دامان پر گل
در چنین فصلی که خرم شد جهان باغ باغ
حیف باشد ایندل پر خون من چون لاله داغ
منکه از خون جگر دامان جیبم پر کل است
نی هوای گلستان دارم نه میل سیر باغ
عاشقم بر روی و سرو چمن دلجوی او
از گل و سنبل و سرو چمن دارم فراغ
نیستم آگه کجا شد عندلیببان چمن کاندر گلشن نمی بینم بغیر از فوج زاغ حیف ان گوهر که شد هم عقد او خر مهره ای وای ان طوطی که کردد هم قفس با او کلاغ گردش گیتی بهر کس داد جامی از نشاط چون بمن نوبت رسید از خون دل دادم ایاغ گوهر دل از کفم « محجوبه» امشب گم شده من دانم از که پرسم از کجا سازم سراغ