138

صلاح الدین زرکوب

از کتاب: نی نامه

پس از آنکه مولینا از یافتن شمس الدین تبریزی به کلی نا امید شد و از مسافرت مکرر به دمشق نیز طرفی نه بست دست به دامان صلاح الدین زد و گنجی را که سید سردان گفته بود پس از شمس تبریزی نزد او سراغ کرد در مناقب العارفین در بارۀ دیدار اول وی با مولینا وشمولش در حلقه ارادتمندان چنین روایت شد: نقل است از کبار احرار رضی الله عنهم که روزی حضرت مولینا در پیش دکان شیخ صلاح الدین زرکوب همانا که آواز تق تق زدن بگو شش رسید به سماع و جزع مشغول گشت و هنگامۀ عظیم جمع آمد بخدمت شیخ صلاح الدین خبر کردند که مولینا سماع شروع کرده است. شیخ بشا گردان خود اشارت کرد که دستها را از ضرب وا مگیرید که اگر زر و غیره تلف شود با کمی نیست و از آن وقت تا صبح دیر بسماع بود - بعد ازآن فرمود که سماع آن بود که گویندگان رسیدند وسماع بجد گرفته این غزال آ غاز کرد.

یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زر کوبی

زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی

چون شیخ به دکان در آمد دید که تمامی دکان پر از زر ورق شده بود . . . چون مولینا از سماع برون آمد فرمود که دکان یغما کردند وازان بر خاسته در جلسه نیکان نیکو کار گشت و ازان عنایت مشهور جهان شد.

سپه سالار پس از آنکه در اوصاف وی با شباع سخن رانده اورا از مصاحبان شمس تبریز دانسته گوید: سبب تو چه به خداوند گار آن بود که روزی بر حسب عادت در حجرۀ خویش به مهم زر کوبی مشغول بود اتفاقا خداوندگار آن روز شوری عظیم داشت ناگاه از در حجره شیخ صلاح الدین در آمده و از حالتی که داشت بروزن مطرقه شیخ بسماع و حرکت آغاز کرد شیخ چون دید دست از ضرب بر نداشت و آن حال را محافظت کرد و از اتلاف زر نیند یشید پس از آن بصحبت خداوند گار ر سید واز جمله صاحبد لان شد. پسر سپه سالار پس از ین تفصیل این دو شعر مولینا را که در مدح صلاح الدین سروده نقل نموده است :

کار زر کوبان چوزر کردی چوزر

شه صلاح الدین که توصد مرده 

مطربا اسرار ما را بازگو 

قصه های جان فزارا بازگو 

مادهان بر بسته ایم امروز ازو 

تو حدیث دلکشا را بازگو 

مخزن انا فتحنا برکشا 

سر جان مصطفی را بازگو 

چون صلاح الدین صلاح جان ماست 

آن صلاح جان ما را بازگو 

سلطان ولد پسر حضر ت مولینا در مثنوی ولدى شرح مفصلی در بارۀ وی دارد او را قطب هفت آسمان و زمین خوانده و گفته است هر که در او نگاه میکرد از اهل دل میشد و گفت که "پدرم میفرمودهمان شمس الدین که ما می گفتیم باز آمده اضطراب مولینا به بر برکت صحبت وی آرام گردید و تا بش پر تو شمس را در جبهۀ وی دید چون شیر و شکر با هم آمیختند و از صحبت هم بهرهها بر داشتند."

صلاح الدین از مردم قونیه بود بقول نور الدین عبدالرحمن جامی در بدایت حال مرید سید سردان محقق ترمذی بود و از علوم ظاهری هیچ بهره نداشت حتی مکتب نرفته و سواد نیاموخته بود . اما در نگاه مولینا و پسرش قطب آسمان و زمین و راز دان علوم اولین و آخرین بود. پسر سپه سالار میگوید: 

روزی مولینا بجای کلمۀ (خم) خنب فرمود - یکی گفت خداوند گار (خم گویند نه خنب) (اؤخداوندگار

فرمود:

ای بی ادب من اینقدر دانم اماشیخ صلاح الدین چنین تلفظ می فرماید متابعت او را اولی ترمیدانم و راست آنست که او فر ما یـــد هم چنین مولینا به تبع صلاح الدین (قفل) را قلف و(مبتلاء) مفتلا تلفظ می فرمود .

نظر خاص و عنایت بی مروقیاس مولینا بصلاح الدین آتش حسد مریدان را در بارۀ وی نیز مشتعل گردانید و غریو آن ها بلند شد گفتند از شمس برستیم به شست این بی سواد گر فتار گردیدیم اگر شمس نور بود این شور بمراتب بدتر است . دریغا کسیکه فاتحه را درست خوانده نتواند اما مسلمانان به وی سجده آرد و چندین حرمت گذارد.

مریدان بخون وی پیمان بستند و تصمیم گرفتند که هر نحو شود اورا از میان بردارند چون این سخن بصلاح الدین رسید خم برابر و نیاورد و گفت : این مردم نمیدانند که کارها مربوط بقضای الهی است من در مقابل مولینا در حکم آئینه میباشم او جمال خویش را در من مشاهده می کند خداوندگار نیز که بر قضیه آگاه شد سخت آزرده گردید و در بر روی مریدان حاسد و حسودان فاسد بر بست و تنها با صلاح الدین نشست سر انجام آنها از تصمیم خویش نادم شدند و عذر آوردند محبت مولینا روز بروز در حق وی افزون میشد و آن عشق مقدس سوزنده تر میگردید و در مجالس عام به ذکر جمیل وی می پرداخت و دختر او را که فاطمه خاتون نام داشت به فرزند دلبند و خلف الصدق خویش سلطان ولد خواستگاری کرد و بنکاح وی درآورد و هنگامیکه این وصلت را می فرمود به سلطان ولد گفت شمس الدین همین صلاح الدین است که مقتدای جهان می باشد و میر ملک لامکان. روزی هنگام سماع این غزل را به صلاح الدین خواند.

نیست در آخر زمان فریاد رس 

جز صلاح الدین صلاح الدین وبس 

گر ز سر سر او دانسته ئی 

دم فروکش تا نداند هیچ کس 

سینه عاشق یکی آبی است خوش 

روح ها بر آب او خاشاک وخس 

از دل عاشق بر آید آفتاب 

نور گیرد عالمی از پیش و پس 

صحبت مولینا با صلاح الدین در مدتی که کمتر از ده سال نبود دوام کرد. حدت خشم مخالفان نیز فرونشست غیبت شمس بوجود وی تلافی شد اگر آفتابی از آسمان عشق و ارادت خداوند گار افول کرد ماه طلعت صلاح الدین ازهمان مطلع دمید و روزگار دل غمدیده خداوندگار بلخ بفیض صحبت فرزند قونوی اطمینانی بخشود پس از ده سال صلاح الدین بیمارشد. پسر سپهسالار در شرح و فات وی چنین می نگارد :

ناگاه شیخ را در عین کمال رسیده نقش بی ارادتی بر دل مکتوب گشت چون بخویش آمد از وقوع آن حال اضطرایی نمود واز حضرت عزت عزاسمه تضرع کرده (ربنا لا تواخذنا ان نسینا او اخطأنا) برخوانده ، بحضرت شیخ خویش که (اعوذبک منک) عبارت از آن است پناه گرفت تائید سبحانی موقوف بعنایت شیخ گشته اورا باز ازان حالت بدار الامن سلامت و بیت الانس کرامت متمکن گردانید اما جسم ایشانرا ضعفی و بیماری لاحق شد و مدت مرضش به درازی کشید شیخ از حضرت خداوند گار درخواست کرد تا عنایتی فرماید که از بدن عاریت نقل کرده به سرای باقی و حلت کند بعد از تضرع بیحد اجازت داد و سه روز بعیادت نیامد شیخ را از آنحال یقین شد که وقت نقل رسیده پس بخوشی و خرمی تمام از این دار غرور به سرای سرور رحلت فرمود قالب خاکی را بخاکدان گذاشته مرغ روح را با شاهباز ملا یک پر واز داد.

رفت آن طأوس عرشی سوی عرش

چون شنید و از طبل از کوی عرش

سلطان ولد داماد و ارادتمند و ی داستان مرگ او را به شرح وبسط زیاد منظوم گردانیده و گوید که وی وصیت کرد که :

شیخ فرمود در جنازه من

دهل آرید و کوس با دف زن

سوی گورم برید و قص کنان

خوش و شادان و مست و دست افشان

تا بدانند کاولیای خدا

شاد و خندان روند سوی لقا 

خداوندگار و صیت خلیفه گزین و فرزند راستین خود صلاح الدین را بجای آوردو تابوت وی را در میان نغمات ساز و آواز گویندگان در جوار سلطان العلما بخاک سپرد.