32

شهر قانون فرهنگ

از کتاب: مقالات دری

در عهد دقیقی بلخی

چو گشتاسپ را  داد لهراسب تخت

فرود آمد از تخت و بر بست رخت

ببلخ گزین د بران نوبهار

که یزدان پرستان بدان روزکار

مران جای را داشتندی چنان

که مر مکه را تا زیان این زمان 

(شاهنامه ۶/۶۵)

داستان کهنسال بلخ از آنجا اغاز میگردد که در وندیداد اوستا (فرگرد۳) بنای نخستین واره یعنی ورجمکرد با شرحی که یما بنیاد یک مدنیت و حیات شهر نسینی را می نهد دیده میشود

در اوستا این شهر بصفات بخدیم سریرا یعنی بلخ زیبا ستوده شده (۱) و هر درفش های بلند و در دری بلخ گزین و بلخ بامی (۲) و در عربی از طرف مسعودی بلخ السحناء(۳) نامیده شده است.

در سنسکریت هم وار بمعنی محوطه و جای وستی گاه هندوان و اورا ربع یک شهر و صحن و مسکن طبقات مختلف و باغست (۴)وار تاریخی یما تحت حمایت گشتاسب کانون دیانت و مبعث زردشت گردید، و یکی از فرزندان سه گانه زردت که اورنت نره نامداشت، بتولیت این معبد منصوب گشت(۵) شهر بخدی بعد از ان پایتخت حکمرانان و پرستگاه دین زردشت و آئین بهی و نیکوئی بود، و اوستا را حضرت زردت ازینجا انتشار داد و و منشاء سه مبداء خیر ایزدی پندار و گفتار و کردار خوب گردید، که اساس  فرهنگ دیرین مبادی گذاشته شده.

آتش مقدس بقول دقیقی و فردوسی درین واره جمکرد بر افروخته شده و محراب یزدان پرستان بود و تمام قسمت داستانی تاریخ کشور ما بدین شهر  گزین تعلق دارد، و در زیر توده های خاک آن داستانهای تهذیب ها و فرهنگها و آئین های کهن و فراورده های سودمند  بز گزیدۀ انسانی نهفته است و مخصوصا از زمانیکه آریائیان چادر نشین کوچی پار دریا برین مرکز پرستش یزدان و تمدن و شهر نشینی قدیم از شمال تاخت و تاز ها داشتند، و مردم متدین یزدان پرست متمدن این شهر و این سر زمین باآنها پیکارها و آویزش ها و نبردهای دفاعی یا تهاجمی میکردند.

فردوسی در تتمۀ داستان لشکر کشی ارجانسپ گوید:

شهنشاه لهراسپ در شهر بلخ

بکشند و د روز ما تار و تلخ

وزانجا به نوش آذر اندر شدند

رد و هیر بد را همه سرزدند 

ز خونشان بمرد آت زردهشت

ندانم چرا هیر بد را بکشت؟

این داستان به آویز نخستین مردم بلخی با آریائیان کوچی تورانی و کشتن هیربد در وارۀ بلخ اشارتی دارد، و ازینجاست که بخدی گزین و زیبا، کانون داستانهای مهیچ و احیانا خوفناک و تاسف انگیز تاریخ داستانی ما میگردد، و بشر نمیداند که این بخدی زیبا چندین قرن پرورشگاه تمدن و پندار و گفتار و کردار نیک بود و داستانهای حکمرانان و پهلوانان و یزدان پرستان و آتش مقدسی که بطور سمبول یزدان پرستی در کانون وارۀ جمکرد روشن بود، سینه بسینه بین مردم پاکدین بلخ منتقل شدند و بقول فردوسی و داستان سرایان دیگر : سراینده دهقان پیر یا موبد نژاد پهلوانی سخن یا پیر خراسان و غیره از ان کهنه داستانها حکایت ها و روایت ها داشتی.

آتش زردشتی  قرنها در وارۀ بخدی روشن ماند، و بلخ تختگاه حکمرانان و پهلوانان داستانی آریائی بود و دورۀ تمدن اوستا و کیش و آئین زردت و آنچه بلخیان آنوقت در کشاورزی و شهر سازی و آئین آوری و ترویج صنائع و هنر ها و عقاید و تمام مظاهر فرهنگی داشتند، همه آن بشکل داستانهای دلچسب سینه بسینه انتقال یافت، تا خداینامه ها و شاهنامه ها و نامه های خسروان و سیر الملوک از آن تشکیل گردید، و در دورۀ اسلامی مورد طبع آزمائی و حماسه سرائی شاعرانی چون مسعودی مروزی و ابو الموید بلخی و ابو علی محمد بن احمد بلخی و دقیقی و فردوسی و غیره گردید.

در رسالۀ شهرستان های ایران که یک کتاب جغرافی پهلوی است از بنای شارستن نوازک در بلخ بامر اسفندیار ذکر رفته(۶) و ازین هم بر می آید، که بلخ بعد از ویرانیهای متعدد بارها زندگی یازیافته و مرکزی بوده که دران داستانهای فرمانروایان و پهلوانان و حکمرانان زبردست وجود داشت و هم تمام خراسان که بلخ یکی از ارباع مهم آن بود پیدایشگاه و پرورشگاه این داستانها و فرهنگها بود و مردم قدیم این سر زمین پهلوانان مشترکی با اقوام آریائی هند و ایرانی داشتند مانند یما در ویدا ییم در اوستا واپتیه در ویدا واثیه در اوستا.

و بدین طریق از آغاز خلقت گیومرث تا بعثت زردشت و بعد از ان روایاتی در اذهان مردم این سرزمین یعنی خراسان و مخصوصا بلخ باقی بود که نخستین بار در اوستا مدون گردید، که مؤرخان یونانی حجم آن را در (۲۰) مجلد تا صد هزار بیت شمرده اند و عمر آن تقریبا سه هزارسال پیش از ماست(۷)

بلخ از نظر سوق الجیشی لشکریان کتاهم عرب در زمان اسلامی نیز اهمیت بسزا داشت زیرا سوقیات عظیم لشکری مسلمانان بر ماوراء النهر ازین   مرکز ادامه داشت و اغلب مردم بلخ بودائی بودند و مرکز دینی زردشتی واره اکنون بیک معبد بودائی نوه ویهاره (نوبهار) تبدیل ده بود، و هنگامیکه هیون تسنگ زائر چینی در(اپریل سنه ۶۳۰ تبدیل شده بود و هنگامیکه هیون تسنگ زائر چینی در (اپریل سنه ۶۳۰ م – ۹ هـ ق )بلخ را دید این معبد مربوط به مذهب کوچک بودائی بود، و هنگام فتوح فتوح عرب در عصر ماویه (رض) سنه (۴۲هـ) (۶۶۳ م) تخریب شد که صد دیر بودائی و سه هزار شمن (طلبه و زهاد) داشت. (۸) و مقر عسکری فاتحان عرب در بروقان دو فرسخی آن بود، که در حدود (۱۰۷ق=۷۲۵م) اسد بن عبدالله واپس بلخ را معمور  کرد و اسد آباد آنجا بنام اوست (۹).

در عصر اسلامی باوجود تخریبات متعدد بلخ مرکزیت فرهنگی خود را از دست نداد و در خراسا ن و اینطرف مجرای آمو مرکز بزرگ علوم اسلامی و تحقیقات دینی و منشای و پرورشگاه تفسیر و حدیث  و فقه و تصوف و دیگر علوم اسلامی گردید، و بدینطور فرهنگی جامع و سودمند که ممزوجی لطیف از مزایای گذشتۀ تاریخی بلخ و نوآوریهای فرهنگ اسلامی بود بوجود آورد که من آنرا فرهنگ خراسانی گوئیم .

محیط فرهنگی بلخ از آغاز دورۀ اسلامی تا مدت (۶۰۰) سال آنقدر غنی بود که امثال  منوچهری و شهید شاعر متکلم و بوشکور بلخی ناظم داستان آفرین نامه در (۳۳۳ق) و محمد بن حسن معروفی و بدیع بن محمد و یوسف عروضی و صدها دانشمند و صوفی و فقیه درین شهر میزسته اند، و ابو القاسم متکلم کعبی بلخی (متوفا ۲۶۷ق) صاحب مفاخر خراسان ازینجا برآمد، و ابو زید احمد بن سهل بلخی (۲۳۵-۳۲۲ق) اساس علوم بلدان و صور الاقالیم را بسی از دانشهای فلسفه و سیاست و شرایع ادیان درین شهر گذات و محمد بن موسی حدادی بلخی بزم سخن سرائی عربی را هم درین شهر گرم داشت.

مولف مفاتیح العلوم ابو عبدالله بن احمد بن یوسف خوارزمی در بلخ زاده و پدرش در خراسان و بلخ پروره شده بود، مولف جوامع العلوم فریغون از تلامیذ ابو زید بلخی و خودش هم جوزجانی  از آل فریغون بود و ما میدانیم که مولفی نامعلوم از همین جوزجانی بلخ کتابی جغرافی بزبان دری بنام حدود العالم در سنه (۳۷۲ هـ) تالیف کرده که طبع شده است.

بلخ در دورۀ اسلامی کانون دان های اسلامی گردید، و اکثر مردم آن مسلمانان خالص حنفی المذهب و بمشرب عرفان و تصوف هم آمیخته و گرویده بودند و فرهنگ خراسانی با تمام و کمال در انجا تسلط داشت. ولی در همین محیط و زمان نگهدارندگان فرهنگ کهن هم وجود داشته اند، و فردوسی برای شنیدن داستانهای کهنسال این فرهنگ چنانچه گفتیم ببلخ هم رفته بود

آرد فروش زادۀ بلخی محمد بن احمد دقیقی که بعد از سال (۲۶۵ق) مقتول گشت، پیش از فردوسی به نظم شاهنامه دست برده و هزار بیتی را در احوال گشتاسپ و ارجاسپ از روی یادگار رزیران نظم کرده بود، و بقول فردوسی این داستانها شنوندگان واله و شوقمندان فراوان داشت:

چو از دفتر این داستانها بسی 

همی خواند خواننده بر هر کسی 

جهان دل نهاده بدین داستان

همه بخردان نیز و هم راستان

پس فردوسی با کمک قدرت طبع و استعدادیکه داشت کار اورا نادیده نگرفت و با امانت شریفانه آن هزار بیت  را در شاهنامۀ خوی جای داد و گوید:

جوانی بیامد کشاده زبان

سخن گفتن خوب و طبع روان

بنظم آرم این نامه را گفت من 

از و شادمان شد دل انجمن 

یکا یک ازو بخت برگشته شد

بدست یکی بنده برگشته شد

برفت او و این نامه ناگفته ماند

چنان بخت بیدار او خفته ماند

پس دقیقی یکی از بینان گذاران شاهنامه سرائی بلخ و آن پرورشگاه فرهنگ بود که فردوسی هم به راهبر او اعتراف کرده است :

گرفتم به گوینده بر آفرین

که پیوند را راه داد اندرین

اگر چه نه پیوست  جز اندکی 

زبزم و ز رزم از هزاران یکی 

هم او بود گوینده را راهبر

که بناند اهی ابرگاه بر (۲۴)

ولی وی خلاق داستان سرائی در بحر تقارب نبوده و سوابقی دارد.ما شهر دقیقی را پرورشگاه و نگهدار فرهنگ کهن این سرزمین شمردیم ولی واحسرتا و فسوسا! که اکنون نه از ان شهر خبری  و اثری داریم و نه از آنچه شاهنامه سرایان قدیم نوشته بودند، چیزی باقی مانده و هم آنچه فردوسی بکردار در شهوار سفته بود، بطور اصیل بما نمانده و آنچه در دست داریم وبارها طبع شده و یا صد ها نسخه خطی آن در هر جا موجود است، مخلوطیست کم ارج که عمر آن بزمان قبل از مغل نمیرسد. اشخاص بد ذوق  فرومایه اندرون اختلاطها و تصرفات ناروا کرده اند و شاید بسا مطالب آنرا هم بنابر تعصبی از بین برده باشند همچنانکه برخی از اراجیف سست را بران افزوده اند ولی از انچه بما رسیده این نکته بصراحت نمایان است که منشاء اکثر داستانهای اصل شاهنامه های قدیم  و فردوسی و ملحقات آن همین بلاد و رجال افغانستان و خراسان بوده است، که دقیقی هم از همین محیط الهام گرفته بود و من عقیده دارم تا کسی بر لهجه های دری افغانستان و هم جغرافیای تاریخی و تاریخ سیاسی و فرهنگی و رجالی و مسائل بشر شناسی افغانستان مسلط نباشد نمیتواند به تصحیح این کهنه داستانها موفق آید.(۲۶)