منوچهری
نام او احمد کنیتش ابو النجم و نام پدرش قوصی و تخلص او منوچهریست بر سر مولد او اختلاف است که از بلخ میباشد یا دامغان در سال ٤١١ بدربار سلطان محمود راه یافته و مورد عنایات بارگاه شاعر پرور غزنوی قرار یافته است. عنصرى ملک الشعرای آن بارگاه را مدح گفته اما عروج شاعری وی در مدح سلطان مسعود و روزگار آن پادشاهست . قصایدی بس شیوا و پخته دارد و تشبیهات ومصطلحات ادبیات عرب در آن بیشتر دیده میشود و معلوم است این استاد در ادبیات عرب تبحر و احاطه کامل داشته مسمطهای وی در ادبیات فارسی نظیری تا هنوز ندارد خمریات یا عنبیات او قسمت مهم شعرش را فرا گرفته تمام این چکامه ها بجزیک قسمت محدود در مدح مسعود و وزرای وی سروده شده :
در ثنای مسعود گوید:
شاهی که بدو هیچ ماک چیر نباشد
شاهی که شکارش بجز از شیر نباشد
یک نیمه گیتی ستدو سیر نباشد
تا نیمه دیگر نستد دیر نباشد
این یافتن ملک به شمشیر نباشد
باید که خداوند جهاندار بود یار
امسال که جنبش کند آن خسر و چالاک
روی همه گیتی کند از خارجیان پاک
تا روی بجنبش تنهد ابر شغب ناک
صافی نشود رهگذر سیل زخاشاک
تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد نیزی نکند خار
ای شاه توئی شاه جهان گذرانرا
ایزد بتو داد است زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر وخان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن کش وخوک از در گلذار
و جای دیگر در وصف جلال و شکوه لشکریان غزنه گوید :
چون به لشکر که او آئینه بر پیل زنند
شاه افرتقیه را جامه فرونیل زنند
ملکى کش ملکان بوسه با کلیل زنند
میخ دیوار سرا پرده بصد میل زنند
چون رسولانش ده گام به تعجیل زنند
قیصر از تخت فرود آید و خاقان از گاه
پادشاهی که بروم اندر صاحب خبران
پیش اوصف سلاطین زده زرین کمران
رای کرد است که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران شغلگران
با مدادای که زمین بوسه دهندش پسران
چهل و اند ملک بینی با خیل و سپاه
چون ملک بامل کان مجلس می کرده بود
پیش او بیست هزاران بت نو برده بود
چون سپه را بسوی دشت برون برده بود
چون سواران سپه را بهم آورده بود
گرد لشکر صدو شش میل سرا برده بود
بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکر گاه