چند ماه حیات مسعود در لشکر گاه

از کتاب: لشکرگاه ، بخش گفتار نهم

به دیدار او راه بست و هری 

بهشت بر این کشت و باغ بهار

"فرخی"


لشکرگاه تنها مقر سپاهیان نبود. در قلب این مقر نظامی کوشک سلطنتی دشت لکان وحرم سرای مربوطۀ آن همیشه برای پذیرائی و رهایش سلاطین غزنوی آماده و مهیا بود. امیر مسعود گاهی بصور گذری که قصدش هرات و یا جاهای دیگری بود چند روزی در بست متوقف میشد و گاهی که هدفش بست بود به لشکرگاه آمده و ماه ها در کوشک سلطنتی رهایش میکرد و در چنین موارد مرکز مملکت وقلب اداری و سیاسی و نظامی کشور با و از غزنه به لشکرگاه منتقل میشد. در یکی ازین مسافرت ها امیر مسعود ۷ ماه در لشکرگاه مسکن گزین شد و ایام اقامت سلطانی در کوشک سلطنتی مهیج ترین روزهای تاریخی قصر است که شرح چگونگی انرا درین مبحث مطالعه میفرمائید.


امیر مسعود از ان وقت هائی که ایام طفلی را در زمین داور نی گزرانید تا آن زمانه هائی که بحیث شهزاده جوان و جوانی سر مست بر هرات و از هرات به خراسان حکمرانی می کرد و بعدها چه در زمان حیات پدر و چه بعد ازان بحیث جانشین بالا ستحقاق محمود بطرف بست و لشکرگاه مسافرت ها کرده که شرح همه آن مارا از اصل موضوع کناره می کشد و مقصد ما این جا دیدن اوست در یک نقطه معین کشور در بست و بخصوص در لشکرگاه و مختصر مطالعه کارها وحوادث بر جسته چند ماهۀ زندگانیش که خاطرۀ او را با این کاخ پیوست ساخته است.

چند ماه حیات مسعود در لشکرگاه


مسافرت ضمنی امیر مسعود به بست


لشکرگاه محمود و آبادی های مسعود


توقف هفت ماهۀ مسعود در لشکرگاه


غزنه و لشکرگاه قلب جهان بانی غزنویان

مسعود در حرم سرای سلطنتی


و رود رسول سلجوقان در لشکرگاه


ایلچی ایلک خان در دربار سلطان


(لغت خوانده نشد) خواهش بسر کاکو از سپاهیان


مریضی سلطان مسعود و ابراز احساسات مردم


علوهمت بستان


میمند در مجاورت بست


امیر مسعود به شهادت متن بسیار ثقه مورخ دربار غزنویان در دوره زمام داری خودش مسافرتهای عدیده ئی به بست و لشکر گاه کرده که برخی ازین مسافرت ها ضمنی بود . وحین مسافرت به هرات چندروزی بدین نواحی هم متوقف شده و برخی مسافرتهایی است که هدف سلطان بصورت مستقیم بست بود و در کوشک دشت لکان استقرار داشت اینک شرح یکى از مسافرت های ضمنی : "و چون وقت حرکت فراز آمد و کار خراسان و خوارزم وری و جمال و دیگر نواحی برین جمله بود که باز نمودیم، امیر مسعود رضى الله عنه عزیمت را قرار داد برانکه سوی بست رود و از آنجا سوی هرات کشد و از هرات که واسطه خراسان باشد می نگرد تا در هر بابی چه باید فرمود امیر مسعود ، امیر امیر سعید را خلعت داد و حضرت غزنین بر و سپرد چنانکه بر قلعه بسرای امارت نشیند و مظالم آنجا کند و سر هندک بو علی کوتال پیش خداوند زاده باشد، مشیر و مدبر کارها و دیگر فرزندان با خانگیان و خادمان و خدمتگاران را به قلعه نای و دیری فرستاد و امیر مودود را خلعت داد تا بارکاب وی رود و نامها فرمود بتلک، تا شغل احمد نیا لتلکین را که بجد پیش گرفته است و وی را از لهور بر مالید و قاضی و حشم از قلعه فرود آمده بجد تر پیش گیرد چنانکه دل بیکبارگی از کار وی فارغ گردد و سوی وزیر احمد عبدالصمد (نامه نیز فرمود) تا چون از شغل ختلان و تخارستان فارغ گردد منتظر باشد فرما نرا تا بدرگاه آید، آنجا که رایت عالی باشد و پس از انکه فراغت افتاد ازین مهمات امیر رضی الله عنه از غزنین برفت روز شنبه سه روز مانده از شوال وهفتم ذو القعده بتکینا باد رسید و آنجا هفت روز ببود و یک بار شراب خورد که دل مشغول می بود (به چند روی) و پس از انجا به بست آمد: روز پنجشنبه هفدهم این ماه و بکوشک دشت لنکان نزول کرد و آنجا زیادت ها کرده بودند از باغها و بناها و سرایچ ها و نامهای مهم رسید، از خراسان، بحدیث ترکمانان و آمدن ایشان بحدود مرو و سرخس و بادغیس و با ورود وفسادها (ی) بافراط که می رود و عجز گماشتگان و شحنه (ها) از مقاومت و منع ایشان و سوری نبشته بود که اگر و العیاذ باالله خداوند بزودی قصد خراسان نکند بیست که از دست بشود که ایشان را مددست ، پوشیده از علی تکین و هارون نیز از خوارزم اغوای تمام میکند و می گوید که (در) نهان باعلى تکین بنهاده است که وی از خوارزم سوی مرو آید تا علی تکین به ترمذ و بلخ کشد و دیدار کند، امیر برسیدن این اخبار، سخت بی قرار شد و روز چهارشنبه سلخ این ماه از بست برفت . . ."

قراریکه ملاحظه میشود درین مسافرت که از ماه ذی قعده سال ٤٢٥ هجری واقع شده است و امیر برای رفع غایله ترکمانان به عجله رهسپار هرات بود از هفدهم تاسلخ ماه مذکور تقریبا 12 روز در بست توقف میکند و مقرا و در کوشک دشت لنگان یعنی همان کوشک سلطنتی لشکر گاه است. اینجا به سائر قسمت های متن کار ندارم جز به یک سطری که میگوید: "اینجا زیادت ها کرده بودند از باغها و بناها و سرایچها. . ." در تاریخ بیهقی پارچه دیگری هم است که به آبادی های جدید امیر مسعود در بست و لشکرگاه شهادت میدهد و متن آن را در گفتار آینده میدهیم .

خلاصه از روی تذکرات مکرر بیهقی معلوم میشود که امیر مسعود در آبادی های لشکرگاه بست زیادت ها کرد باغ ها، و بناها و سرای ها و غیره ساخت ونیکو ساخت برای اینکه خودش در مهندسی آیتی بود. بدین ترتیب گفته میتوانیم که لشکر گاه که بصفت (لشکر گاه امیر پدرش ) یاد شده و این مطلب را در گفتار آینده تصریح میکنیم اصلاً و اساسا از بناهای ابو القاسم یمین الدوله وامین الملة سلطان محمود زابلی بود ، حاجت به تذکار ندارد که در اثر مخالفت های با همی طغان و با یسوز بست در عصر سبکتگین بدست خاندان ال ناصر افتاد و با بست، ابو الفتح بستی هم به دیوان رسالت غزنویان راه یافت ولی گمان غالب برین است که هنگام فتوحات محمود در سیستان حینی که با خلف بن احمد در سیستان مصروف پیکار بود و احتیاج شدید به تمرکز سپاهیان سخت احساس میشد محمود دریک نقطه حساس در مجاورت شهر بست در حاشیه سیستان سر راه هرات برای مقر لشکریان خود لشکرگاهی ساخت و برای اینکه شخصاً از اینجا در ما حول افق دور و نزدیک دیده بانی بتواند کوشک سلطنتی در قلب لشکرگاه برای خود بناه نهاد و پسرش مسعود به نوبه خود در زمان سلطنت خود قرار نقشه های خود در آن زیادت ها فرمود. میرویم حالا به ذکر مسافرت دیگر سلطان مسعود، مسافرتی که از غزنی به قصد بست برخاست و تقریباً هفت ماه در کوشک دشت لکان بود. درینجا بعضی از گوشه های زندگانی اورا معاینه میکنیم ورود و مراجعت او را بیهقی تصریح میکند. "چون امیر مسعود (رضی الله عنه) ازین کارها فارغ شد سرای پرده بر راه بست بزدند (و) از غزنین حرکت کرد روز پنجشنبه سبزدهم ذى الحجه در تکینا باد (رسید تا ) روز چهار شنبه بیست و ششم این ماه (و هفت روز آنجا مشغول بود به نشاط وشراب (و) پس سوی بست کشید و تاریخ (سنه) ثمان وعشرین و اربعما  (بود) غره محرم روز دوشنبه ( بود و) بکوشک دشت لکان فرود آمد روز پنجشنبه چهارم محرم..."

"... روز یازدهم ماه رجب امیر رضی الله عنه از بست برجانب غزنین روان کرد و آنجا رسید و روز پنجشنبه هفتم شعبان بباغ محمودی فرود آمد برانچه مدتی آنجا میباشد...."  دورۀ اقامت سلطان در لشکرگاه کدام شکل تفریحی ندارد و با او قلب مملکت قلب کشور ، قلب سپاه، مرکز اداره ، مرکز فرمانداری ، مرکز مملکت داری مرکز جهانبانی ، از غزنه به لشکرگاه منتقل شده و تمام فعالیت های اداری وسیاسی و لشکری و کشوری در پیرامون سلطان در بارگاه و در دیوان رسالت و دیوان وزارت دیده میشود ابونصر مشکان، وزیر احمد عبد الصمد، حاجبان بکتغدى، بونصر و حشمت بونصر و عارض بوالفتح رازی و عده ئی از ارکان دولت و اولیاء حشم و خداوندان رای و شمشیر و قلم به دورا دور او جمع اند، روزی سلطان در صفه بزرگ کاخ بار عام میدهد و روزی خصوصی با کاتب دیوان رسالت و حاجبان بزرگ دیدن میکند ، روزی رسول سلجوقیان را به لشکرگاه میآرند و روزی رسول پسران على تکین با خطیب بخارا وارد میشود روزی سلطان با وزیر وحاجب و اولیای دولت خویش مشغول مطالعه خط مشی سیاسی خویش با سلجوقی ها میباشد و روز دیگر میخواهد به بیند به چه رنگ و شرطی با خانان ترکستانی ما وراء لنهر پیش آید. گاهی عذر نامه و التماس پسر کاکو توسط بوسهل حمدوی عمید عراق میرسد و سپاهان را به مقاطعه می طلبد و گاهی خبر داود ترکمان میآید که از راه غور وسیاه کوه قصد غزنین دارد و روزی نیست که بریدی از هرات و بادغیس و غرجستان و از سایر ایالات کشور پهنا ور نرسد. فعالیتهای سیاسی و اداری و اتخاذ تصمیمات در باره بسیار مسایل مهم طوری فوری و عاجل گرفته میشود که سلطان مریض چند روزی استراحت نمیتواند و برسم اجبار بار میدهد و با اولیای دولت مشغول کار میشود بواقع کشور بزرگ دستگاه اداری بزرگ و فعالی میخواست و این دستگاه با تمام چرخ های زود گرد و فعال خود بدور سلطان غزنوی در لشکر گاه جمع بود. غزنوی ها برخاکهای وسیعی سلطنت داشتند که از فنوچ تا سپاهان و از ما وراء لنهر تا اوقیانوس دامنه آن منبسط بود. افغانستان قلب این امپراطوری بود و طوریکه استاد ابو الفضل میگوید در نظر غزنویان (اصل غزنیست و انگاه خراسان و دیگر همه فرعست) همین جاهائی را که فرع تصور میکردند یعنی آنطرف های آمو و آنطرف های دشت لوط دایم موجبات نگرانی انها را فراهم می کرد بخصوص سلجوقیان و ترکمانان در حدود ماوراء لنهر و خوارزم و طوریکه از روی گذارشات فعالیت های سیاسی در لشکر گاه معلوم میشود سلطان قصدا گاه گاه از غزنه به بست می آمد تا ازین پست حساس به اغواهائی که از شمال و غرب بعمل میآمد توجه کند ونسا تیر لازمه صادر فرماید.این است که "روز آدینه نزدهم محرم دو رسول سلجوقیان را به لشکر گاه آوردند و منزل نیکو دادند. دانشمندی بود ، بخاری مرد سخن گوی و ترکمانی که گفتندی از نزدیکان آن قومست..."

فردای آن روزشنبه فوری امیر بار داد " باشکوه وتکلف ورسولان را پیش آوردند ازو خدمت کردند و بندگی نمودند و بدیوان وزیر بردند صاحب دیوان رسالت انجا رفت خواجه و نصر مشکان و خالی کردند..." این رسولان با اینکه اظهارات هان مبنی بر اطاعت و بندگی بود در کلمات چرب و نرم فریب کاری هائی هم داشتند و تعداد نفوذ و احشام را بهانه کرده شهرهای مرو و سرخس و با ورد را برای مال چر حیوانات خویش میخواستند مسعود که این حرفها را از زبان بونصر شنید بسیار بر افروخت و گفت بایشان بگوئید که "میان ما و شما شمشیر است" ولی کاتب دیوان رسالت و حاجب ها شاه را از تشدد نشاندند و مصلحت چنین دیدند که عجالتا جواب (درشت و نرم) داده شود و بعد که موکب سلطنتی به موقعش به هرات رفت درین موارد فکر اساسی بعمل خواهد آمد.

همین قسم "روز چهار شنبه هفدهم صفر رسولی رسید از آن پسر على تلکین، البتکین نام و با وى خطیب بخارا عبدالله پارسی ورسولدار پیش رفت با جنیبتان و مرتبه داران و ایشان را به کرامت به لشکر گاه رسانیدند ..." روز بعد امیر مسعود در صفه بزگ کوشک سلطنتی بر تخت نشت و بار داد و رسولان را پذیرفت و ایشان عرایض ایلک خان را مبنی براظهار وفاداری و تشیید روابط بسمع سلطان رسانیدند و روابط سلطان غزنه و خان ترکى ما وراء النهر با خویشا وندی های جدید تحکیم شد بدین نحو که خواهر ایلک خان را بنام خداوند زاده امیر سعید و دختر امیر نصر سپاه سالار عم مسعود را بنام الیک

عقد کردند. به همین ترتیب روز دیگر نامه بوسهل حمد وى عمید عراق مبنی بر خواهش پسر کاکو رسید که میخواست تا سپاهان به مقاطعه به او داده شود و بدین باب مکتوب سفارشی وزیر خلیفه را فرستاده بود، سلطان مسعود به لحاظ شفاعت وزیر خلیفه یک بار دیگر از جرم پسر کاکو گذشت و امر داد تا سپاهان بمقاطعه بوی داده شود ولی تصریح فرمود که: "اگرپس ازین خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد"

سلطان مسعود در ایامی که در لشکر گاه توقف داشت چند روزی سخت مریضی شد. و علت مریضی غرق شدن کشتی سواری او بود در آب های هیرمند . در این اثر در مبحث (کشتی های کوشک دشت لکان و کشتی رانی روی آبهای هیرمند) ضمن شرح یکی از گردش ها و شکار سلطان در دشتهای سرسبز سواحل راست هیرمند متذکر شدم که حین مراجعت به لشکرگاه ناگهان در وسط رودخانه کشتی سلطنتی آب گرفت و غرقه شد و سلطان به آب افتاد و به کمک سرنشینان سائر کشتی ها نجات یافت و به عبارت بیهقی "امیر را بگرفتند و بر بودند و بکشتی دیگر رسانیدند ونیک کوفته شد و پای راست افگار شد چنانچه یک دوال پوست و گوشت بگسست و هیچ نمانده بود از غرق شدن ، اما ایزد عزذکره رحمت کرد و چون امیر بکشتی رسید، کشتیها براندند و بکرانه رود رسانیدند و امیر ازآن جهان آمده به خیمه فرود آمد و جامعه بگردانید و ترو تباه شده بود و بر نشست و بزودى بکوشک آمد که خبری سخت نا خوش در لشکرگاه افتاده بود و اضطرابی و تشویشی بزرگ بپای شده و اعیان و وزیر بخدمت استقبال رفتند چون پادشاه را سلامت یا فتند، خروش و دعا بود، از لشکری و رعیت و چندان صدقه دادند که آنرا اندازه نبود و دیگر روز امیر نامها فرمود بغرنین وجملۀ مملکت برین حادثه بزرگ که افتاد و سلامت که بدان مقرون شد و مثال داد تا هزار هزار درم و دو هزار بار درم بدیگر ممالک به مستحقان و درویشان دهند شکر این را و نبشته آمد و بتوقیع مؤید گشت و مبشران بر فتند" چون واقعه با تمام جزئیاتان در متن آمده تفسیری ضرورت ندارد در اثر این پیش آمد غیر مترقبه "روز پنجشنبه یازدهم صفر امیر را تب گرفت تب سوزان و سرسامی افتاد" و یک هفته کامل تا چهار شنبه ۱۷ صفر در خرام سرای در بستر افتاده بود و غیر از اطباء و بعضی از خدمتگاران زنانه و مردانه کسی را نمی پذیرفت . مریضی سلطان مسعود و استراحت در حرم سرای موقع میدهد تا ازین قسمت های کوشک سلطنتی هم کمی صحبت کنیم . در روز اولی که وارد لشکرگاه شدیم و بعجله بقایای خرابه ها را معاینه میکردیم بعد از مشاهده تالار بزرگی که آنرا تالار دربار تعبیر کردیم عقب تر مشرف بر میسر رودخانه هیرمند یک سلسله اطاق هایی دیدیم که به حدس آنرا قسمت های اطاقهایی خصوصی کاخ تشخیص دادیم. سلطان مسعود در ایام مریضی در ماه صفر سال 428 هجری که بنا بر توصیۀ اطباء تجرد اختیار نموده بود در همین قسمت خصوصی قصر وقتی در حرم سرائی می زیست. چون ایام مریضی سلطان به آمدن رسولان ایلک خان در لشکرگاه تصادف کرد فوریت بعضی کارها و بعضی ملاقات ها او را مجبور کرد که بتاریخ پنجشنبه ۱۸ صفر باردهد ولی زیاد بر تخت نشسته نتوانست و گفت (مرا بیش ازین ممکن نیست که بنشینم) و به حرم سرای رفت و باز مدتی به بستر افتاد و بونصر مشکان کاتب دیوان رسالت راجع به کارهای فوری و به اصطلاح امروزی مانه (هدایت طلب) بواسطه بوالعلاى طبیب دستور میگرفت و بعضی نامه ها و مشافهات را بدست ابوالفضل بیهقی که در آن وقت تازه به جوانی رسیده بود و بحیث پیشکار در دیوان رسالت کار میکرد به حرم سرا برای سلطان میفرستاد ابو الفضل میان دیوان رسالت و حرم سرای کوشک لشکرگاه میرفت و می آمد، میرفت تا دم در سرای و پیام و نامه هر چه داشت به آغاچی قابچی حرم سرای میداد و میگفت و ساعت ها انتظار میکشید و جواب می آورد ولی سلطان را دیده نمیتوانست تا روزی او را اندرون میخواهد و جوان کنجکاو که بعدها مورخ در بار غزنویان میشود در طی چند دقیقه کوتاه مشاهدات خودرا در داخل اطاق رهایشگاه خصوصی سلطان شرح میدهد که امروز برای تکمیل معلومات ما راجع به یک قمست کاخ سلطنتی دشت لکان بی نهایت قیمتدار و گرانبها است . اینک شرح ابوالفضل از زبان خودش، راجع به خودش وراجع به اطاق رهایشگاه سلطان وقت در حال مریضی در لشکرگاه : 

". . . بو نصر این نامها را بخط خویش نکت بیرون  آورد و تا این عارضه افتاده بود چنین میکرد و از بسیار نکته چیزی که در آن کراهتی نبودی می فرستاد و فرود سرای بدست من و من باغاجی خادم میدادم و خیر خیر جواب می آوردم و امیررا هیچ ندیدمی تا این روز ، که این نکته ببردم و بشارتی بود .

آغاجی بستد و پیش برد. پس از یک ساعت بر آمد و گفت "ای ابو الفضل ، ترا امیر میخواند" پیش رفتم، یافتم خانه ای تاریک کرده و پرده های کتان آویخته و تر کرده و بسیار شاخها نهاده وطاس های بزرگ پریخ برز بر آن و امیر را یافتم آنجا بر (زبر) تخت نشسته پیراهن توزی و مخنقه در گردن عقدی همه کافور وبوالعلای طبیب آنجا زیر تخت نشسته دیدم گفت:

"بو نصر را بگوی که: امروز درستم و درین دوسه روز بار داده آید که علت و تب تمامی زایل شد وجواب نامه بوسهل بباید نبشت که : این مواضعت را امضا باید کرد. سپس آنکه احکام تمام کرده آید و صحبت برین مرد گیرد که این بار دیگر این مواضعت ارزانی داشتم حرمت شفاعت وزیر خلیفه را و اگر پس ازین خیانتی ظاهر کرد ، استیصال خاندانش باشد و جواب وزیر خلیفه بباید نبشت ، چنانکه رسمست ، بنیکوئی درین باب .آن نامه که بیو سهل نبشته اید تو بیاری تا توقیع کنیم که مثال دیگر است من باز گشتم و انچه رفت با بونصر بگفتم . . . آیا دلچسپ و تماشائی نیست که بعد از ٩٤٤ سال خرابه های نیمه ویرانه ای را ببینیم که سلطان مسعود غزنوی در کاخ کنار هیرمند در آنجا رهایش داشت ؟ و یا اینکه خرابه هائی را به بینیم و بعد از نه و نیم قرن مورخی را پیدا بکنیم که یکی از مقتدرترین سلاطین افغانستان را که بنام "شاه شرق" در صدها قصاید مدحیه خوانده شده در خانه اش، در اطاق خوابش، روی بسترش مشاهده کنیم؟ لشکرگاه از آن جهت در اکتشافات باستان شناسی کشور ما دلچسپ است که بار اول تاریخ ومحل گذارش تاریخ و لحظاتی بزرگ از تاریخ یکی از بهترین و با افتخار ترین دوره های گذشته این مملکت را بنظرما میکند. در تاریخ تحقیقات این اولین باری است که یکطرف صحنه گذارش واقعات مد نظر ما گسترده است و از جانب دیگر مانند ابوالفضل کسی را حاضر می بینیم چون رهنمای دقیق دست ما را گرفته و قدم به قدم گوشه و کنار صحنه را بمانشان میدهد و در حالیکه نبضی زمان در دست اوست پرش های قلب بزرگ یک در بار با عظمت و یک کشور پهناو را در دقایق، خوشی و نشاط و غم و اندوه میشمارد و بما نشان میدهد و در توصیف مجالس و تعریف صحنه طوری دقیق است که گوئی نوشته های او پرده سینما است و روی آن واقعات را می بینم و پیش میرویم اطاق استراحت گاه سلطان مسعود همان اطاقی که هنوز هم دریچه های نیمه ویرانه آن رخ بطرف آب های هیرمند باز است روزی پرده های کتانی داشته و چون هوا گرم بود پرده ها را تر کرده بودند و پرده های تر را روی کلکین ها کشیده و در مقابل آنها شاخهای درختان را گذاشته بودند تا فضای خانه تاریک و هوای آن سرد شود. بر علاوه برای اینکه بیشتر هوای اطاق سرد باشد طاس های بزرگ پرازیخ در هر گوشه و کنار گذاشته بودند. سلطان با اینکه بهتر شده بود و بر تخت جلوس داشت هنوز عقدی کافور در گردن داشت و هنوز طبیب ابو العلا در پایگاه تخت نششته بود. قراریکه دیدیم سلطان به ابو الفضل و توسط ابو الفضل به استادش کاتب دیوان رسالت بو نصر مشکان در باب نوشتن بعضی نامه ها و آوردن آن برای توقیع هدایاتی داد. بیهقی به دیوان رسالت برگشت و باز قراریکه خودش می نویسد: "نامه نبشته آمد، نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم تا سعادت دیدار همایون خداوند دیگر باره یافتم و آن نامه را بخواند ودوات خواست و توقیع کرد و بمن انداخت و گفت: اینجا سلطان پاره هدایات شفاهی میدهد که چون از نظر تصمیمات سلطانی و افکاری که حین توقف در بست مبنی بر مجاری امور مملکت برایش پیدا شده بود بسیار مهم است عین آنرا میگریم: 

"دو خیلتاش معروف را باید داد تا ایشان با سوار بو سهل بزودی بروند و جواب بیارند و جواب نامه صاحب بریدری بباید نبشت که عزیمت ما قرار گرفته است که از بست سوی هرات و نیشاپور آئیم تا بشما نزدیک تر باشیم و آن کارها که در پیش دارید زودتر قرار گیرد و نیکوتر پیش رود و بصاحب دیوان سوری نامه باید نبشت بر دست این خیلتا شان و مثال داد تا بنشاپور و مراحل ری علفهای ما بتمامی ساخته کنند که عارضه ای که ما را افتاد زایل شد و حرکت رایت ما زود خواهد بود، تا خللها را که بخر آسان افتاده است دریافته آید و چون نامه گسیل کرده شود تو باز آئی که پیغامست سوی بو نصر دریابی تا داده اید. گفتم چنین کنم و باز گشتم" بدین ترتیب ابوالفضل بار دیگر به دیوان رسالت کوشک لشکرگاه بر میگردد و حسب هدایات سلطان، ابو نصر کارها را انجام میدهد و در باب اجراآت خود رقعه ئی می نویسد و باز بدست ابو الفضل بحضور میفرستد و سوم بار در یکروز بیهقی را امیر میخواند. درین دفعه سوم سلطان مسعود به شکرانه صحت و تن درستی خودش صدقه ای میدهد وایر صدقه را که زرهای خالصی است که پدرش ابو القاسم محمود از غزوه های هندوستان آورده است به دو نفر از دانشمندان بست که عالم اند و لی فقیر و بی چیز خیرات میکند و چون این تصمیم او نظر لطف و مهربانی های شاهانه اش را به رعیت و بخصوص به دانشندان رعیت نشان میدهد و ربطی به بستیها دارد عینا نقل سمیکنیم:

"و آغاچی خادم را گفت: کیسها بیاور دو مرا گفت:  "بستان در هر کیسه هزار متقال زرباره است بو نصر را بگوی که زرهاست که پدر ما رضی الله عنه از غزو هندوستان آورده است و بتان زرین را شکسته و بگداخته و پاره کرده است و حلال ما لهای ماست و در هر سفری ما را از این بیارند تا صدقه که خواهیم کرد حلال بی شبهت باشد ازین فرمائیم و می شنوم که قاضی بست بو الحسن بولانی و پسرش، بوبکر سخت تنگدستند و از کس چیزی نستانند و اندک ما به صنیعتی دارند یک کیسه بیدر باید داد ویک کیسه به پسر تا خویشتن را صنیعتکى حلال خرند و فراخ تر بتوانند زیست و ما حق این نعمت تندرستی که باز یافتیم لختی گذارده باشیم" لطف سلطان و نیت خیر او را به دو تن از رعایایش دیدید.

میخواهید علوهمت دانشمندان بست راهیم خبر شوید ؟ با اینکه لطف سلطان بسیار بزرگ بود ولی علوهمت خاندان بولانی بستی به مراتب ازان بنظرم بزرگتر می آید و در جهانی که حرص و ماده پرستی طغیان دارد و قناعت و تشخیص حلال و حرام از میان ما رخت بر بسته نمیتوانم ازینجا بگذرم و شما خوانندگان گرامی را از مراتب علوهمت قاضی بست و پسرش خبر نکنم. در صفحات تاریخ مخصوصاً تاریخ مشرق زمین شرح عظمت شاهان وشکوه در بارهای سلاطین و جلال قصرها و کاخ ها و هنگامه های فتح و شکست را زیاد خواند اید متون ادبیات ما از صدها قصیده در وصف مسعود وسائر سلاطین غزنوی پر است اجازه بدهید صفات معنوی یکی دو تن از بستیان راهم به بینیم صفاتی که در مقابل خود مسعود وهمه جلال بارگاه لشکرگاه را خیره میسازد. برای اینکه اینجا احساسات خودم غلبه نکند و احساسات بر قلم چیره نشود میخواهم آنچه بیهقی دیده و آنچه نوشته عین آنرا بیارم :

" من کیسها بستدم و بنزدیک بو نصر آوردم و حال باز گفتم دوعا کرد و گفت خداوند این سخن نیکو کرد وشنو ده ام که: بوالحسن و پسرش وقت باشد که که بده درم در مانده اند، و بخانه باز گشت و کیسها باوی بردند و پس از نماز کس فرستاد و قاضی بوا لحسن و پسرش را بخواند و بیامدند و بو نصر پیغام سلطانی بقاضی رسانید بسیار دعا کرد و گفت: این صلت فخرست پذیرفتم و باز دادم که مرا بکار نیست. که قیامت سخت نزدیکست، حساب این نتوانم داد و نگویم که مراسخت در بایست نیست اما چون بدانچه دارم واندکست، (قانعم وزرو) و بال و زر و مال این چه بکار آید؟ بو نصر گفت: ای سبحان الله زری که سلطان محمود بغز و از بتخانه ها بشمشیر بیاورده با شد و بتان شکسته و پاره کرده و آنرا امیرالمومنین مى روا دار دستدن آن قاضی همی نستاند؟ گفت زندگانی خداوند دراز باد! حال خلیفه دیگرست که او خداوند ولاتیست ولاتیست و خواجه با امیر محمود بغزوها بوده است و من نبوده ام

و بر من پوشیده است که آن غزوها بر طریق سنت مصطفی هست علیه السلام یا نه؟ من این نپذیرم و در عهدهٔ این نشوم. گفت: اگر تو نپذیری، بشاگردان خویش و به مستحقان و درویشان ده. گفت: من هیچ مستحق را نشناسم در بست که زر بدیشان توان داد و مراچه افتاده است که زر کس دیگر دهد و کسی دیگر برد و شمار آن مرا بقیامت باید داد؟ بهیچ حال این عهده قبول نکنم. بو نصر پسرش را گفت تو ازان خویش بستان گفت زندگانی خواجه عمید دراز باد؟ على اى حال من نیز فرزند این پدرم سخن گفت و علم ازوی آموخته ام و اگروی را یکروز دیده بودمی و احوال وعادات وی بدانسته واجب کردی که در مدت عمر پیروی او کردمی پس چه جای آنکه سالها دیده ام؟ من هم ازان حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی میترسد و آنچه دارم از اندک مایه حطام دنیا حلالست. و کفایتست و بهیچ زیاده حاجتمند نیستم. بوبکر را بو نصر گفت: لله در کما ، (بزرگا) رابو که شما دو تن اید و بگریست و ایشان را بازگردانید و باقی روز اندیشمند بود و ازین یاد میکرد و دیگر روز رفعتی نبشت بامیر و حال باز نمود و زر باز فرستاد امیر به تعجب بماند و چند دفعت هر کجا متصوفی راد یدی یا سوهان سبلتی را دام زرق نهاده ، یا  یا پلاسی پوشیده ، دل سیاتر از پلاس بخند بدی و بو نصر را گفتی چشم بد دور از بولانیان . . . 

بعد از ۱۹ یا بیست روز امیر مسعود کامل صحت شد و پنجشنبه غره ماه ربیع الاول بارداد با رعام و حشم و اولیا و رعایای بست در کوشک لشکرگاه تشرف حاصل کردند و نثار ها کردند و دعاهای فراوان گفتند و قربانی ها کردند و سه هفته بعد بتاریخ بیست و دوم ماه مذکور در اثر تجاوز ترکمانان در خراسان و غارت شهر (تون) ، سلطان بسیار قهر ومتغیر شد و وزیر احمد عبدالصمد را با گروهی از لشکریان کردی و عربی به هرات فرستاد تا به همکاری حاجب سباشی و لشکر خراسان ترکمانان را بز و رشمشیر بیرون کنند و گوشمالی دهند و بتاریخ ، ربیع الاخر با "حشمتی و عدتی و ابهتی سخت تمام سوی هرات برفت و با وی سواری هزار بود " .

سلطان قریب بیست روز در هرات بود و مجداً به بست برگشت وعند المراجعه خواجه عبد الرزاق حسن میمندی او را به مهمانی در میمند دعوت کرد. ذکر این مطلب از نظر تعین موقعیت میمند اهمیت تاریخی دارد. هستند هنوز کسانی که موقعیت این محل را که زادگاه میمندیان است نمی شناسند یا دران باره شبهت دارند حال آنکه متن بیهقی راجع به رفتن سلطان از بست و لشکرگاه به مهمانی در میمند و مراجعت به کو شک لکان نهایت صریح و قطعی است و نشان میدهد که میمند میمندی که خواجه احمد حسن رخواجه عبدالرزاق حسن و دیگر میمندیان بدان تعلق داشتند همان جایی است که بین هیرمند و ارغنداب تقریباً به فاصله ٤٥ کیلومتری قندهار و بست میان این دو شهر واقع شده و در عصر  غزنویان راهی مستقیم بین بست و لشکرگاه و میمند کشیده شده بود اینک متن بیهقی: 

"و امیر رضی الله عنه روز دوشنبه بیست و پنجم ماه ربیع الاخر سوی یمن آباد و میمندرفت بتماشا و شکار و خواجه عبدالرزاق حسن میمندی میزبانی کرد، چنانکه اودانستی کرد که در همه کارها زیبا و یگانۀ روزگار بود و دندان مزد بسزا بداد و وکیلانش بسیار نزل دادند قوم را که با سلطان بودند و امیر بدان بناهای پادشاهانه که خواجه احمد حسن ساخته است رحمته الله علیه به میمند بماند. و امیررضی الله عنه روز چهار شنبه چهارم جمادى الاولى بکوشک دشت یکان باز آمد . . ." ازین مختصر تذکر معلوم میشود که حسن میمندی در میمند بناهای پادشاهانه ساخته بود با اینکه از نظر تاریخ این بنا ها با کاخهای لشکرگاه معاصر هم بودند در مرور ٩٥٠ سال نسبت به کوشک سلطنتی دشت. یکان بیشتر ویران شده به نحوی که در لشکرگاه به استثنای سقف، دیوارهای تمام بناها حتى بعضی جاها با پلستر کاری ها و بعضی نقوش موجود است حال آنکه در میمند همه مبدل به تل های گل و خاک شده و بقایای این تل خاک بسیار برجسته و بلند در میان مزارع و باغها موجود است. پس (میوند) موجوده همان میمند قدیم عصر غزنوی است. میوند همان میمندی است که به بست قریب بود و بادهم بوی خوشی از گلها و بساطین آن گاه گاه به کرانه های هیرمند به بست و لشکرگاه آورده میتوانست چنانچه فرخی حینی که بسیج راه کرد و از سیستان به بست آمد باد میمند به مشامش رسید و روحش را تازه کرد و بیاد میمند و نیکی های خواجه حسن میمندی افتاد و میفرمود :

باد میمند آمد و ناگه بر رویم وزید

خال و زلف از بوی او هم شکل شد با شک و بان

چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار

گفت ای بی معنی سنگین دل نا مهربان

خواجه آن خوبی که در میمند با تو کرد باز

چون نباشی بر ثنایش این زمان همداستان

گفتم ای باد اینک آنجا رفت خواهم پیش او

تو مرا از شاعران نا شاکر فضلش مدان

باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی

و آفرین یاد کرد خواجه هر یک بر زبان

آفرین خواجه منصور حسن فخر زمین

آفرین خواجه منصور حسن فخر زمان

سوی او از شاعران و زائران شرق وغرب

قافله در قافله است و کاروان در کاروان