138

کبوتر مجروح

از کتاب: ماتمسرا

میکند شفق گلگون آسمان کابل را 

تاکند به خون تصویر، داستان کابل را


آفتاب آن مرده نو بهارش افسرده سیل 

اشک و خون برده بوستان کابل را


آن نسیم مستانه، تحفه می برد هر شب 

بر مزار مه رویان، ارغوان کابل را


سرو سرنگون گشته سبزه تربخون گشته 

بخت واژگون گشته باغبان کابل را


چون کبوتر مجروح، هر نفس بخون غلتد 

مرغ دل چو یاد آرد آشیان کابل را



بمناسبت جفای که در شهر طایف 

بحضرت پیغمبر روا داشتند

و پای مبارک را به سنگ زدند

این شعر در برابر همان سنگها انشاء شده:


شاهد است این کوهها این دشتها این خارها 

شاهد است این آسمان این ثابت و سیارها 

آن عقاب تیز بین بر قلۀ کهسارها

شاهد است این سنگها در پشت این دیوارها 

زانچه بر ذات شریفش رفت از آزارها


سنگ این جا بر گرامی گوهر فطرت زدند

خاک این جابر فروزان چشمۀ رحمت زدند 

طعنه بر مسند نشین کشور عزت زدند

بر طلوع شمس ما خفاشها تهمت زدند

در ره سلطان گل چیدند فرش خارها


نور بینش تافت اماکس بچشمش جا نداد 

آفتابی را بزیر سایه کس مأوا نه داد  

هیچ کس یک جرعه آبی نذر آن دریا نداد 

جلوه پا دیدند و کس آواز آمنا نداد 

نور حق دیدند و افزودند در انکارها



بر سر این سنگها دنیای نو بنیاد شد 

بر بنای آدمیت صد جهان آباد شد 

زین شکیبایی براندوه قلب گیتی شاد شد

در کهن تاریخ عالم فصل نو ایجاد شد

تاجها بر خاک افتاد از سر سردارها


لرزه در کاخ ستمگاران دنیا در فتاد

رعشه بر بازوی شاهان توانا در فتاد 

از زمین آوازه حق تا ثریا در فتاد 

سرکشانرا پایه اجلال از پا در فتاد 

خاکساری زد علم بر مسند جبارها