به شاعر جوان وطن رشاد ولی
وظیفه سخنوران جوان در مصیبت وطن
رشاد ای معنوی فرزند من تو
به نخل زندگی پیوند من تو
مرا انباز اشک و درد و خونی
شریک رنجهایی گونه گونی
فرستادی به من رنگین سخنها
عبیر افزا چو گلها در چمن ها
سخنهای که بوی آشنا داشت
پیام الفت و مهر و وفا داشت
ترا چون طبع در جوش جوانیست
قلم روشنگر سوزنها نیست
سخنهای تو رنگ ارغوان داشت!
ز شهر اشک و خون ما نشان داشت
برار از پرده آوای جگر سوز
نو آیین کن نواهای دل افروز
ز مژگان قلم هر شب گهر ریز
بدامان سحر خون جگر ریز
گهرهای که میگردد فراهم
بروز غربت و شبهای ماتم
بان گلگون کفن پوشان ببخشای
بان خون جگر نوشان ببخشای
بآن مادر که فرزند جوانش
بخون غلطیده پیش دیدگانش
بان دختر که از چادر علم کرد
ستمگار زمان دستش قلم کرد
بهار آمد جوانان غرق خونند
بخوناب شهادت لاله گونند
فغانرا تیز تر کن در بهاران
که گردد گرم بزم سوگواران
بیاد ماتم بی خان و مان ها
بسیر اشک گرم ناتوانها
ز سینه آه آتش ریز بر کش
ز دل فریاد جان آویز بر کش
حمایل ساز چون گلهای رنگین
از اشعار سرشک آلود خونین
که شب آن نو عروسان کفن پوش
بیاویزند روی سینه و دوش
رشاد ای دیده ام را روشنایی
فروغ شمع بزم مع بزم آشنایی
سخن را چشمه جان آفرین دان
قلم را شهپر روح الامین دان
گرامی گوهری در آفرینش
نباشد چون سخن در چشم بینش
از این گوهر جهانی آفریدند
چه روشن اخترانی آفریدند
جهانی منزلش کاشانه دل
حریم قدس خلوت خانه دل
ولی هر حرف در دل جا ندارد
که گوهر موج هر دریا ندارد
نباشد هر سخن چون در مکنون
"تعالی شانه عَمَّا یقولُون"
ترا یزدان دل آگاه بخشد
به گلزار حقیقت راه بخشد
دهد چشمی که بینی نور جان را
فروغ آفتاب جاودان را
حقیقت بین و نیک اندیش باشی
رفیق مردم دلریش باشی
وطن را کعبه جانت شناسی
وفایش رکن ایمانت شناسی
شوی راز آشنای خلوت شب
بیابی فیضها از دولت شب
سحر از کوی جانانت رسد پیک
رساند بر دلت پیغام لبیک
کلید لطف و رحمت باز یابی
در فیض و اجابت باز یابی
وطن را باز یابی خرم و شاد
سر افراز و سعادت مند و آزاد
ز خاکش مرد روید شیر روید
ز خون بیگنه شمشیر روید
کنند از حق انسان پاسبانی
بدین آسمانی جانفشانی!
سر افرازی با آزادی نمایند
نظر در کار بنیادی نمایند
ز نور ایزدی گیرند پرتو
چراغ خانه افروزند از نو
بزخم همدگر مرهم گذارند
بنای همدلی محکم گذارند