محبوبیت و یرا بدست آورد. فردوسی بفکر نظم نامه از وطنش برامد و روی به بخارا نهاد و مقصدش این بود که نسخه کامل دفتر پهلوی را بدست آورد ، درد بیاچه گوید: 

دل روشن من چو پرگشت از وی      سوی تخت شاهجهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم         ز "دفتر" به گفتار خویش آورم

بدین مقصد وی به هرات و مرو رسید، در هرات از پیر خراسان یا ماخ برخی وقایع را شنید در مرو نزد احمد بن سهل مردی بنام " آزاد سرو " میزیست از او داستان شغاد را سماع کرد، و درین جستجو گذارش به بلخ نیز افتاد و از موبدی داستان گرفتاری خسرو پرویز را در آنجا بدست آورد :

چنین یاد دارم ز موبد به بلخ     به خسرو چو شد این جهان تار و تلخ

این بیت را من از روی یک مخطوطه ۷۵۲ ق شاهنامه نوشته ام ، ومراد آنست که فردوسی به فراهم آوری مواد شاهنامه سرگرم بود ، و آنچه یافتی  آنرا بکمال دقت و تحقيق فراهم آوردی ، خودگوید :

به پرسیدم از هر کسی بی شمار            به ترسیدم از گردش روزگار

در مقابل این عزم ، فردوسی دو مانع مهم داشت: نخست نا پایداری عمر .

دوم در وبشی و ناداری :

مگر خود درنگم نباشد بسی         بباید سپردن بدیگر کسی

دد دیگر که گنجم و فادار نیست    همان رنج را کس خریدار نیست

در آن عصر بادنا موافقی میوزید ، کشور به بدامنی و پریشانی مبتلا بود . آل ساسان در پایتخت خود کمزور نشسته بودند غلامان و اسرای زیر دست ایشان بهر طرف سرکشی آغاز کردندی و حکمرانان مستقلی شمرده شدندی .

از چهار سوی آتش فساد و بیکار زبانه میزد، درسته 3۵۲ ق  الپتگین از خراسان به غزنه آمده ، و امیر منصور بن عبدالملک ایالت او را به ابوالحسن محمد بن ابراهيم سيمجور سپرده بود، و خلفش ابو على سيمجور وهم فائق برخلاف سامانیان درفش بغاوت افراشته بودند اگرچه سامانیان بسر کوبی این امراء بارها لشکر کشی کردند ، ولی در آخر سبکتگین جانشین بلکاتگین نیز در آن فتنه ها بهره گرفت . و همین بیکار هاست که شاعر در دیباچه خود گوید :

زمانه سرایی پر از جنگ بود         بجویند گان بر ، جهان تنگ بود

در خلال همین احوال شخصی که فردوسی او را "مهربان دوست" و دیباچه بایسنغری محمد اشکری گوید ، فردوسی را دید چون از اراده و شغل او اصلاع یافت ، پس با اصرار تمام ازو خواست: چون طبع و قریحه مستعدی در سرودن اشعار رزمی و هم زبان پاکیزه داری! بنابرین به نظم نامه باستان بكوش ، و بوسيلۀ این جواهر پاره ها نزد شاهان آبرو بدست آر! تمام کتاب پیش من است و اين تقدیم خواهم کرد.

این سخن را گفته و برخاست و کتابرا آورد و بفردوسی برای نظم ساختن آن سپرد. اما شخصیت ادب دوستی که همواره فردوسی را تفقد کردی، بقول دیباچه بایسنغری منصور بن محمد نام داشت. چون ذوق و سلیقه و استعداد فردوسی رادید کفالت زندگانی او را بر عهده خود گرفت. و ابن همان امیر فیاض بزرگست که او را با کمال اخلاص و عقیدت ميستايد، ولی فسوس ! که این مرد خیر ناگهان در گذشت ، که شاعر مرثيۀ او را با تأثرو اندوه تمام در دیباچۀ نگاشته . این مربی داسوز با و وصیت کرد: چون از نظم شاهنامه فراغ یابی ، آنرا به پادشاهی تقدیم ،دار تا این هدیه گرانبها را بنگاه قدردانی ببیند ، داد سخنوری و زحمت ترا دهد

خلاصه : با چنین علل وجوه ، فردوسی دست بکار نظم شاهنامه برد . اما اینکه وی از کدام زمان باین کار آغاز کرد ؟ درین باره خود فردوسی تصریحی ندارد ولی ما میتوانیم از روی برخی وقائع د یگر آنرا تعیین کنیم:

در خاتمۀ شاهنامه با صراحت گوید که من در 3۵ سال کامل این نامه را بهایان رسانیدم چونکه ختم شاهنامه درسنه ۴۰۰ ق بود، پس باید آغاز کارش 3۶۵ ق باشد ولی اگر ما این شعر او را مورد اعتبار قرار دهیم بسی رنج بر دم درین سال سی عجم گرم کردم بدین پارسی پس باید سال آغاز شاهنامه را 3۷۰ ق قرار دهیم. درسنه 3۸۸ ق جلوس سلطان،محمود که فردوسی (۶۶) ساله بود گفت : 

سخن را نگه داشتم سال بیست        بدان تاسزا وار این گنج کیست ؟

که بدین حساب آغاز کارش ۳۶۸ ق باشد.

در آغاز داستان نوشیروان میگوید :

چهل و هشت به عهد نوشیروان      تو بر شصت رفتی نمانی جوان

اگر فردوسی در سنه ۳۸۸ ق (۶۶) ساله باشد ، پس سن (۴۸) سالگی او سال 3۷۰ ق  خواهد بود که آنرا سال آغاز شاهنامه باید شمرد.

درسنه ۴۰۰ ق عمر خدرا نزدیک به هشتاد سال میداند:

کنون عمر نزدیک هشتاد شد        امیدم بيک باره برباد شد

این سال نزدیک به عمر ۸۰ سالگی را کدام سال بشماریم ؟ سال ۷۹ یا ۷۸؟ که این سالها نزدیک به هشتاد سالگی است چون درسته 3۸۸ ق وی ۶۶ ساله بود، پس باید درسته 4۰۰ ق عمرش به من ۷۸ رسیده باشد. (۱۲+۶۶ – ۷۸) که بدین حساب هم آغاز شاهنامه به سنه 3۷۰ ق میرسد

ازین ،تحقیقات سالهای آغاز شاهنامه ۳۶۵ و ۳۶۸ و ۳۷۰ ق برمی آید، چون سال اخیرالذکربا چند قرینه دیگر برابر است ، بنابرین من آنرا ترجیح میدهم ، و این سال را آغاز کار اساسی نظم این کتاب میدانم ، که به تشویق مهربان "دوست" و (ابو) منصور بن محمد بکار سرودن شاهنامه کمر بست ، وقبل ازین یعنی پنج سال پیش داستان بیژن او نشر یافته بود که محرک نخستین آن همسر فردوسی است . بعقيده من این بانوی نا معلوم، نه تنها محرک نخستین سرودن بیژن نامه است بلکه در تخلیق تمام شاهنامه گرانبها هم بهره دارد ، که سپاس وی مانند یک وام فراموش شده برذمت تاریخ ادبیات ما باقیست .