32

منهاج سراج جوزجانی

از کتاب: مقالات دری

آموزگار و داور و تاریخ نگار و مذکر افغانی در هند

روابط باستانی کهن سال هند با سر زمین افغانستان از عصر قبل از تاریخ آغاز میشود و از تشابه آثار بازیافته تمدن بشری در وادی سند مانند هر په و موهنجو دیرو با آثار وادی پشین و قره کمر و کمندی گگ کندهار و وادی هلمند ثابت می آید که مردمان شش و هفت هزار سال قبل هند و افغانستان مشترکات فراوانی در امور فرهنگی و حیاتی و مدنی خود داشته اند.

در حدود یک و نیم هزار سال قبل از میلاد، مهاجرت های مردم آریایی سر زمین باختر و هندوکش بشرق ووادی سپته سند هو (هفت دریا) وشمال  هند آغاز یافت و این مردم آریایی نژاد افغانستان زبان ویدی و ادبیات و عقاید و افکار و سنخ معاشرت و اداب زندگی خود را با خود بهند بردند و در آنجا مدنیت آریایی را بوجود آوردند. که از آن ببعد همواره روابط متداوم ادبی و فرهنگی و تجارتی و رفت و آمد ما با هند جاری بوده و مردم آریایی نژاد مملکتین بر یکدیگر تاثیر های فرهنگی داشته اندف که درینجا مجال تفصیل آن نیست و ما در دورهای مختلف تاریخ ار عصر قبل از سکندرو بعد از آن تا عصر اسلامی و قرن هفتم میلادی آنقدر روابط نزدیک و مشابه دینی و لسانی و سیاسی و فرهنگی باهم داریم، که تاریخ یک مملکت  بدون تاریخ آندیگر نوشته نی تواند و بسا امواج  فرهنگی ازین سرزمین به ماورای وادی سند رسیده، و در آنجا بدینطرف آمده که جزو مهم تاریخ و فرهنگ افغانستان است و در افکار دینی و لسانی و حیاتی ما مقام استواری دارد وظیفه علمای این دو مملکت است که برین اثر پذیریها و اثر افگنی های متقابل ابحاث تحلیلی دقیق و علمی را بوجود آورند تا افراد ملل ما این رشته های دیرین تاریخی را بفهمند و آنرا در حیات آینده مردم این منطقه سرمشق زندگی مثمر و همکاری و نزدیکی و دوستی گردانند.

در عصر اسلامی بعد از آنکه در قرن (۷-۹م اسلامی و مدنیت عرب با بسی از عناصر مغتنم و مبادی مفید با افغانستان رسید، و با خلط و امتزاج عناصر فرهنگی باستانی  و مواریث آریایی قدیم ما فرهنگی مرکب و زیبا و جامع خراسانی اسلامی تشکیل شد مردم افغانستان این فرهنگ و مبادی زندگانی اسلام را در سرزمین خود بپرورند. درین سرزمین زبان عربی پرورده شد. علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث و اداب عربیه و فقه و تصوف اسلام را مردم این سرزمین بپروند. گروه بزرگ علمای اسلامی بشهر های افغانستان و خراسان و آسیای میانه تعلق دارند.

از قرن سوم هجری افغانان لودی ما در ملتان، مرکز ثقافت اسلامی داشتند، و بعد ازآن فتوحات غزنویان در قرن سوم و چهارم این حرکت فکری و فرهنگی را تقویه کرد، تا حدیکه لاهور را بنابر مشترکات فرهنگی غزنه خورد گفتنمد " فتوحات غوریان و خلجیان و خاندانهای دیگر افغانستان و بعد از ان لودیان و سوریان  و فرملیان و کرانیان و نیازیان و غیره قبایل افغانی مدنیت خراسانی افغانی را بقلب هند نه بلکه به سواحل شرقی آن تا اقاصی بنگاله رسانیدند، و هزاران افراد خراسانی در مواقع مختلف هند ساکن شدند، و صدها رجال عالم و دانشمند و صوفیان دل آگاه از کابل و غزنه و سجستانی و هرات و بلخ و دیگر بلاد افغانستان  بهند رفتند، و آنچه جهانگیران شمشیر زن نکرده بودند این صوفیان و علمای اهل دل با اخلاق  نیکو و تمثیل مدارای اسلامی و انسانی ملیونهای نفوس هندی را به دین و فرهنگ اسلامی آشنا ساختند، و در قلب تمام طوایف آن سر زمین جای گرفتند، تا حدیکه در اراتمندان این رهنمایان روح پرور مسلمانان، هزاران تن هندو و مردم ادیان دیگر هم جای داشتند و بزبان عربی و دری آثار گرانبهای نوشتند، و ممثل یک ثقافت اسلامی خراسانی + هندی شدند، که این فرهنگ هم مانند فرهنگ باستانی آریایی میراث مشترک ما و هند است و درین جمله از خواجه معین الدین سجزی و بابا فرید گنج شکر کابلی و علی هجویری غزنوی و خواجه بختیار کاکی و حسن افغان و صدها عارف دیگر و در آخر از شیخ احمد کابلی ثم سرهندی و میا فقیر الله حصارکی جلال آبادی ثم شکارپوری برای مثال نام برده می توانیم.

در اغاز قرن هفتم سلطنت خوارزم شاهیان که برقسمت بزرگ افغانستان تسلط داشت در داخل خود فرسوده شده بود و فسادهای سیاسی و اخلاقی بر جال دولت روی داده و بنابرین در مقابل لشکر تازه دم منظم چنگیزی از بین رفت و دولت های غزنویان و غوریان هم قبلا بهمین سر نوشت فرسودگی فیودالی از جهان بر چیده شده بودند. هنگامیکه یورش هولناک چنگیزان بر بلاد معمور ماوراء النهر و خراسان رسید، فرهنگ و علم مبادی آدمیت را از بین بردند، در بلاد معموره متفسی را باقی نگذاشتند، کتابخانه های بزرگ بلاد خراسان را بسوختند و آثار مدنی را بکلی از بین بردند، بنابرین بقیة السیف علماء و دانمندان که نجات یافتند به هند و ممالک غربی، عربی و دور دست ازین کشتار هولناک گریختند، و یکی از شخصیت های برجسته علمی و ادبی خراسان منهاج سراج جوزجانی ازین ملحمه کبری به سمت هند حرکت کرد این شخصیت معروف علمی که بود؟

در شهرستان قدیم گوزگان (جوزجان معروف) امام عبدالخالق نام مردی دانا و عالم و فقیه شهرت داشت. وی به غزنه آمد و دختر سلطان ابراهیم غزنوی (۴۵۱-۴۹۲ق) را باز دواج گرفت و ازین زجین مکرمین خانواده معروفی در غزنه و غور بوجود آمد، و خود امام عبدالخالق چون در غزنه در گذشت اورا در قریه طاهر آباد(سراب کنونی ۵ کیلو متری شمال غرب غزنه) بخاک سپردند.

اولاد این مرد مشاهیر در بار غزنه و غور و از اهل دل و دانش بودند، پسر امام مذکور ابراهیم و فرزندش مولانا منهاج الدین عثمان و خلف او مولانا سراج الدین منهاج افصح العجم و اعجوبة الزمان بود و در فیروز کوه پایه بزرگ و مرتبت سترگی داشت، او دختر یکی از خاندان قضات و علمای تولک غور و هرات که عثمان نام داشت و همه اخوال او عالمان دین و قاضیان بلاد خراسان بودند، بزنی گرفت که از بطن او منهاج سراج در حدود سنه ۵۸۹ق بدنیا آمد، و مادرش که بانوی با سواد دانشمند بود در حرم شاهی فیروز کوه غور با ملکه جهان جلال الدنیا و الدین ماه ملک دختر سلطان غیاث الدین غوری میزیست و منهاج هم تا سن ۱۸ سالگی در آن دربار بود. در حقیقت اجداد پردی ومادری منهاج هر دو از مشاهیر دربار غور و غزنه و محشور با شاهان و رجال بزرگ و از اهل قضا و سیاست و سفارت و نجیب الطرفین بودند، و از دربارهای افغانستان به بغداد دیگر بلاد بسفارت و رسالت فرستاده شدندی و در میدانهای حرب با شاهان غوری در هند قیادت لشکرها داشتند، در محافل جدلی و مذهبی مناظران قوی الحجت بودند و قضا و حکمرانی بلاد خراسان نیز کردندی، و طوریکه خود منهاج سراج گوید مثالها(فرامین) مناصب قضا بنام ایشان از دربار خلفای بغداد صادر شدی، که تا حین زندگی وی در امثله اجداد مادری وی موجود بودی، و یکی از ایشان مالک ضیاء الدین محمد عبدالسلام قاضی تولک در فتوحات سلطان معز الدین در هند همرکاب بود و قلعه تبرهند بعد از فتح باو سپرده شد و هم قاضی مجد الدین قدوه تولکی همانست که از طرف سلطان غیاث الدین با پدر مؤلف بحضرت بغداد عضو هیئت رسالت بود و با امام فخر رازی در مسجد هرات مناظره کرد و در فتوح هند قیادت ۱۲۰۰ مرد تولکی داشت (طبقه ۱۹ و ۱۳ طبقات ناصری) و هم ازین خاندان قاضی جلال الدین مجد الملک احمد عثمان در اواخر عهد غوری (۶۱۷ق حاکم نشاپور بود (طبقه ۲۳) و تمام افراد این خاندان علم و سیاست در جهاد دفاعی مقابل چنگیزیان در بلاد خراسان و غور بهره عظمی داشتند و پدرش مولانا سراج الدین محمد افثح العجم از رجال معروف در بارهای فیروز کوه و بامیان و غزنه بود و آنچه اورا لاهوری و سمرقندی بقلم داده اند با مت طبقات ناصری و اقوال خود مؤلف مطابقتی ندارد و خودش تا سن ۲۲ سالگی در سنه ۶۱۱ هـ در حضرت فیروز کوه مقام داشت و بعد از تکمیل تحصیلات علمی در سنه ۶۱۳هـ به بست آمد و از آنجا بر سالت سیستان بدربار ملک یمین الدین بهرامشاه رفت و بمیدان سیاست قدم نهاد، و بعد از آن در آغاز فتنه چنگیزی ۶۱۷ هـ اورا در قلعه تولک در جمله مدافعین مجاهد حصار مذکور می یابیم و از آنجا به گزیوو تمران رفته و در ۶۱۸ ق در آن ولایت متاهل گردیده و مالک ناصر الدین حکمران آنجا اورا نوازش کرد و پس از آن در بلاد غور تا ۶۲۰ ق در جنگهای مدافعوی با چنگیزیان جنگیدی و در سنه ۶۲۱ ق باارت ملک تاج الدین حسن خو پوست با اسفزاری و قاین و جواشیر کرمان و قهستان بود تا روابط تجارت و اقتصادی را بین این بلاد قایم سازند. بعد از آن رد ۶۲۲ ق از قلعۀ خیسار بامر رکن الدین محمد عثمان مرغنی به قهستان به رسالت رفت تا رفت و آمد کار و آنها بامنیت صورت گیرد و در سنه ۶۲۳ ق از فراه بدربار ملاحده رسلت یافت و ۴۳ روز هم زندانی گردید.

سقر هند و کارنامه های او در آنجا:

در حدود ۶۲۳ ق که عمر مولانا منهاج به ۳۴ سالگی میرسید در خیسار با ملک رکن الدین مرغنی (کرت) اقامت داشت و از آنجا به غزنه شده، ودر اوایل ۶۲۴ ق از وادی گومل به بنیان (بنو) کنونی گذشت و روز سه شنبه ۲۶ جمادی الاخری به اچه رسید (طبقه ۲۰ ) در آنوقت مکاوحتی بین شمس الدین ایل تتمش که بمعنی (جهانکشاه) است (جهانکشاه ۲/۶۱۹ ) و ناصر الدین قباچه که هر دو از بازماندگان و پروردگان شاهان غور بودند در گرفته بود، چون این عالم سیاست مدار جوزجانی به اچه مرکز سلطنت قباچه رسید بریاست مدرسه فیروزی آنجا مقرر شد، یعنی رئیس پوهنتون آن عصر گردید و هم قضای لشکر علاء الدین بهرامشاه فرزند قباچه بدو مفوض شده (طبقه ۲۰)

مقام نخستین مولانا در اچه پایتخت قباچه وظیفه تدریس و ادارۀ یکی از مراکز علمی و تدریس اچه (مدرسه فیروزی) بود و لابد مقام استاد و مدرس و باصطلاح امروز پروفیسرو رئیس پوهنتون داشت. ولی در دهلی مذکر دین و سیات گردید و در روزهای عید بامر شاهی خطبه خواندی و امامت تمام مسلمانان حضرت دهلی نمودی و از دربار و رجال عصر عم نوازش های فراوان یافتی، تاکه بعد از فتح حصار گوالیا (کالیور) از حضور ایلتمش به منصب قضا و خطابت و امامت و احتساب کل امور شرعی انجل در ماه صفر ۶۳۰ ق منصوب گشت و تا شش سال باین مناصب باقی ماند و بد از آن در عهد ملکۀ هند سلطان رضیه بنت ایلتتمش بمرافقت مجد الامراجیندی امیر داد کالپور بدهلی آمد (طبقه ۲۱) و درین بار مسؤلیت عمده تری گرفت، یعنی شیخ پوهنتون  مرکزی ناصریه دهلی و مذکر پادشاه ساز گردید. چنانچه بتاریخ ۱۶ جمادی الاخری (۶۳۹ق) مردم دهلی بوسیله او با سلطان بهرام شاه در قصر سپید دهلی بیعت کردند( طبقه ۲۱) و بعد از ان سلطان مغز الدین بهرامشاه در دهم جمادی الاولی ۶۳۹ق قضای حضرت وکل ممالک را بدو مفوض داشت و بدینصورت اقض القضای حضرت وکل ممالک را بدو مفوض داشت و بدینصورت اقضی القضاة هند گردید. و در تمام حرکات سیاسی آنوقت دستی داشت  وشورش های غوغا را افرونشاندی و با خرابکاران سلطنت مقابل بودی، وحتی کشتند او هم وسایل انگیختندی (طبقه ۲۱).

مولانا بسبب اینگونه فتنه های جان ربا از دهلی برآمد و در دیحجه ۶۴۰ به لکهنوتی در پناه تاج الدین قتلق قرار گرفت و از انجا هم سفرهائی ببلاد هند کرد ووسایل مفاهمه و مصالحه را بین رجال مبارز و جنگنده فراهم نمود (طبقه ۲۲) و در صفر سال ۶۴۴ ق بدهلی باز گشت (طبقه ۲۲)

وفات و مدفن مولانا:

در طبقات ناصری ذکری از حوادث زندگی او بعد از ۶۵۶ ق نیست ولی وی تا ۶۵۸ ق در دهلی با سیف الدین امیر داد همباش و داور بود و کتاب خود را در شوال ۶۵۸ ق ختم کرده که عمر ۶۹ سالگی دات. بعد ازین بطور وثوق که مدار حکم تاریخ تواند بود ازو اطلاعی نداریم و نمدانیم چه وقت مرده و کجا مدفون است؟ ولی در عصر سلطنت سلطان غیاث الدین بلبن که همان الغ خان پرورنده و مربی اوست و در ۱۰ جمادی الاولی ۶۶۴ ق بر تخت دهلی نشسته (زمباور ۴۲۲)ذکری از منهاج سراج نمیروزد و پدید می آید که در حدود ۶۶۴ ق جهانرا پدرود گفته و آنچه برخی از مؤرخان او لاهور قلمداد کرده و سنه وفات مدفنش را تعییین کرده اند هیچیکی مقارن بصواب نیست. و من باوجود تلا زیاد از وفات و مدفنش خبری ندارم و پروفیسور خلیق احمد نظامی نویسندۀ این فصل تاریخ سراج و اموال و عقار و فرزندنش ایاز بعد از مرگ سلطان ناصر الدین محمود (۶۶۵ق ۱۲۶۶ م) معلوم نیست.

وحدس نویسندۀ این سطور اینست که در حدود ۶۶۴ ق در دهلی مرده باشد و آنچه تاکنون در تذکره ها نوشته اند یکی یاروایت و درایت مطابق نمی آید و مدفنش هم معلوم نیست. مولانا در خراسان و بلاد افغانستان دوستان و بقایا و برادر وخواهرش داشت و در هند هم با اتباع و فرزندان بود و یکی از پسرانش شاید عمر نامداشت و بدین سبب کنیت او عمر داشت و آنچه امیر الحجاب علاء الدین ایاز ریحانی یا (زنجانی) نائب وکیلدار را پسرش شمرده اند مورد تامل است و او گوید فرزند و نوردیده من است (طبقه ۲۲) و ازین که اورا ریحانی گفته نه جوزجانی باید گفت فرزند معنوی او بود مولانا در تشکیل ثقافت اسلامی هند شخصیت و سهم چند جانبه دارد و اورا دارای رسالت اسلامی هند شخصیت و سهم چند جانبه دارد و اورا دارای رسالت تاریخی پخش کنندۀ فرهنگ خراسانی در هند توان گفت بدی وجوه: 

۱.نخستین تاریخ عمومی جامع اسلام  هند را در دهلی بزبان فصیح دری نوشته که اگر او طبقات ناصری را ننویسی هر آینه بسا مطالب تاریخ افغانستان و هند برما مجهول ماندی و کارنامه های بسا از رجال افغانستان مانند ملوک غزنویه و سیستان و غوریه و پروردگان و بازمندگان ایشان در هند امثال ملوک مغزیه و شمسیه و خلجیه و غیره را ندانیستمی. پس وی مؤرخ بصیریست که دورۀ سلطنت دهلی را با احوال رجال افغانی در آن دورۀ بانشای بسیار شیوا نوشته و ذخیرۀ هنگفتی را در تاریخ هند و افغانستان وو اوضاع مقارن خروج مغل باقی گذاشته است.

۲.مولانا شخصیت بارز و در خور تجلیل ادبی هم دارد، بر دو زبان دری و عربی مسلط است و در دری نثر نویسی است که نظیر آن کمتر است، شاعریست اما کم گفتار، سبک شناسان دری و سخن فهمان سلف و خلف قدرت نویسندگی اورا در زبان دری ستوده اند (رک سبک شناسی بهار، و تاریخ ادبیات فارسی سیعد نفیسی و دکتور صفا و شفق و غیره.)

زبان دری در عصر وی زبان دربار و دفتر و ادب و تصوف بود. نویسندان زیادی در آن عصر در هند و حضرت دهلی بوده اند ولی در عذوبت و روانی و سلاست نثر نویسی به منهاج سراج نمیرسند و بنا برین اورا روابط افغانستان و هند شخصیتی توان شمرد که عذوبت زبان دری را به هند رسانیده است.

۳.مولانا شخص سیاست مدار وابسته بدربار و سهیم مکاوحت های درباری و اقتدار طلبی نیز بود وی همواره در دسته بندیهای درباری عصر ناصر الدین محمود بدسته الغ خان پیوسته بود که بالاخره بنام غیاث الدین بلبن بزرگترین سلاطین هند گردید.درین راه فرارها، محرومیت ها دیده بود و حتی باری در مسجد جامع دهلی مورد حمله قاتلانه هم قرار گرفت ولی او با عصایی که نیزه در بین داشت از خود دفاع نمو، ۷ ذیقعده ۶۳۹ ق (طبقه ۲۱) از گزارشات زندگانی او در خراسان و جنگهای تاتار پدیدار است که این مولانا قاضی مؤرخ و شاعر ظاهرا بی آزار، مرد زرمند و جنگاوری هم بوده است که مصداق این شعر عرفی باشد:

نیست در خشک و تربیشۀ من کوتاهی 

چوب هر نخل که منبر نشود دار کنم 

۴.مولانا بارها در مدارس هند مانند مدرسه فیروزی اچهـ و مدرسه ناصریه دهلی و تولیت اوقاف دهلی منتصب گردیده و جون  ریاست این مدارس را بعهده داشت از بزرگترین مدرسان و معلمان عهد هم بود، متاسفانه ما هیچ نکته یی از حیات تدریسی و تعلیمی این استاد نامی در دست نداریم.

۵.از سجایای مولانا فصاحت زبان و سحر کلام بود که اورا مذکری فصال شمرده اند. در فواید الفؤاد امیر حسن سجزی که یکی از معاصران امیر خسرو و مرید خواجه نظام الدین ولی دهلی روز ۷ جمادی الاولی ۷۲۰ ق فرمود که منهاج الدین تذکیر میکرد و سه حدیث متواتر را شرح داد و بازر روز ۱۴ رمضان ۷۲۱ فرمود که من هر دو شنبه در تذکیر او برفتمی تا چه راحت بود در تذکیر او روزی من در تذکیر او از غایت ذوق قضا نه ئی لایق آنی که شیخ الاسلام باشی (ص ۲۵۳ فواید) گویا این هزار دستان بستان های غورو غزنه بهند رفته بود تا با طوطیان هند خوش کلامی نماید:

شکر شکن شوند هم طوطیان هند

زین قند جوزجان که بدهلیش برده اند

۶.مولانا با وجود آلودگی با کثافتهای درباری و مناصب دنیوی مردی  دارای دل زنده و ذوقی و حالی سر شار بود. بقول نظام الدین ولی از سخن و خواندن او حالی و راحتی دست میداد وی گوید که روزی در تذکیر او بودم این رباعی گفت:

لب بر لب دلبران مهوش کردن

و آهنگ سر زلف مشوش کردن

امروز خوش است لیک فردانیست

خود را چو خسی طعمه آتش کردن


خواجه فرمود چون این بیت شنیدم از خود رفتم بعد ساعتی باز بخود آمدم او مردی صاحب ذوق بوده است، که روزی در خانه شیخ بدر الدین غزنوی بعد از تذکیر دوشنبه به مجلس سماع خواسته شد و چون این بیت بدر الدین خوانده شد:

نوحه یی فرمود بر من نوحه گر در مجمعی

آه زین سوزم برآمد نوحه گر آتش گرفت

مولانا دستار و دراعی که پوشیده بود پاره پاره کرد (فواید ۱۹۲)

سماع درین شهر قاضی حمید الدین ناگوری نشاند و قاضی منهاج الدین همچون او قاضی شد و صاحب سماع بود بسبب ایشان کار استقامت پذیرفت (قواید ۳۳۹ طبع لکشور ۱۳۰۲ ق)

ازین تصریحات بر می آید که مولانا: وقی و حالی روحی هم دات و در شیوع قوالی بر می آید و سماع اهل طریفت که جزو مهم فرهنگ کنونی هند ست بهره یی داشت و آنرا رونق و حکم سماع داده است. 

۷.از خصایص شخصیت مولانا که بدان شهرت هم دارد و القاب قاضی القضاء و صدر جهان هم یافته فن قضاوت و داوری و علم فقه حنفی اوست که آنرا از اسلاف خود در غور و غزنه بارث بدره و امام عبدالخالق جوزجانی جد او زاده شهریست که وقتی بزرگترین فقیه و شاگرد امام محمد شیبانی صاحب آثار بسیار مذهب حنفی ابو سلیمان موسی بن سلیمان جوزجانی متوفا بعد از ۲۰۰ ق را بدنیای اسلام داده بود.

من سه قاضی دارم: یکی آنست که از من نترسد و از خدا می ترسد، دویم قاضی از خدا نترسد و از من بترسد . سویم آنست که نه از من بترسد و نه از خدا بترسد و ان عالم منهاج است.

این کلام سلطان بلبن بواقعیت نزدیکست و بقول خلیق احمد نظامی در زندگی منهاج سراج شغف دینی کم بود و فعالیت های سیاسی فراوان بنا برین اورابحیث  مجموعی یک سیاست دان کامیاب توان گفت و هم از این رو رای سلطان درباره او چنین بود. (سلاطن دهلی کی مذهبی رجحانات ۱۶۱-۱۶۲ طبع دهلی ۱۹۵۸م)

چون درینجا مجال گفتگوی فراوان نیست من شخصیت منهاج سراج را در هفتماده مختصر فراوان نیست من شخصیت منهاج این عالم جید و فقیه و نثر نگار ماهر و اعر و سیاست مدار جامع الاوصاف افغانی در دوره سلطنت تاریخ هند و هم در نشر و توزیع مبادی ثقافت خراسانی دران سرزمین بمنزلت سفیر بسیار جدی و فعال و خطیب فعال و موثری بود که از سلطان ضابط و جباری مانند بلبن هم نمی ترسید، ماثر فراوانی از خود در ثقافت اسلامی گذاشته و رابط پیوندهای ناگسستی مردم افغاستان و هند است :

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه میگردانند