آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق
پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید
افزون ترم ز مهر و بهر ذره تن زنم
گردون شرار خویش ز تاب من آفرید
در سینه ی چمن جو نفس کردم آشیان
یک شاخ نازک از ته خاکم چونم کشید
سوزم ربود و گفت یکی در برم بایست
لیکن دل ستم زده ی من نیار مید
در تنگنای شاخ بسی پیچ و تاب خورد
تا جوهرم به جلوه گه رنگ و بورسید
شبنم براه من گهر آبدار ریخت
خندید صبح و باد صبا گرد من وزید
بلبل زگل شنید که سوزم ربوده اند
نالید و گفت جامه ی هستی گران خرید !
وا کرده سینه منت خورشید می کشم
آیا بود که باز برانگیزد اتشم