الخامس السلطان تکش بن ایل ارسلان
سلطان تکش بن ایل ارسلان پادشاه بس بزرگ بود، و از علم و فضل و هنر و موسفی حظ کامل داشت ، و چون بتخت نشست، اطراف ممالک خوارزم و بعضی از خراسان را بجنگ و صلح در تصرف آورد، و با خان خفجاق ( ۵ ) که اقران نام بود اتصال کرد، و دختر او در حکم خود آورد، و آن زن عظیم بزرگ شد، و در جهان نامدار گشت . خاصه در عهد پسر خود سلطان محمد خوارزم شاه ، و او زنی بود عظیم بقوت و حمیت و مستقل بذات خویش ، و اورا در عهد پسر او خداوند هً جهان خطاب بود، و قوت و غضب و استنکال او تا بحدی بود :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ( ۱ ) اصل: فی ندارد . ( ۲ ) اصل: قواو خطا . راورتی : مانند متن . ( ۳ ) اصل: فرزندی ماند . پ : مانند متن . ( ۴ ) اصل: بن اتسز خوارزم شاه . پ : بن ارسلان پادشاه . ( ۵ ) کذا . راورتی : قفچاق .
خوارزمشاهیان طبقه(۱۶) (۳۰۱ )
که وقتی ( از ) شوهر خود که سلطان تکش بود، بواسطهً کنیز کی که تعلق کرده بود برنجید ، و در حمام در عقب او شد، و در حمام گرم ، بر سلطان تکش در بست . چندانکه تکش بهلاکت نزدیک شد، جماعت امراء و ملوک در آمدند و در گرما به بیرون آوردند ، و او صفرا کرده بود و یک چشم او رفته عفی الله عنها . سلطان تکش پادشاه عادل بود در لطایف او می آرند : وقتی صاحب حاجتی بدو قصه بنوشت ، که اگر مرا صد دینار دهی ، از خزینهً تو چه کم شود ؟ بر سر قصه بقلم خود نوشت : که صد دینار ! و آن جواب نزدیک اهل فضل در غایب لطف بود، و وقتی شخصی قصه نوشت که در دین مسلمانی من برادر تو ام ، از خزینهً خود نصیبی بکن فرمود: که اورا ده دینار زر بدهند . چون آن انعام بدان شخص محتاج رسید : قصه دیگر نوشت ، که من برادر تو ام ، ترا چندان خزانه ، مرا ده دینار زر بیش نرسید جواب نبشت: که اگر دیگر برادران خرد نصیب خود طلبند، ترا اینقدر هم نرسد رحمه الله.
سلطان تکش نصفی از خراسان بقوت در ضبط آورد، و ملوک مازنداران اورا نقیاد نمودند، و بعضی از عراق بگرفت، و سلطان طغرل عراق که برادر زادهً سلطان سنجر بود اسیر او گشت، و بواسطه ممالک عراق او را بدار الخلافت منازعات افتاد، و ابن القصاب که وزیر دار الخلافت بود، بدفع بکش خوارزم شاه بعراق آمد و منهزم به بغداد بازگشت و این بغی و ختم موجب زوال دولت تکش بود، چنانکه ظهیرالدین فاریابی( ۱) رحمه الله درین معنی قطعه¬ یی گفته است. :
قطعه
شا ها عجم چو گشت مسلم بتیغ تو لشکر بسوی خوا بگه مصطفی فرست
پس کعبه را خراب کن و ناودان بیار خاک خرم چو ذره بسوی هوا فرست
در کعبه جامه می چکند در خزانه نه وزبهر روضه را دو سه گز بوریا فرست
تا کافر تمام شوی سوی کرخ تاز و انگه سر خلیفه بسوی خطا فرست
عفی الله عنهم.چون سلطان تکش با سلاطین غور عهد بسته بود، اما به سبب خصومت بغداد ابن الربیع از بغداد بملک غور و غزنین آمد، و کرت دوم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) پ : اغاز یا نی ؟
خوارزمشاهیان طبقه(۱۶) (۳۰۲ )
ابن الخطیب بفیروز کوه آمد، و روز جعمه خطبه کرد، و در اثناء خطبه این لفظ بگفت، درحضور سلطان غیاث¬الدین محمد سلم انار الله برهانه که : یا ایهاث المستغاث ( ۱ ) من التکش الطاغی الباغی. و در وقت بازگشتن ابن الخطیب ، پدر این داعی مولا نا سراج منهاج ( ۲ ) رحمه الله علیه در حدود مکران وفات یافت، و دران معنی از حضرت خلافت ناصرالدین الله فرمانی رسید که : و اماالسراج المنهاج فقد و قع فی الطریق اجره علی الله و رحمهً الله علیهم اجمعین .
سلطان تکش را باخطا عهد مستحکم بود، و ثقات چنین روایت کرده اند: که پسر خود سلطان علاءالدین محمد ( ۳ ) را وصیت کرده بوده : که زینها ر با کفار خطا خصومت نکنیً ! که اسلام در سر کار تو شود، همچنان شد: که آن پادشاه عادل گفته بود، و از وی در ین معنی چنین روایت کنند که گفت: قیامت دو خواهد بود، یکی آن وقت که خدای تعالی وعده کرده است، دوم آن وقت که من از دنیا نقل کنم ، بسبب فتنهً کفار . سلطان تکش سالها ملک راند و در گذشت، و اسلام.