رضا از نگاه مشایخ طریقت

از کتاب: از کوچه عرفان

سهل بن عبدالله تستری می گوید: چون رضا به رضوان پیوسته گردد خنک مر آن کسانی را و نیکو جایگاه که باز گشت ایشان به آن بهشت *۲۴۸

بوسلیمان دارانی گوید: خدای را بندگان اند که شرم میدارند که باو معاملت کنند به صبر پس معاملت میکند ره رضا یعنی در صبر کردن معنی ان بود که من خودم صبورم اما در رضا هیچ نبود و چنانکه وارد چنان باشد صبر به توتعلق دارد ورضا بدو و گفت راضی بودن و رضاء آنست که از خدا بهشت نخواهی و از دوزخ پناه نه طلبی.*۲۴۹

حبیب عجمی گوید رحمت الله علیه : رضا اندر دل است که اندر او غبار نفاق نباشد.*۲۵۰

شقیق بلخی (رح) گوید: " بوعلی شقیق بن ابراهیم آزادی " رضا و صبر دو چهره اند . چون به عمل دست یازندی آغاز آن صبر است و پایانش رضاء و او میگوید : اگر خواهی که در اسایش بسر بری آنچه رسد بخور و انچه بیابی بپوش و انچه خدای بر تو مقرر داشته است بدان راضی باش *۲۵۱

احمد بن خضر بلخی (رح) گوید : صبر توشه درماندگان است و رضا درجۀ عارفان*۲۵۲

حضرت حافظ خواجه شیراز (رح) فرماید: 

من و مقام رضا بعد از این و شکر رقیب               که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

فراق وصل چه باشد رضای دوست طلب              که حیف باشد از او غیر او تمنایی

احوال :   

قبلا اندر مورد حال گفته شد که در لغت بمعنی کیفیت و چگونگی است و در اصطلاح اهل طریقت وارد قلبی است از جنس طرب یا حُزن قبض یا بسط و یا هیبت بدون تصنع و انجلاب و اکتساب که باید بظهور صفات نفس زایل شود و اگر ادامه یابد و ملکه گردد مقام نامند و هم میگوید که " حال" معنی است به قلب  سالک بدون اختیارئ تعمد و جلب و اکتساب وارد میشود از قبیل حُزن و طرب و قبض و بسط و امثال آنها . 

ابونصر سراج طوسی در کتاب مشهور اللمع فی تصوف که قدیمی ترین و با ارزش ترین در طریقت و عرفان است احوال صاحبدلان را به ده قسم تقسیم کرده است : 

۱-مراقبه ۲-قرب ۳-محبت ۴- خوفء۵- رجاء ۶- شوق ۷- اُنس ۸- اطمیمان ۹- مشاهده و ۱۰ – یقین.

۱-مراقیه: عبارت از یقین بنده است به انکه خداوند در جمع احوال عالم بر قلب و ضمیر و مطلع به راز های درون است . وسالک این طور یقین حاصل کند که خدا او را می بیند و به تمام زوایای زندگی وی واقف است و مطلع و پیغمبر صلوات الله علیه فرموده اند: که خدای را چنان پرستش کن که گویی او را میبینی و اگر تو او را نه بینی او ترا می بیند*۲۵۳

به ضمیر بنده این حال پیدا میشود که فکر بد و تلقین شیطانی به قلب او راه نیابد و چون خدا را در همه حال و احوال ناظر بیند و کمتبر بدام هوای نفس اسیر شود و از این سبب است که حارث محاسبی گفته است : مراقبت علم دل است در قُرب حق تعالی *۲۵۴

که سالک در چنین مراقبه کائینات را فراموش کند یعنی بحالی باشد که در ان وجود و عدم دنیا یکسان باشد و در این نونوع مراقبت جز خدای هیچ چیز در فکر و ذهن او نباشد .

در مراقبه حال بزرگان اهل مراقبت است که مراقب خدا هستند و از خدای طلبند که آنها را در حال مراقبت رعایت فرماید . یعنی خداوند متولی امر انها باشد و به فضل خود انهارا مصداق «و هویتولی الصالحین فرماید و در این مقام سالک از میان برمیخیزد و بین او خدا هیچ حجابی باقی نمیماند.*۲۵۵

۲- قرب : حال مراقبت سوای به نزدیک شدن عارف بخداوند است و در قرآن مجید آیاتی هست که مبانی همۀ تحقیقات صوفیه در مبحث قرب است . مثلا: و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب ؛ ونیز : آیۀ « نحن اقرب الیه من حبل الورید» و نیز : نحن اقرب الیه منکم و لا کن لا تبصرون ؛

ابونصر سراج میگوید حال قرب از احوال بنده است که بقلب خود نزدیکی خدا را مشاهده کند و طاعات و جمع هم از راه دوام ذکر خدا ظاهر و باطن بحق لقای قرب جوید و اهل قرب بر سه اند اول مقربون دوم محقیقین سوم حال بزرگان و اهل نهایت (بنده از بیخودی نداند که در حال قرب است ۹ . خلاصه اینکه قرب عبارت است از زوال حس و اضمحلال نفس :

حضرت خداوند گار بلخ می فرماید:

گفت پیغمبر که معراج مرا               نیست از معراج یونس اجتبا 

آن من بالا و آن او نشیب                 زنکه قرب حق برون است از حسب 

قرب نه بالا نه پستی رفتنست              قرب حق از حبس هستی رُستنست 

نیست را چه جای بالا است و زیر         نیست را نه زود  و نه دورست و دیر 

کار گاه و گنج حق در نیستیست              غرل هستی چه دانی نیست چیست 

حاصل این اشکست ایشان ای کیا             می نماند هیچ با اشکست ما 

آنچنان شادند در ذل د تلف                    همچو ما در وقت اقبال و شرف

برگ بی برگی همه اقطاع اوست           فقر و خواریش افتخار است و غلوست *۲۵۶