زندگی

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

پرسیدم از بلند نگاهی حیات چیست 

گفتا مئی که تلخ تر از او نکوتر است

گفتم که کرمک است و زگل سر برون زند

گفتا که شعله زاد مثال سمندر است

گفتم که شربفطرت خامش نهاد اند

گفتا که خیر او نشناسی همین شر است

گفتم که شوق سیر نبردش بمنزلی 

گفتا که منزلش به همین شوق مضمر است

گفتم که خاکی است است وبخاکش همی دهند

گفتا پو دانه خاک شکافد گل تر است