138

نغمه مستور

از کتاب: سرود خون

راز داران قضا نغمه مستور زدند 

نقش تقدیر من از دیدۀ من دور زدند 

علم عشق که در بام ازل بود بلند 

در دل آدم خاکی بچه منظور زدند 

زهرشان باد که باداشتن چندین گنج 

ارزنی را به ستم از دهن مور  زدند

مومن عصرنه جنبیده وجهان داد زدست 

مگر این طایفه را جامه بکافور زدند 

ای بسا مرد که شد از شرفش دار بلند 

مهر شهرت زچه برنامۀ منصور زدند 

گوهر زینت دوش وبر سرداران را 

راه بینان زمان در کف مزدور زند 

هیچ کس چارۀ درد دل بیمار نکرد 

بی جهت لاف ز غمخواری رنجور زدند