32

خسرو بن هرمز

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل طبقه پنجم ، بخش ایشان را کاسره گویند
25 January 1968

چون خسرو به پادشاهی بنشست، مردمانرا وعده های نیکو کرد، و چون خالی شد1 خسرو (37) بنزدیک هرمز رفت و از وی عذر خواست بدان اجابت که کرده بود و گفت:اگر من اجابت (نه) کردمی ، مملکت از خاندان مازائل گشتی، و دشمنی چون بهرام چوبین به خاندان ما مسلط شدی.

هرمز2عذر او بپیرفت، و دل او خوش3 کرد و چون بهرام قصد پرویز کرد، پرویزپیش اوباز شد و حرب پیوستند، و همه لشکر پرویز سوی بهرام بگشتند، و پرویزباده4   سوار بهزیمت شد، و به مداین آمد پیش پدر، و از و استطلاع کرد که : بنزدیک کدام پادشاه شود تا اورا نصرت کند؟

هرمز گفت:اما عرب درویشست بمال مشغول گردند و از بهر ملک تو حرب نکنند، و ترکستان و هندوستان خصم تو، راه برتو گرفته دارد، 6 اما روم اندر (ن) هم مالست و هم مرد و هم سلاح. و پرویز بحکم اشارۀ پدر، سوی روم رفت. و خالان خسرو چون بسطام و بندویه7   چون پرویز رفته بود باز گشتند، و به بهانه به نزدیک هرمز رفتند، و او  راخناق8   بکشتند. و براثر پرویزبرفتند، و پرویز را از آن خبر نبود.

------------------------------------------------------------   

1-یعنی چون از مردم تنها شد.

2-ب:هرمز مرعذر

3-ب:از وخوش.

4-در(ن)ده هزار سوار طبع کرده اند. در حالی که در هر دو نسخه ده سوار است.

5-هردونسخه:استطاع؟

6-ن:دارند

7-مسعودی:بسطام و نفدویه طبری: بسطام بندویه مجمل: بسطام و بندوی. غرر و فردوسی 04ر115) گستهم و بندوی- کریستن سین و ستهم وویندوی

8-اصل:بحتاق؟ اما خناق معرب خناک است بمعنی گرفته شدن گلو. در مجمل گوید و هرمز را بخه (خفه) بکشتتند. طبری درین مورد اتلفوه خنقا و مسعود خلا علی هرمز فهنقاه نوشته اند و فردوسی گوید: زهی از کمان باز کردند وو برگردنش انداختند و بیاویختند(شهنامه 4ر111)

چون به روم رفت موریق 1 قیصر اورا بنواخت و سپاه داد، و مال بسیاربداد2، و دختر خویش بزنی بدو داد. و چون بایران رسید، بهرام چو بین پیش او آمد و حرب کردند. بهرام شکسته شد، و با چهار هزار مرد بهزیمت شد و سوی ترکستان برفت، و خسرو پرویز بیامد و بجای پدر و جد خویش بنشست. و چون مملکت بروراست شد، به حیلت کردن ایستاد، تا دل خاقان بر بهرام تباه کند، از پس انکه بهرام در ترکستان کارهای  نیک کرده بود.

آخر بمکرپرویز بهرام را هلاک کردند، و شهر بغداد را خسرو بنا کرد، و منصور تمام (کرد). پیغمبر ما محمد مصطفی علیه الصلوة و السلام بروزگار او بیرون آمد، و دعوت آشکار{38} کرد، و از مکه هجرت کرد و بمدینه آمد، و خلق را بخدای عزوجل خواند، و به پرویز نامه کرد، و اورا بخدای عزوجل بخواند.

پرویز رسولان فرستاد تا پیغمبر صلی الله علیه وسلم 2 را بیارید. 4 و بر وی انکار کنید5 و تارسولان بمدینه رسیدند، پرویز را پسر او شیرویه6 بکشت. اما پرویز را مال7  جواهر و چیزهای بزرگواری فراوان بود، و چندان8 بزرگواری اورا کرد

-----------------------------------------------------   

1-اصل:مورلفی. این در طبری:موریق و در مسعودی مورنفیس و در مجمل:موریق است قیصر درین زمان موریکیوس نامداشت که چند سا بعد از 581 م بازگشت خسرو بدست فوکاس بقتل رسید(ساسانیان از کریستن سین 467)

2-:مال داد بسیار

3-اصل علیه و سلم.

4-ن:بیارند.

5-ن:کنند.

6-اصل:سیرومه:ب: شیرویه

7-درینجا بر حاشیه بخط شکست غیر از خط متن نوشته شد:منجمله اسباب و اشیای خسرو پرویز تفصیل آن شرح دهد.

8-ب:جد آن؟

آمده بود، که پیش از و هیچ پادشاهی رانبود. و از آن چیزها بگویم:دست1  شطرنج بود اورا، یک صف از یاقوت سرخ، دو دیگر صف زرد. و دستی  که نرد بود از یاقوت و زمرد، وسی (و) دو هزار یاقوت بیش بها بود. وگنج عروس  وگنج خضراو گنج باد آورد و گنج دیبا خسرو2 و گنج سوخته3   و زرمشتفشار 4  و تخت طاقدیس 5  و تخت  میش سار 6 و ایوان مداین و قصر شیرین و شادروان7 بزرگ گوشه بمروارید و مشکوی

----------------------------------------------------- 

1-اگر چه کلمه دست با شطرنج و نرد مستعمل است(برهان) ولی اگر درینجا دشت یعنی بساط شطرنج و نرد باشد بعید نخواهد بود؟

2-فردوسی در شاهنامه (4ر243) این گنج رادیبۀ خسرو گفته، اما در مجمل (ص81) دینار خسروانی است.

3-این نام در مجمل نیست، ولی فردوسی گوید: دگر گنج کش خواندی سوته* کزان گنج بد کشور افروخته(4ر243)

4-هردو:مستنقار؟ و صحیح مشتفشار مخفف مشت افشار است در مجمل (ص 81 گوید: و زرمشت افشار کی بران مهر نهادی و برسان موم بود. بیرونی در الجماهر (ص234) گوید:المشتفشار طلای نرم را گویند، و کریستن  سین بنقل از غرر ملوک الفرس گویند که این قطه زربوزن دو صد مشقال مشت افشار چون موم نرم بود ومیتوانستند آنرا باشکال مختلف در آورند. سوزنی سمرقندی گوید: زرمشت افشار بودی بوسۀ اورا بها* سبلت آورد و سرابر زرمشت افشار شد( حوشی برهان 2511)

5-اصل: بخت طاق دلش:ب:ندارد. بزرگترین نفایس خسرو پرویز تخت طاقدیس بود یعنی تختی که بشکل طاق است . شرح آنرا از روایات ثعالی وفردوسی و مورخان رومی در کتاب ساسانیان کریستن سین (488 ببعد) بخوانید.

6-هردو:بخت سسار: در(ن) تخت اردشیر نوشته اند، ولی فردوسی(4ر234) در شرح تخت طاقدیس از یک تخت دیگر بنام میش سار ذکری دارد و گوید: یکی تخت را نام بدمیش سار* سرمیش بودی برو برنگار* هر آنکس که دهقان بدوزیر دست* و رامیش سربود و جای نشست. این کلمۀ میش سار را اگر پیوسته بنویسم، میشار بشکل ممسوخ نسخۀ اصل شباهت میرساندولی از تخت اردشیر مطبوع (ن) ذکری در دیگر منابع نیست، و بنابران شکل مغلوط نسخۀ اصل وب را به میش سار فردوسی تبدیل کردم.

7-شادروان: بضم ثالث و سکون رابع خیمۀ بزرگ و سراپرده که در پهلوی  شاتوران(فرش) بود و معرب آن شادوران و مخفف آن شاروانست خاقانی گوید: این است همان صفه کز هیبت او بردی* بر شیر فلک حملۀ، شیر تن شادوران(حواشی برهان 1223)

زرین1  ودوازده هزار کنیزک و هزاردویست فیل، و سیزده هزار شتر باکش(و) باغ نخچیران، و باغ سیاوشان، و باغ مرود2  و اسپ شبدیز3 و ده هزار من عود، و پنجهزار من کافور، و سه هزار من مشک، و چهار هزار من عنبر، و دوازده هزار یوز، 4 و هزار شیر، وهفصد5 هزار سوار، و سیصد هزار پیادهف و شمع 6 دوازده هزار پلیته، و کبریت سرخ، و هزار باز سپند و ده هزار غلام، و صد هزار اسپ بارگی 7 و صد هزار ستان 8 زرین ، (و)

------------------------------------------------------  

1-اصل:ذرین؟مشکوی:بضم اول و سکون ثانی به معنی حرم سرا، و قصر و باغچه است و خلوت خانۀ شیرین و خسرورا نیز گویند. خاقانی گوید: رفت شیرین زشبستن وفا* نقش مشکو و شبستان حکیم (حواشی برهان 2015) فردوسی گوید: به مشکوی زرین ده ودو هزار* کنیزک بکردار خوم بهار (شاهنامه 4ر243)

2- اصل: مزود؟ب:مرود

3-این نام مرکب است ازشب+ دیز یعنی شبر نک وسیاه ناصر خسرو گوید:یکی شگون نامش بود شبدیز * گروبرده زصرصر درنک وتیز (حواشی برهان 912) این نام در مسعودی (1ر232) شیداد است. ولی در کتب فارسی با تفاق شبدیز است فردوسی گوید: وگراسپ شبدیز کز تاختن * نماندی بهنگام کین آختن.

4- یوزی در عربی فهد ودر ترکی نام حیوانی است مانند پلنگ که آنرارام نموده ومانند سگ شکاری صیدو حوش باوکنند، وسگ تولۀ شکاری رانیز گویند (حواشی برهان 2457)

5- مخفف هفت صد است.

6- در حاشیۀ (ن) نوشت اند. که عدد شمع را از قلم انداخته. در حالیکه دوازده سر از پلیته مربوط به شمع است، وسفطی ندارد.

7-باره و بارگی به معنی اسپ است، که در پهلوی بارک(مرکوب) بود، و بارگی اسپ بارکش پالانی(پابو) را گفته اند(حواشی برهان 217)

8-هردو:سام؟ستام براق ولجام اسپ است.

 سرکس1 بربط زن، و شیرین و باربد2  و بهروز3   که چندین نوا و دستان خسروانی بنهادست. و سه هزار زن 4   و بود اورا، و هر سال هفصد 5  و نود{39} و پنج بار هزار هزار درم دخل خزینه بود که از ولایت بخزینه آوردندی.

و چون او بمرد، اندر خزینۀ او خریط بافتند، و اندران خریطه نه 6   تا انگشتری بود،

------------------------------------------------------------------- 

1-هردو:سرکس؟ این نام در شاهنامه و دیگر کتب فارسی سرکش،و در مجمل (ص81) سرکیس رومی است. فردوسی گوید، یکی مطربی بود سرکش بنام*برامشگری در شده شادکام (4ر235) در کتب عربی و از آنجمله در غرر اخبار ملوک الفرس (ص694ر754)سرجس است.کریستن سین گوید:سرکش از مشهور ترین موسیقی داران در بار خسرو پرویز بود. روایاتی که در باب او بما رسیده مآخوذ از خوذای تامگ (خدای نامه) نیست، و از کتب دیگر او اخر عهد ساسانی نقل کرده اند، تفصیلی که فردوسی و ثعالبی داده اند، افانویست. نام اصلی وی در یونانی 

SERIUS

بود، و تلفظ فارسی سرکسی شاید از املای سریانی آن سرکش یاسرگیش اخذ شده باشد(حواشی برهان 1127)

2-باربد در برهان بضم و بای دوم است که بفتحۀ آن هم آمده، وی از جهرم شیر از بود و سرود خسروانی از مخترعات اوست(1ر215) کریستن سین می نویسد:باربد را در خط پهلوی می توان 

BAHL(A)BAHDH 

خواند، و چون در نسخ فارسی غالبا امتیازی بین ب و پ نمیگذارند، این کلمه را پهلبد نیز خوانده اند: بدون شک صورت اصح آن بار بذاست(ساسانیان 506) ضبط های مختلف آن در فارسی و عربی فهلبذ=فهربذ=پهلبذ=باربذاست برای تفصیل احوال او رجوع کنید به ساسانیان کریستن سین بعد از صفحه 506. در اصل مار بذر است و فردوسی بفتحۀ باء دوم خوانده و گوید: زرامشگران سرکش و باربد* که هرگز نگشتیش بازار بد.(شهنامه 4ر243)

 3-درمجمل(ص96)گوید:اندر عهد خسرو پرویز... سمر گوی به روز بود.

4-هردو:هزاران؟ مجمل(ص79):. دوازده هزار زن در شبستان او بودند از بنده و آزاد.

5-مخفف هفت صد.

6-در اصل نقطه ندارد. مسعودی گوید(1ر237) و کان لابرویز تستة خواتم . تدورفی امر الملک.

که خاصل او بود از بهر مهر کردن داشتی. نخستین انشگتری نگین 1   او یاقوت سرخ بود و نقش و صورت ملک، و گرداگرد او کتابه 2  صفت ملک نوشته، و بدین انگشتری منشورها و سجل ها مهر کردی. دودگیر انگشترین نگین او عقیق بود و نقش او خراسان خره 3  حلقه او از زر4  و بدو یادگارها مهر کردی. و انگشترین سه دیگر را نگین جزع5  بود، و نقش او سواری که همی تازد، و حلقۀ او زرین، و بدین خریطهاء بریدان 6  مهر کردی. 7 و انگشترین چهارم را نگین از یاقوت سرخ بود، و نقش او کبش کوهی 8و حلقۀ او زرین ، و بدوامان

---------------------------------------------------- 

1-اصل:مکن؟ب:از بود تا نخستین انگشتری ندارد.

2-عینا ترجمۀ این جملۀ مسعودی است (مروج 1ر237) نقشه صورة الملک و حوله مکتوب صفة الملک.

3-هردو:خواسن حره این کلمات را در (ن) حواصل جره؟ طبع کرده و فهمیده نشد که مطلب مصحح از آن چه بوده؟ در مروج الذهب مسعودی که این مطالب را غالبآ گردیزی ازو گرفته گوید: و الخاتم الثانی فصه عقیق نقشه خراسان خره(حره) و ازین ثابت می آید که صحیح آن خراسان خره بود یعنی خرۀ خراسان اما اینکه مصحح(ن) آنرا به حواصل جره؟ تبدیل کرده سندی ندارد:

4-هردو:ازرر؟ترجمه عبارت مسعودی است: و حلقته ذهب.

5-جزع:مهرۀ سیاه و سپید از جنس آبگینه.

6-هردو:بربدان؟ مسعودی بختم به اجوبة البرید.

7-این جمله از : انگشترین سه دیگر تا مهر کردی در هر دو نسخه مکرر است.

8-سر کیس کربی: که در (ن)  کینس دوهی خواننده و صبح برده اند و کیش فتحۀ اول و سکون دوم قوج و بره است . مسعودی گوید: و الخاتم الرابع فصه یاقوت نقشه بالمال ینال الفرح یعنی بمال خوشی دست میدهد. گمان میرود که اصل آنرا مسخ کرده اند، که باز یافتن صورت صحیح آن بمن دست نداد، و بنابران در متن همان کبیش کوهی را گذاشتم، که قرائت(ن) است و مستند نیست.

نامه ها 1  که از بهر عاصیان نبشتندی2   مهر کردی. و پنجم را نگین یاقوت سرخ بود، و حلقۀ او مرصع بمروارید، و نقش اوخره(و)و خرمی 3  و بدو خزینۀ جواهر و جامه خانه و پیرایه 4 و بیت المال مهر کردی. و ششم را نگین(آهن حبشی) 5  بودو نقش او عقاب،  ونامه های پادشاهان بدو مهر کردی. و هفتم را نگین(پادزهر بود)6  و نقش او مگس ( و بدان دارو ها و خوراکها و طیب ها مهر کردی . و هشتم را انگشترین خماهن بود، و نقش او سرخوک)7  و

-------------------------------------------------------------------  

1-هردو:نامها

2-اصل:بستندی؟

3-هردو:حرر جرهی؟ باستناد قول مسعودی(1ر237) تصحیح شده، وی گوید: نقشه حره و حزم(کذا) ای پهجة و سعادة . و خره پا خوره بمعنی نورو پر تواستف که فائز می شود برخلق و بدان نور خلایق ریاست کنند و آنچه بپادشاهان بزرگ فائز گردد آنرا کیاخوره گویند(برهان) زرتشت بهرام پزدو گوید: زشاهان فروخره، جم فزون داشت* بهر کاری خرد را رهنمون داشت. در(ن) این کلمات را به (چرغ جوهی) تبدیل کرده اند. و فهیمده نشد که مصحح چرا این کار را کرده است: و مقصدش ازین کلمات چه بوده؟

4-هردو؟ پرایه ؟ ولی ترجمۀ خزانة احلی مسعودیست.

5-در هر دو نسخه نام گوهر نگین نوشته نشده و من آنرا در قوسین گذاشتم، مسعودی گوید: و فصه جدید حبشی و بنابرین سند عبارت متن را تکمیل کردم.

6-درینجا هم چیزی از قلم افتاده. و مسعودی نام گوهر نگین هفتم را پادرزه داده و گوید: فصه بادزهر. پس ممکن است جمله را چنین تکمیل کرد: و هفتم را نگین پادزهر بود، کلمات زائده در متن بین قوسین است . سنگ پاد زهربود، کلمات  زائد در متن بین قوسین است. سنگ پاد زهر یا پازهر یا بادزهر که معرب آن فادزهر است در عربی آنرا حجر التیس خوانند(برهان)

7-جمل بین قوسین در اصل از قلم افتاده، و بنابران شرح یک خاتم در اصل نیست و جمله  پریشان و مقطوعست در مسعودی نگین هفتم و هشتم چنین است، که من از روی آن متن را تکمیل کرده ام و الخاتم السابع نقشه ذباب یختم به الدویة و لاطعمة و الطیب فثه فاد زهر، و الخاتم الثامن فصه حماهن (کذا) نقشه رآس خنزیر یختم به اعناق من یؤمر بقتله و ماینفذ من الکتب فی الدماء (مروج 1ر237)

نامه هایی که بمعنی 1 خون بودی و یا کسی 2 را از خون آزاد کردی بدان مهر کردی. و نهم 3    نگین آهنین بود، و چون اندر گرمابه رفتی و یا در آبزن 4 شدی این انگشتری پوشیدی.