خواهر مشفق
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
همشیرۀ من که مهربان است
بلقیس یگانۀ جهان است
امروز بملک خوبرویی
شاهنشۀ خیل مهوشان است
در دلبری و کرشمه و ناز
سر کرده جمع گلرخان است
در دیدۀ جمله دوستداران
گل باشد و خار دشمنان است
جانم بفدای چشم او باد
زیرا که عزیز تر ز جان است
از هجر جمال آن پریرو
خو نابه ز چشم من روا است
در خلوت دل نشسته دایم
از دیده اگر گهی نهان است
هر چند که خواهر است با من
مشفق ترم او زمادران است
«محجوبه» شدم گر از زهیرا
صد شکر که این بجای ان است