39

مختصری از کارنامه زندگی من

از کتاب: روانشناسی
09 April 2023

من در ماه حمل سال ۱۳۱۷ شمسی، مصادف به ۲۸ مارچ ۱۹۳۸ عیسوی در شهرآرا که در حومۀ کابل است تولد شده ام. تا به سن پنج سالگی با والدین به همین جا بودیم. من شش ساله بودم که والدین خواستند که به ده افغانان کابل متصل مسجد میرها مسکن گزین شویم. از همین جا شامل مکتب شدم، مکتبم را لیسۀ عالی استقلال میگفتند. 

نام زاد روز من کمال الدین است، همین نامم درج اولین تذکره ام در وطن میباشد. پدر کلان من که دوستانش اورا سید آغا میگفتند، با وجودی که آمر یک فابریکۀ تکه بافی بود، در عین زمان یک عارف آشنا به راه و رسم صوفیان و از ارادتمند های میر الفت سید کابلی بود. این شاعر وارسته از سلسلۀ میر واعظ است. پدر کلانم از رواداری و از محبتی که به من داشت و هم از روی حرمت به جدش میر الفت سید کابلی، به من توصیه کرد که سید را به نامم علاوه کنم، ( توصیه اش نا وارد نبود زیرا، ما را در سلسلۀ سادات، و از اولادۀ سید ابوالقاسم اورگنجی گفته اند که مردمان هم عصرش  جد مارا سید بخارائی میگفتند ). در رعایت خواست پدرکلانم و در حرمتش این کار را کردم، تا ختم لیسۀ استقلال سید در شروع نامم و در زمان تحصیلاتم در فرانسه و در ختم این تحصیلات، سید در ختم نامم آمد که دلیلش را فکر میکنم در اسلوب کار دفتر نام نویسی برای درس هایم در یونیورسیتی فرانسه است. همین است که در اسناد تحصیلی و در همه دیپلوم هایم نام اصلی من کمال است و الدین و سید هردو به جای نام خورد آمده اند. تمام نوشته هایم، تحقیقات علمی من و کانفرانس هایم به نام کمال سید درج آرشیف ها شده. با همین نام در شفاخانه های فرانسوی کار کرده ام و با همین نام به تدریس پرداخته ام، معاینه خانه ام در پاریس به همین نام در سازمان های طبی فرانسه و هم در شهر داری پاریس درج است.

در فرانسه و به خصوص در پاریس برای معاینه خانه داشتن فرانسوی بودن شرط است، ملیت فرانسوی را بیشتر به همین سبب گرفتم. در کارت هویت و پاسپورت فرانسوی من هم نام کمال سید درج است. جای خوشیست که قانون فرانسه داشتن دو ملیت را اجازه میدهد و ملیت زادگاهم را به حیث یک فرد افغان همیشه با خود داشته ام و سربلند آنم.


سیر تعلیمات من:

به سن ۷ سالگی (به سال ۱۳۲۴ ش مصادف به ۱۹۴۵ع) شامل لیسۀ استقلال شدم. در مکتب شاگرد زحمت کش بودم، همیشه اول و یا دوم نمرۀ صنف خود میبودم، به دستور مدیر فرانسوی آن زمان (موسیو مومل) بعد صنف سه، شامل صنف چهار "مخصوص شدم که از آن بدون حواندن صنف پنج راسآ به صنف شش ارتقا کردم زیرا، در آن زمان این امتیاز به شاگردان زحمت کش داده میشد. از همین امتیاز بود که مکتب را عیوض ۱۲سال، ۱۱سال خوانده ام. بکلوریای لیسۀ استقلال در رشتۀ ساینس به سال ۱۳۳۵ ش مصادف به۱۹۵۶ع بدست آمد. بکلوریای لیسۀ استقلال در آن زمان معادل بکلوریا های فرانسه شناخته شده بود (موافقۀ ۲۶ ماه اکتوبر سال ۱۹۳۱ وزارت معارف فرانسه و موافقت نامۀ تاریخی ۱۷ اکتوبر سال ۱۹۳۴ دولت فرانسه). به همین سال بعد از گذشتاندن کانکور شامل فاکولتۀ طب شدم. دوکتورای طب به سال ۱۳۴۲ مصادف به سال ۱۹۶۳ ع به دست آمد و بعد موفقیت در کانکور به همین سال شامل کدر علمی فاکولتۀ طب شدم. به قرار توأمیت بین فاکولتۀ طب با فرانسه، شاملین کدر تدریسی انترن قبول میشدند، در سال ۱۹۶۵ به همین نام برای درس های فوق دانشگاهی با یک بورس دولتی فرانسه، به فرانسه رفتم و بعد کامیابی در یک کانکور، به سویۀ انترن سال چهارم قبول شدم. در همین سال شامل درس تخصصی گردیدم و در کلینیک امراض روانی و عصبی شامل کار شدم.


دیپلوم تخصصی یک برنامۀ دانشگاهی سه ساله بود به سال ۱۳۴۷ ش مصادف به ۱۹۶۸ع بعد سپری کردن امتحان دشوار بدست آمد  این دیپلوم به ماستری توافق میکند و در سال ۱۳۴۸ مصادف به ختم سال ۱۹۶۸ دیپلوم دوکترا، (پی،اچ،دی) به نام مدرس علوم طبی بدست آمد.

بعد از این همه، به وطن برگشتم و شش و نیم سال در وطن خدمت کردم که مختصر خدمتم در وطن از این قرار است: در عین زمان که داکتر شفاخانۀ علی آباد و اسیستان استاد فاکولتۀ طب کابل بودم، عضو کمیسینون ارزیابی اسناد علمی که یک شاخۀ شورای عالی پوهنتون بود برگزیده شدم و دو ماه در سال در فاکولتۀ طب ننگرهار نیز درس میدادم. در دو سال اخیر این مدت، قبل از برگشت دوباره به فرانسه، به حیث معاون سرطبابت علی آباد مقرر شدم. در جریان این مدت یک پیشنهاد مبنی به تعدیل مادۀ شش قانون جرائم را که به جرائم بیماران روانی تعلق میگرفت نوشتم. وزیر عدلیه که خود هم داکتر طب بود مرا به دفتر کارش به وزارت خواست و از نوشته ام به نیکی استقبال نمود. سه روز بعد یک کارمند بلند پایه (به گمانم آقای عوثی) با من در تماس شد و چنین گفت " وزیر عدلیه یک نوشتۀ شما را به حضور شاه تقدیم کرده است از این رو باید به حضور مبارک مشرف شوم" دو روز بعد وقت باریابی رسید، به روز و به ساعت معین  در قصر گلخانۀ ارگ شاهی حاضر و به حضور شاه مشرف شدم. نوشته ام در روی میز بود، اعلاحضرت نوشته را بلند کرد و با تبسم خوشگوار چنین گفت"این متن را بسیار خوب نوشته اید" و به بیان خود ادامه داده گفت" نوشتۀ شما به وقت خوب رسیده است، من از مدتیست که میخواهم که درقوانین قضا ریفورم ها بیاورم، قاضی القضات از قاضی های مدرسه خوانده بود به اهمیت ریفورم نمی دانست  اورا عیوض کردم، جانشینش تحصیلات بلند دارد، یک دوکتورا در حقوق عامه و یک دوکتورای دوم در حقوق قضا دارد، به اهمیت ریفورم خوب میداند" حضور به بیانات خود ادامه داده گفت "من به دیموکراسی عقیده دارم ومیخواهم که دیموکراسی درکشور رعایت شود، ازین رو هر قانون باید در پارلمان تائید شود، به رئیس پارلمان توصیه کرده ام که این پیشنهاد شما را به شکل خوب در پارلمان پیش کند". کمی بعد اعلاحضرت به سفر اروپا رفت و دولت جمهوری در وطن اعلان گردید. روزی مرا رئیس دولت، در ارگ که نامش ارگ جمهوری شده بود به حضور خواست و گفت"شما مستحق مدال معارف شناخته شده اید، فرمانش به دست خط من برایتان میرسد" من ممنون این توجه نیک شان شدم، بعد علاوه کرده گفت"نوشتۀ شما در تعدیل مادۀ شش قانون جرائم خوب نوشته شده آن را به زودی تعقیب خواهم کرد" من ازاین بیاناتش دانستم که کار های را که پادشاه به راه انداخته بود رئیس دولت (رئیس جمهور) پیروی میکرد. 

فرمان مدال معارف به دست خط رئیس جمهور برایم به زودی رسید و از سر بلندی های من است. دراین وقت اطلاع یافتم که درخواستی را که یونیورسیتی پاریس شش ، برای دستیابی به پروفیسری سپرده بودم قبول شده و باید به سپتامبر همان سال ( ۱۹۷۷) به پاریس باشم تا زیر نظر پروفیسر فلاوینی به تدریس و تحقیق شروع کنم که سه سال را در بر میگرفت. قرار من به این شد که این امکان را نباید از دست بدهم، همین بود که روندۀ پاریس شدم این برنامه را به بسیار خوبی پیش بردم، در ختم آن بودم و برگشت به وطن را که آرزوی من بود آمادگی میگرفتم، درین وقت پروفیسر فلاوینی با تأثر با تیلیفون برایم گفت که:"تو دیگر به وطنت برگشته نمیتوانی، همین حالا فرانس پرس اعلان کرد که یک پُل هوائی نظامی شوروی نیروی نظامی را به کابل در پیاده کردن است، روز و روزگار کشور های اروپای شرقی را که ما خوب میشناسیم، از قبیل کشتار دانشمندان و استادانی را که در غرب تحصیل کرده اند به وطنت آمدنیست . تو باید همین جا بمانی تو را اسیستان خود میگیرم و در تمام درس هایم با من شریک باش". 

همین بود که من در اثر توصیه اش در پاریس ماندنی شدم. در یکی از همین روز ها داکتر عظیم مجددی، استاد میکروبیولوژی که با من روابط نیک داشت و یک تیزی در میکروبیولوژی با ارزش و اهمیت به سطح جهانی نوشته بود به من با تیلیفون گفت که به دلیل اینکه روندۀ کابل است خدا حافظی میگوید. من برایش گفتم که به قرار نظر پروفیسر فلاوینی باید به وطن نروند زیرا وضع وطن را وخیم میپندارد. داکتر مجددی برایم گفت" ما داکتر طب هستیم از مردمان سیاسی نیستیم، کسی با ما کاری ندارد" این را گفت و بعد خداحافظی روندۀ کابل شد. بعد ها از یک همکارش شنیدم که استاد را به مجرد رسیدن به کابل، دست بسته به گشتار گاه برده و کشتند.

من در پاریس، زیر نظر پروفیسر فلاوینی به کار هائی که به من سپرده شده بود ادامه دادم. و از این قرار اند:

مکلفیت در درس های امراض روانی در فاکولتۀ پاریس شش، شراکت تدریس در یک سیمیناریکه خود پروفیسر فلاوینی ایجاد گرش بود و به نام سیمینار اتنوپسیکیاتری ( امراض روانی بر مبنی مسائل نژادی و فرهنگی)، و هم کار رسمی در بیمارستان امراض روانی و شرکت فعال در تداوی مریضان. بر علاوۀ این همه کار ها، در اثر تقاضای ژورژ دفرو، بنیان گذار ایتنوسایکایتری در موئسسۀ تحقیقات علوم پاریس، شامل سیمینار این مطلب شدم. نقش من در این سیمینار هفته وار، هم کفالت ژورژ دوفرو در تدریس بود و هم شاملین سیمینار را که داوطلب دوکتورای علوم بشری بودند در ترتیب تیز شان راهنمائی میکردم. گاه گاهی هم در اثر تقاضای محکمه در دوسیه های جرائم ناشی از بیماران روانی برای نظر دهی در اکسپرتیز جرائم موئظف میشدم.

در عین زمان کار های تحقیقی را که در وطن انجام داده بودم ود ر پاریس به چاپ سپرده بودم، یکی بعد دیگر چاپ میشد. مضمون های چاپ شده مورد علاقۀ حلقه های فرهنگی مختلف واقع میشد: یک تعداد به کار های تحقیقی من در مورد طبابت سنتی افغانستان و آسیای میانه علاقه گرفتند، یک حلقۀ دیگر از صاحب نظران دور و پیش کلود لیوی شتروس که بنیان گذار انسانشناسی ساختاریست ( انترو پولوژی سترکتورلیست) به کا هایم با صوفی ها و با فقیر ها بسیار علاقه نشان دادند و ازمن تقاضای کانفرانس را نمودند که به خوشی انجام دادم. در همین وقت یک مضمونی را زیر نام: درهم آمیزی روانشناسی و تصوف، به راه انداختم که از آن استقبال نیک به عمل آمد.

کارهای تحقیقی من در وطن:

قبل از رفتن به وطن، در فرانسه در زمان تحصیل برای تخصص و هم در زمان به دست آوردن دیپلوم استادی یک تعداد از استادان و هم یکی دو موئسسۀ تحقیقی از من بعضی کار های تحقیقی را که در فن من به نام کار ساحه یاد میشود، خواسته بودند که اجرا کنم که همه را در وطن به دلچسپی انجام داده بودم و بعضی کار های دیگر را از علاقمندی شخصی به ابتکار خود روی دست گرفته بودم که بعد ها از یاری بخت این هم مورد استقبال

نیک قرار گرفت. 


کار های تحقیقی من از این قرار اند:

اول تحقیق در مورد شیوه های علاج بی دوا: یکی جستوجوی بقایای راه و رسم علاج گران آسیای میانه زیر نام کیش چمانی یا شمنیزم بود(زیر این عنوان مضمونی نوشته ام)، این شیوۀ علاج هنوز هم در آسیای میانه و هم در وطن ما عمل میشود. در وطن ما به چمان ها بخشی میگویند(راه و رسم بخشی ها عنوان یک نوشته ام درین مورد میباشد) و دیگرش شرح مکمل شیوۀ ملایمت مروج در عصر غزنویان را نوشته ام وگفته ام که این شیوۀ علاج بیدوا شروع سایکو تیراپیست.


دوم تحقیق در مورد شیوه های علاج با دوا:

با استفاده از گیاه های شفا بخش، فن محلول سازی، عرق گیری، میده بیزی، سفوف ریزی، قطره گیری و شربت اندازی در وطن رایج بود. برای آشنائی بیشتر به این هنر ها ممنونم از آشنائی ام با صوفی رسول مرحوم که در بازار هرات دکان علاج گری داشت و گاه گاهی در ختم هفته، با استفاده از سرویس های قادری به سلام صوفی میرفتم و با یاد داشت های به یادداشتنی بی شمار برمیگشتم. 

 این سفر هایم علاوه از دیدار آموزندۀ صوفی رسول، فرآورد بیشمار دیگری هم داشت یکی آشنائی به کتاب دوا ها که یک رسالۀ عظیم نسخه های عصر شگوفان تیموری در هرات بود و به تجویز شخص گوهر شاد بیگم توسط یک دسته از طبیبان صاحب نظر آن زمان طلائی نوشته شده بود. (آشنائی به کتاب نسخه جات مدرسۀ هرات عنوان یک مضمون من است که در آن به شرح این کتاب پرداخته ام) و فرآورد دوم این سفر ها آشنائی من با فقیری بود که در باغ با صفای مقابل مزار بهشتین پیر انصار، خواجۀ خواجگان، خواجه عبالله انصار می آمد. از برکت این فقیر، آشنائی من به غنای فقر و کیش هیچ گرائی زمینه سازی شد. این فقیر را  که من دوست خود میشمردم نام نداشت زیرا بیست سال شده بود که نام خودرا ترک کرده بود و میگفت که او یک نشان است ازین رو داشتن نام را بی لزوم میپندارد، خود را روندۀ راه بی پایان به سوی لامکان می گماشت، این راه به گمانش و در بیانش منزل گاه  خداوند  است.(پیرامون کیش هیچ گرائی هم مضمونی دارم و در مضمون دیگر فرق بین صوفی و فقیر را نوشته ام.)

سوم، تحقیق در مورد بخش عمدۀ امکانات علاج خارج از این دو:

این ها به خاطر اینکه بسیار مروج بودند شناخت شان را لازمی پنداشتم. این بخش امکانات علاج شرح طولانی دارد( این امکانات علاج را در یک رساله زیر نام علاج گران سنتی نوشته ام.) و همه از این قرار اند:

 تاویز (تعویذ):

عبارت است از نوشتۀ کلمات قرأنی روی یک کاغذ که آن را در یک پوش از تکه های قیمتی قرار میدهند، گاهی هم نوشته عبارت است از اعداد و ارقام مربوط به دانش نجومی که این روش قیمی تر است. تاویز(تعویذ) را درد مند به امید شفا یابی به گردن می آویزد. تاویز مقدس پنداشته شده و بوسیدنش به بیننده تجویز گردیده است. من در داخل دو یا سه تاویز نوشته از آیات قرأنی را دیده ام اما با نادرستی های املائی نوشته شده، کویا تاویز نویس سواد کافی ندارد. 

شویست:

وسیلۀ دیگر به منظور شفا یابی شویست است، این هم نوشته های قرأنی میباشد که روی یک کاغذ با زعفران نوشته میشود، گاهی هم تنها دو سه حرف پیهم و یا اعداد نجومی نوشته میشود. نوشته را درد مند در یک پیاله آب شست وشومیکند و آب را در سحرگاه به امید شفا می نوشد.  

تومار (طومار):

این هم شامل وسائل شفایابی گفته شده با وجودیکه در اصل تاریست که تاویز را با آن به گردن می بندند. گاهی هم علاج گر با خواندن های قرآنی (ورد و اوراد) به آن قِداست می بخشد (آن را مقدس میسازد) همین است که بدون آن که با آن تاویزی آویخته باشد خودش به تنهائی وسیلۀ علاج میشود. این نوع علاج با تاری آویخته به کلاه بچه ها و یا دوخته به چادر دختر ها بیشتردرعلاج نیم سری ها (مایگرن) معمول است. گاهی هم سوزنی آویخته در این تار صبغۀ تومار(طومار) دارد. در مورد لغت طومار بد نیست  قدری مکث شود. لغت عربی است، گفته شده که در حوالی قرن دوی اسلامی حاجتمندی از مشکل روزگار یه پسشگاه شیخ آنقدر طولانی نوشت که شیخ از خواندنش خسته شد و کفت "بدهید برایش هر چی که میخواهد" در عربی آن زمان طومار معروضۀ طویل را میگفتند (قرار شرح قاموس معتبر من به نام اقرب الموارد). ناگفته نماند که این مطلب در روانشناسی شامل تضاد های ثمر بخش آمده، زیرا از آنچه که به درازا بکشد از نامطلوب بودنش نیجۀ مناسب بدست آید.


توتکه:

توتکه هم از روش های شامل علاج است، انواع مختلف دارد، معمول ترین آن عبارت است از انداختن یک پیاله آب از دریچه به بیرون منزل. (ارتباط لغت توتکه با توتم آسیای مرکزی قابل یاد آوریست، تصویری از توتم را در مضمونی زیر نام طریقت خواجگان عرضه داشته ام و هم در مضمون خودی به آن اشاره شده).  

دودی:

بیشتر شامل روش های جادو گری میباشد: از باعث دشمنی یک شخص به یک شخص دیگر و یا نسبت به داشتن دشمنی با یک خانواده، جادو گر با دریافت پول، آواز خوانی ها را با صدای بسیار پائین انجام میدهد و 

خوانده ها را روی یک پارچه چوب نازک پُف میکند و چوب را در یک آتش خاموش(خوریج) می اندازد، از دودی که از آن بلند میشود ویرانی مورد نیاز را به معامله داران خود وعده میدهد.(این مطلب را در مضمونی راجع

 به فن جادو گری در تعلیمات چمانی نوشته ام).


پُف کردن و تُف کردن به مقام و منزلت چُف کردن شناخته شده:

و از این قرار است: علاج گر بعد اجرای خواندن ها به آواز بسیار پائین و کم صدا، نفسش را در یک ناحیۀ دردناک میفرستد که پُف کردن است و هر گاه لعاب دهن را هم با آن علاوه کند آن کار دیگر است، گاهی علاج گر در داخل دهن خواندن ها اجرا میکند(ورد و اوراد) که مهتاج آن را میبیند و اما چیزی نمیشنود. در پندار علاج گران آمده که اگر چیزی شنیده شد خواندن از حیطۀ اثر بدر میشود. در این مورد بد نیست که هم از فکر فقیر و هم از فکر چمانی یاد آور شوم: فقیر گفته که بیان درون دل صدا ندارد و از بیصدائی آن است که راه اسمان را میگیرد، چمان گفته است که درد دل مثل رنج فریاد بی صداست.

در زمان تحقیق در مورد شیوه های علاج  و علاج گران سنتی لازم بود با علاج گران آشنائی مستقیم داشته باشم و عمل کرد شانرا از نزدیک ببینم. فشردۀ تماس هایم با علاج گران ازین قرار است:

کریم خان اندرابی مشهور به کریم مارگیر تقاضای مرا به خوشی قبول کرد و قرار ما به این شد که من در دکانش در اندرابی، در یک گوشۀ پس دوکانی وی در نیمه تاریکی بنشینم وعمل کردش را از نزدیک ببینم. کریم خان در بین مردم شهر و حتی در بسیاری از ولایات شهرت زیاد داشت و در تسکین درد مهارت و کفایت قابل توصیف داشت. بیشتر درد ناشی از گزیدگی حشرات گزنده را علاج میکرد. حشرات گزنده را خوب می شناخت از هرکدام با خصوصیات آن نام میگرفت. در اولین روز یک جوانی مراجعه کرد و از شدت درد در بند دستش شکایت داش و گفت که با چشم دیده نتوانستم که چی بود که مرا نیش زد اما تکرار میکرد که حتمآ اورا یک گاو زنبور گزیده است. کریم خان با مهربانی های تمام و بیان خوشگوار بالای زخم ناشی از نیش، دست خودرا گذشتاند و با یک لهجۀ بسیار آرام با مهربانی تمام گفت "نور چشمی این بی ادب گاو زنبور نبوده، این یک زنبورک بی نام و بی نشان بوده و بس ازین پی آمد مهربانانه و هم از ناچیز قلمداد کردن عامل نیش، درد مند دیگر درد نداشت. علاج گر دیگری را که چند مرتبه دیدم، ملای صابون فروش بود که با خواندن در درون دهن  (ورد و اوراد) علاج میکرد و کفایت علاجش را به عقیدۀ درد مند استوار می دانست. صوفی کتاب فروش هم در دکانش در کاه قروشی از دردمندان رسیدگی میکرد، صوفی علاوه از اجرای ورد و اوراد یک پارچه گِل سرشوی هم به مراجعینش میداد تا در صبح گاهی با کمی آب بخورند. این است مختصری از کار هایم را که در فن من "کار در ساحه" گفته میشود.