خدیجه سلطان

از کتاب: زنان دری پرداز

عشق آتشین واله داغستانی با خدیجه سلطان در آنزمان آشوبی را بر پا نمود که نه تنها واله بانو شتن تذکره مفصل و پر محتوایش نامش را در صفحات تاریخ جاودانگی بخشید بلکه عشق پاک و بی آلایش او در برابر خدیجه او را واداشت تن به سفر در دهد و جریان این عشق پر سوز و گداز را که قرار و آرام از اور بوده بود به شاعر معروف یعنی فقیر دهلوی حکایه کند. داستان عشق این 


دو دلداده پر ارمان سبب شد که این شاعر (1) مثنوی مشهور (واله سلطان ) را که از گنجینه های پر بهای معنوی سده (12 هجری است عرضه دوستداران و علاقمندان عرصه شعر و شاعری بنماید.

آوردن ماجرای عشق این دو دلداده در این بخش که آوازه و سر و صدایی را ایجاد کرده بود دور از موضوع نخواهد بود زیرا این مثنوی سرا پا لبریز از عشق های پرسوز و گدازی است که تلاش و پایداری عاشق نامراد را در برابر معشوقش نشان می دهد همچنان خارج از دلچسپی نخواهد بود که نکات مهم و ارزنده یی که جریان زندگی این دو دلداده را طوریکه فقیر دهلوی نظم نموده است در اینجا بیاوریم.

خدیجه سلطان در اواخر دوره صفوی می زیست وی دختر حسن علیخان داغستانی و دختر عم علیقلی خان خان واله مولف ریاض الشعرا و نواسه ایلدرم شمخال فرمانروای داغستان بود او در اثر توجه به والدین خود

1:- شمس الدین فقیر دهلوی متولد در سنه (1115) و متوفی (1183) هجری شاعر و نویسنده مشهور این سده است وی علاوه از دیوان اشعار ساحب مثنوی به نام (واله – سلطان ) و کتاب حدایق البلاغت است . وی در فنون نظم و نثر معانی و بیان و بدیع و عروض و قوافی از بزرگان زمانش بود در سالهای آخر عمر کسوت فقیری به تن کرد و گوشه انزوا و عزلت قبول نمود و در فرصتی که خواهان سفر از بصره به سوی هند بود از قضا کشتی شکست و سرمایه حیاتش در گرداب فنا در افتاد نمونه پایین از فراورده های ذهن اوست: 

طرف چمن چو بر شکست سنبل حلقه زای را

فتنه یکی هزار شد نرگس سرمه سای را

یار نشناخته قدر دل بی کینه ما     

کاش میدید زنخ خویش در آیینه ما   

این مطلب از کتاب تذکره نتایج الافکار محمد قدرت الله گو پا موی بمبی : 1336ص ص 547- 549 گرفته شد.










42




تعلیم کافی به دست آورد (1) وی به شعر و ادب علاقمند شد و به سرودن شعر و ادب دست یافت خدیجه با پسر کاکایش رابطه عاشقانه داشت و این قصه در قرن دوازدهم هجری در محافل ادبی شهرت یافته بودی در مدرسه شعر می خواند و خودش هم به تخلص سلطان ابیاتی می سرود چند بیت از اشعار او را در اینجا می آوریم:

من ساقیم و شراب حاضر               ای عاشق تشنه آب حاضر

آب است شراب پیش لعلم(2)        هان لعل من و شراب حاضر

با حسن من آفتاب هیچ است              اینک من و آفتاب حاضر

گفتی سخنم (1) خوش است یافتند        گرفهم کنی جواب حاضر

خواهم من اگر گزک ز جبریل      سازد ز جگر کباب حاضر(2)

(سلطان) چو منی نبود در دهر          عالم عالم کتاب حاضر

  یا : 

افسان درد من اگر گوش کنی   از لیلی ودا ستانش فراموش کنی 

ور قصه عشق ابن عمم شنوی    مجنون و حکاتیش فراموش کنی(3)

خدیجه در شعر بالا از عشق خود با واله پسر کاکای خود یاد کرده است او عشق خود را چون لیلی و مجنون می داند و حتی در پایداری این عشق خود را از آنها برتر قیاس میکند کار این عشق به جایی کشید که افسانه های اندو همه جا را فرا گرفت شمس الدین فقیر دهلوی ازین ماجرای عشقی داستانی مانند لیلی و مجنون منظوم 

1:- پرده نشینان سخنگوی ماگه رحمانی 1331 شمسی ص 49-50 

2 :- این بیت در کتاب ( از رابعه تا پروین) تالیف کشاورز صدر تهران :1342 ص 152 به نقل از کتاب دانشمندان آذربایجان ص 179 چنین امده است ( آب است شراب پیش لعلم ).

1:- همچنان در کتاب از رابعه تا پروین کلمه "سخنم " به شکل سخنت آمده است 

2:- این بیت از روی کتاب ( از رابعه تا پروین ) ص 152 نقل شد.

3:- زنان سخنور علی اکبر مشیر سلیمی تهران 1335 ج اول ص 25 







43



گردانید و آنرا مثنوی (واله – سلطان ) نام نهاد وی در باره  خوبی بیان خود گوید.

وجه دگر این که نظم واله     کز عقد گهر بود بسی به 

در جیست درین صحیفه نغز   زانسانکه بپوست جا کندمغز

کاین قصه که مایه اثر هاست   بهتر ز افسانه دگر هاست 

خواستخنواه دل خدیجه مرد شاعر نویسنده و ادیبی بود وی صاحب تذکره معروف به نام ریاض الشعرا است .

این تذکره با ارزش که در قطار دیگر نسخ خطی در آرشیف ملی محفوظ است شامل (1248) صحفه و غنیمت ترین ماخذ برای شعرای متاخر افغانستان به شمار می رود و زیاده از سه هزار شاعر را در بر دارد ریاض الشعرا به روضه های مختلف تقسیم شده که هر راوضه به اساس الفبایی تخلص یا نام شاعر ترتیب شده است که مجموع این روضه ها روضه الشعراء نام دارد واله قسمت اخیر ریاض الشعرا یعنی بعد از صحفه 1186 را به اشعار و شرح حال و عشق خود با خدیجه سلطان اختصاص داده که در نسخه ذکر شده به خط خودش میباشد او در باره خود سخن را بدینگونه آغاز می کند.

"معروض رای خورشید ضیای ارباب فهم وذکا میدارد که درهنگام حدوث فتنه هلاکو خان و زوال دولت عباسیان جمعی که از آن سلسله باقی ماندند مانند بنات النعش از جفای زمان متفرق شده برخی محمل ارادت به سمت مغرب زمین و گروهی ناقه توکل به طرف حجاز و جماعتی مرکب مقصود به سوی هندوستان رانده متوطن گردیده اجداد فقیر را قاید تقدیر به جانب داغستان (1) برده جماعه لزگی که متوطن آن ملک اند این معنا را غنیمت دانسته غایشه طاعت بر دوش و حلقه ارادت ایشان در گوش کرده به ریاست خود بر داشته لفظ خلافت به عبارت شمخال تبدیل یافت ...) (2) بعد می افزید.

1:- داغستان (جمهوری مستقل جزو اتحاد جماهیر شوروی واقع در سواحل بحر خزر (930000) سکنه شهر عمده آن (مخاچ قلعه ) فرهنگ معین جلد پنجم ص 501 .

2:- ریاض الشعرا واله داغستانی نسخه خطی محفوظ در آرشیف ملی ص 1186-1187.










44


 


" از مهر علیخان چهار پسر به هم رسید که اصغر آنها محمد علیخان والد راقم حروف است و تولد این فرسوده نوایب زمان در شهر صفر (1124) هـ ق در دارالسطنه اصفهان واقع شده در سنه (1126) هـ که بیکلر بیکی کری ایروان و آزربایجان و قندهار به ضمیمه آن مرجوع شده متوجه تسخیر قندهار بود بعد او یتیم ماند و با متعلقان به اصفهان آمد در سنه 1129 هـ فتح علی خان عم والد فقیر از منصب وزارت واعمام و اقوام دیگر همگی از مناصب و حکومتهای خود معزول شده تفرقه عجیبی به احوال تمام سلسله روداد و در آخر همان سال افواج افغان از قندهار آمده اصفهان را محصور داشته فتنه از هر طرف سر به عیوق کشید در محرم 1135 شهر مزبور مفتوح آن جماعه شده (1) و در جای دیگر گوید.

(صورت اجمال احوال این شکسته بال اینست که در صغرسن با دختر عم خود نامزد شده با آنکه در آن حال تمیز راه از چاه سفید از سیاه نمینمود وی بی اختیار فریفته عارض آن گلعذار گردیده .... ) در ریاض الشعرا ء راجع به مناصب او اشاره یی دارد که او به منصب چهار هزاری و دو هزار و نو بت و خلعت و چیخه مرصع و چند زنجیر فیل و جاگیر و نقدی و خدمت میر توزکی سر افرازی یافت وی به سن شش سالگی به مکتب رفت که فقیر دهلوی در مثنوی "واله سلطان" به این موضوع چنین اشاره میکند.

واله چو به شش رسید سالش       دادند به درس اشتغالش 

در خانه به شغل درس پرداخت      فردوس نمونه مکتبی ساخت (2)

گویند خدیجه سلطان حتا در کودکی زیبا بود و زیبایی او جلب توجه می نمود فقیر دهلوی در باره زیبایی او گوید.

شد زان به رشک مهر تابان       بیت الشرف حسن علیخان 

حق زیبا دختری به او داد         شد خاله او ز حسنش آباد

در طفلی بود از ملاحت            انگار شور صد قیامت 

ص 34 

1:- ریاض الشعرا واله داغستانی ص 1188

2:- مثنوی (واله – سلطان ) میر شمس الدین فقیر دهلوی 









45



واله از ایلم طفولیت با خدیجه دختر عم خویش همدرس گشت وانس و الفتی بین آنان پدید آمد وی در تمام حال حتا در جریان درس از عشق خدیشه فکرش خالی نبود.

از هر الفم که در نظر بود   سرو قد یار جلوه گر بود

عم نیز برای ماه نخشب     آراست درون خانه مکتب

در پیش معلم ملک خو     بنشست بدرن آن پریرو (2)

و حالا نکته هایی دلچسپی را در باره عشق واله و خدیجه سلطان از خلال مثنوی واله سلطان فقیر وهلوی با تفسیر های مختصر در معرض مطالعه میگذاریم.

پدر واله از سنین کودکی اند و تصمیم گرفت که واله و خدیجه باهم نامزد شوند و به همین دلیل دعوت ترتیب دادند و مجلسی آراستند.

شد شاد دل پدر به رویش     عم را جان تازه شد به بویش 

از مقدم آن بهار عشرت      دادند به هم قرار عشرت 

ص35 

بعد نامزدی اند و به موافقه دو برادر صورت گرفت.

در پهلوی یکدیگر نشستند     باهم زینگونه عهد بستند

کاین مهر لقای ماه رخسار    کش حور سزد به جان پرستار

سازیمش نامزد به واله        باز هره قان مشتری به 

ص36

اندو عاشق و معشوق که صمیمیت و دوستی بیش از حد داشتند بعد از سه سال نظر به رفتن بدر واله از صفا هان به ایروان به فراق همدیگر مبتلا شدند.

زانجا که شاه داشت اخلاص    شد صوبه ایروان به او خاص 

با اهل و عیال خود روان شد   از اصفاهان به ایروان شد

ص 37

پدر واله بعد از دوسال حکمرانی روزانه قندهار شد و در آفت آنجا در 

2 – ریاض الشعرا ص 1189-1190 




46



راه وفات کرد این ماجرا برای واله پریشانی بزرگی را به بار آورد.

شد عازم و ترک ایروان گفت   ناگه در راه ترک جان گفت 

ص38

بعد از مرگ پدر وی مورد نوازش و الطاف عم خود قرار گرفت و پنج سال تمام را با نامزد در خانه عم (پدر خدیجه) به خوشی و سرور سپری نمود.

با نامزد خود آن وفاکیش         میداشت علاقه ز حد بیش 

با بازی خویش نداشت بی او   دمسازی خویش نداشت بی او

ص 39

چندی بر این واقعه گذشت تا در سال 1134 هــ محمود افغان از قندهار به اصفهان آمد و این شهر را در محاصره گرفت جمعی را کشت و عده یی را به زندان افگند از جمله کسانی که اسیر بند محمود شدند حسن علیخان عم واله و بعضی دیگر از اعضای خاندان او بودند بعد جنگی رویداد و واله آماده جنگ شد و این جنگ به نفع محمود خاتمه یافت.

محمود چو حال اینچنین دید    برخویشتن از نشاط بالید

آن فتح که شد میسر او        افراخت بر آسمان سر او 

ص65

در آن هنگام قحطی و مرض و با باعث تشویش و درد سر همه مردم گردید.

نان بود به نرخ جان آدم          نی بیش ازو پدید و نی کم 

مردم چو به شهر در خزیدند    از قحط و وبابه جان رسیدند

ص66

محبت واله و خدیجه به اوج خود رسیده و عشق اندو به اندازه یی شدت گرفته بود که از ندیدن یکدیگر رنج می بردند. اما مایوسی واله از پیوند با خدیجه که طلبگاران دیگر برایش پیدا شده بود سبب شد که آتش حسرت او شعله ور گردد.

گویند که چون شه و امیران    کشتند اسیر بند افغان 






47




از جمله ان همه امیران    بوده است یکی حسن علیخان

واله به دل ز عشق پر خون    در خانه نشسته زار و محزون

ص 69 

ازین عشق خدیجه هم سوز ز یاداشت.

زآنجانب هم خدیجه سلطان     میسوخت به داغ پنهان

با والده خدیجه سلطان       بی موجب داشت کین پنهان

ص73 

پدر خدیجه بعد از ازدواج آند و خود را در مقابل عمل انجام شده میابد زیرا او به ازدواج اندو عاشق و معشوق سر سپرده رضایت خاطر ندارد به همین جهت واله سر به بیابان می زند و آواره و مجنون وار گشت و گذار می کند از طرفی دوری و فراق خدیجه بخاطر او را تیره و تار ساخته بود و از جانبی خود را در برابر دشمنان پر زور و قوی میابد زیرا سران قبایل هر یک از زیبایی خیره کننده خدیجه در تلاش بودند که با او هم کابین شوند از جمله شخصی از نزدیکان محمود با استفاده از قدرت او با وجود نارضایتی والدین خدیجه باوی ازدواج میکند همه از این ازدواج رضایت خاطر انداشتند حتا عده یی مویه و زاری می کردند. حال واله بدتر از همه بود بی صبرانه آرزوی دیدار














48








خدیجه را به سر می پرورانید فرصت برای خدیجه دست میدهد و به دیدار مادرش در همین جا موقع مساعدی برای واله است تا از نزدیک معشوق به جان برابرش را دیدار کند اندو از وصل هم بی نهایت خوش گردیده و به گفتگو و صحبت و راز و نیاز مشغول میشوند.

چشمش به جمال یار وا شد   گویی گرهش زکار وا شد

ص 97

خدیجه از دیدار واله فکر می کرد همه چیز را دارد و به خانه پدر می نشیند و قناعت اختیار میکند.

چون جای به خانه پدر کرد    از دل غم و غصه را بدر کرد

خورسند نشست بار مخ یار      قانع به نظاره یی ز گلزار

  دیدار خدیجه همیشه برای واله میسر نبود و گاهی هجر و فراق هم دست می داد.

گاهی ز وصال داشت شادیی   گاهی ز فراق نامرادیی

ص 113

 بعد از اینکه شاه طهماسب ثانی بر سپاهان مسلط می گردد و محمود از جهان رخت می بندد واله احساس آرامش می کند و مدتی در خانه عم خود به سر می برد.

درخانه عم مراد خود یافت   وز خانه خویش روی بر تافت

ص 116-119

واله که از دیدار جمال و زیبایی خدیجه مدتی دور مانده بود دوباره مجال دیدار میسر میشود و این غزل را واله برایش می خواند.

کای چشم و چراغ زندگانی    خرم به تو باغ زندگانی

دوری ز تو مشکل است ورنه      داریم فراغ زندگانی

ص 126-127

در مقابل خدیجه با خواندن غزل های پر آب و تاب دل واله را خویش میسازد.

القصه که آن دو یار دلبند    بودند به سیر باغ یکچند  

ص 133

عشق خدیجه واله را مانند مجنون ساخته بود مجنون در کوه و دشت 

49


با آهو انس گرفته بود اما واله باسگ کوی معشوق عشق می ورزید این عملش او را رسوای علم ساخت.

واله چونگار قدردان یافت      از مرحمتش هزار جان یافت

افشاند همه ذخیره جان           در پای سگ خدیجه سلطان

ص 160

یا :

بگرفت به شوق در بر او را       زد بوسه به صورت و سر او را

ص 166 

وی شبها و روز ها با سگ یکجا بود و حتا با او یکجا نان صرف می کرد 

میکرد به سگ مقام یکجا      میخورد به سگ طعام یکجا

ص 169

واله در عشق خدیجه چنان پایداری از خود نشان می داد که هر نوع رنج و مشکلی را در برابر معشوقش به جان خریدار بود. 

میگشت به گرد خانه بیباک     چون چرخ به گرد مرکز خاک

در موسم برف و روز باران           شبها رفتی به کوی جانان

وی در کوی معشوق نالان و سرگردان بود.

بااین همه وصل یار می جست     ز افسرده گی کنار میجست

ص 162

زان جمع یکی ملامتش کرد      کای هرزه درای بیهده گرد

ص 164 

القصه که واله گرفتار              چون خواست رود ز خانه یار

در صحن حرم سرای آن ماه         چشمش به سگی فتاد نا گاه

زیبنده و نازنین و مطبوع           مقبول به سان عذر مسموع

سر تا قدمش ادا و انداز          در هر سر موی او دو صد ناز

ص 165

مادر واله با اندرز های مداوم می خواست پسرش را از این عشق منصرف سازد.

مادر چو بدید حال زارش    آغشت به خون دل کنارش

ص 172 

50



رو دست بدار از خدیجه    زین شکل طلب مکن نتیجه

ص 173 

پایداری واله در عشق خدیجه چنان بود که تمام خوبرویان جهان را در مقابل زیبایی خدیجه ناچیز می دانست و به جواب مادر میگفت .

دلبستگیم نمانده جایی            کودل که دهم به دلربایی

پیشم نبود ز خوبرویان      کس به ز سگ خدیجه سلطان

در حسن رزنخ خدیجه جانم         آنی دیدم که محو آنم

گر چشم به غیر او گشایم         از حلقه عاشقی برایم

ص 177 

سوداش ز بسکه عقل برده     سگ را کس بیکسان شمرده

ص180 

سر انجام مادر واله با لعن تند و زشت مادر خدیجه را مورد ملامت قرار می دهد و اظهار میدارد مه دختر او سبب گمراهی پسرش شده استم جواب مادر خدیجه در مقابل چنین بوده است .

فرزند تو گر شد به سگ یار         معذور ادارش ای تبه کار

چون دامن یار رفتش از چنگ      سوی سگ او نماید آهنگ

از دست تو با دل شکسته           بیچاره به حال سگ نشسته

خود دشمن پور خویش بودی   خود نور ز چشم خود ربودی

ص181 

برعکس مادر خدیجه به گفتار خود ادامه داده رسوایی این عشق را به نسبت دختر عم و پسر عم بودن می داند:

بوده است به او خدیجه تا حال          از ستر و حجاب فارغ البال

اکنون که شود به پرده پنهان               گویند به هم همه عزیزان

کاین مه که به پرده رفت و بنشست     با ابن عم خودش سری هست

از طعنه مرا به خون نشانند زین پرده بسی نوات خوانند

ص 182 

مادر واله از سخنان کنایه امیز و زشت مادر خدیجه نومید می شود:

چون مادر واله سیه روز      این حرف  شنید از آن دل افروز


51


نومید به سوی خانه برگشت        با محنت جاودانه برگشت

ص 183 

پایان کار از واله خواهش نمودند که از عشق خدیجه دست بردارد واله در جواب گفت:

از طعنه اگر چه قوم و خویشان     برمن کردند سنگ باران

اینها همه سهل باشد اما            نشد زهر صبورش گوارا

ناچار به رفتنش رضا داد        غم را بر خوان دل صلا داد

آهی به وداع او بر آورد       گویی که وداع جان خود کرد

ص191- 192 

گذشت ایام این دو دلداده را از هم دور می سازد و خدیجه غزل مقبولی در وداع واله می خواند:

تلخیست جدایی تو برمن         این زهر نمیشود گوارا ...

ص 192

در جواب واله پس از شنیدن غزل معشوقه اش که بسی بر او تاثیر گذاشته بود گفت :

واله چو غزل شنید از یار          دست و دل او برفت از کار

ص 193 

خون دل او ز دیده زد جوش      وز ذوق کلام گشت بیهوش

آمد به وداع یار زیبا               یکباره وداع کرد خود را

ص 193 

غزل زیبای در وداع معشوقه دارد.

از کوی توای نگار رفتم                      اما به دل فگار رفتم

کردم ز در تو عزم رفتن       رفتم اما ز کار رفتم ... ص 194

کردند وداع یکدگر را              بستند ز زندگی نظر را ص 195

واله چو قدم نهاد در راه                   از نقش قدم فتاد در چاه

ص 195




52


بعد واله از سپاهان ترک یار می کند و در کوه و بیابان آواره می گردد.

از هر رامی که شد گذارش          در مدنگاه بود یارش

در هر قدمی به شور و افغان     میگفت همین خدیجه سلطان

ص 198 

واله از دوری و از فراق یار می نالد و شکایت را سر میدهد :

چشمم که ازوست شکوه من    وی بود به روی یار روشن

امروز کزان نگار دورم            در چشم نمانده است نورم

ص 203 

واله بعد از آواره گی زیاد مصمم شد که مهاجرت کند و در سال 1344 هـ عازم هندوستان شد او در شرح حال خود در تذکره ریاض الشعراء می گوید: ( رخت اراده بر ناقه توکل بسته خود را به ظلمت آباد هندوستان که همانا به سواد زلف جانان است رسانید)

و در جای دیگر می نویسد: ( القصه به زحمت بسیار و مشقت بی شمار هلال محرم سفینه بختم در سال افق شام هندوستان طالع گردیده خورشید مرادم از پیش نظر غایب شد)

چون هند به زلف اوست مانند       دل را به سواد او کند بند

از هجر تو ای نکوتر از جان      شد تنگ به من دیار ایران

ص 215 

اکنون سوی هند میل دارم        با بحر سری چو سیل دارم

آواره گیش به هر طرف برد       تا آنکه قدم به دهلی افشرد

دهلی چو قرار گاه او شد             پردود زبرق آه او شد

ص 217 

خدیجه سلطان بیگم در مفارقت واله سرگردان چنین ناله و فریاد سر میداد.

واله می گفت و آه میکرد     وز آه جهان سیاه میگرد

نثری چو زلال زندگانی        بنوشت به غایت روانی

ص 224



53



خدیجه در نامه یی از واله چنین شکایت میکند .

دل بردی و یاد من نکردی       کاری به مراد من نکردی

کردی به سواد هند مسکن        شرمت نامد ز طره من ...

من بیدل و دین نشسته بیتو        با جان حزین نشسته بیتو

ص231-232

واله در پای قاصدیکه نامه خدیجه را آورده بود خم میشود.

قاصد چو ز در درآمد او را         از شام سحر برآمد او را

از شوق به پای قاصد افتاد       کاین پای ز کوچه یی دهد یاد

ص 236

و از دیدن نامه معشوق در لباس خود نمی گنجد 

از بسکه به خود ز شوق بالید         در جامه چو بوی گل نگنجید

ص 237 

واله در جواب نامه خدیجه گفته هایی دارد که از دیدگاه عشق او با خدیجه قابل توجه است.

ای نور دو چشم و راحت جان     ای مونس جان خدیجه سلطان

ای اسم تو بهترین آسما                 آسما همه را تویی مسما

ص 241

عشق هدیجه چنان دامنگیر واله شده بود که هران آرامش آرزوی میربود در این ابیات چنین اظهار عقیده میکند.

نامت گذرد چوبر زبانم              خیزد چو جرس فغان جانم

ای جمله شهان در اهتمامت         صد همچو علی قلی غلامت

ای جان علی قلی کجایی                بر من رنخ خود نمی نمایی ص 244

واله و خدیجه نامه های پیایی و پر از سوز و گداز به یکدیگر رد و بدل می کنند بلاخره واله شبی معشوقه خویش را در خواب می بیند و با ازو راز و نیاز میکند و همبستر میشود.

از لعل لبش حلاوتی برد       تلخی بشنید و لذتی برد

با دوست حکایت جدایی       سر کرد ز روی آشنایی

ص125- 257


54




برای شناسایی و شناخت منظومه (واله – سلطان) و نظر گوینده آن راجع به آن در اینجا اشعاری را می آوریم که بیانگر ارزو های نا بر آورده او در مقابل این دو دلداده است فقیر دهلوی از صمیم قلب ارادتمند واله و پایداری و استواری او در برابر این عشق شده بود در لابلای اشعار زیرین خواهان بر آورده شدن این آرزوست تا فرصتی مناسبی در آینده برایش دست دهد که پایان عشق این دو را منظوم سازد فقیر دهلوی به حیث شاعر رسالتمند می خواهد آخرین دین خود را در برابر این عشق پاک ادا نماید درین ابیات می خوانیم 

گر هست مرا حیات باقی           وین عیشم را ثبات باقی

از آخر کار آن دود مساز           شرحی دیگر فزایمش باز

این منظومه عشقی را با این بیت پایان می دهد :

کاین مثنوی خجسته انجام           از کلک فقیر یافت اتمام

ص 263

وی هر لفظش را روح افزا و جانبخش می داند 

لفظش که چو آب زگانیست          پیراهن یوسف معانیست

ص 262

بیت زیرین تعداد ابیات این مثنوی را وهم مدتی را که این داستان منظوم شده است جلوه گر است .

باشد چو شمار و اهل معنی     بیش از سه هزار و دو صد و سی

خونها خوردم به عرض یکسال             تاشد زنخ نظم من چنین آل

ص 264

در درستی و راستی این داستان چنین پرداخته است .

این نظم ز نظمهای دیگر                از چند جهت بود نکوتر

اول آنست کاین حکایت                   منقول نگشته از روایت

نبود چو حکایت سماعی                یا همچو فسانه اختراعی

یا جمله لطایف و فواید              بر اصل وقوع نیست زاید

انانکه سخن ز عشق گفتند       بردر که به نوک خامه سفتند

پرداخته خیال شان بود             بر ساخته کمال شان بود

ص 264-265 


55



فقیر دهلوی قصه عشق این دو دلداده را از زبان خود واله شنیده است و مدعی است که همه سروده ها و پرداخت هایش بازتاب کامل وتمام نمای از زندگی اند و سر سپرده میدان عشق بوده است ابیات پایین بیانگر این گفته است .

وجه دگر این که آن دل افگار             بوده است مرا شفیق و دلدار

میگفت به من ز درد هجران         شرحی که ز خویش داشت پنهان

چون یافت ز عشق سینه ریشم                 خالی میکرد دل به پیشم

دردش دل ریش را خبر کرد                 بیماری او به من اثر کرد

از بهر علاج آن گرفتار                       این نسخه ساختم من زار

و افسانه قیس و حرف فرهاد                 از غیر گرفته ناظمش یاد

ص 265-266 

خم و پیچ های زنده گی واله و عشقش هر آن افسانه عشق قیس عامری (مجنون) و فرهاد کوهکن را به یاد می دهد زیرا وی با سر سپرده گی و وفاداری در مکتب عشق توانست در قطار رهروان این راه قرار گیرد و فرو هیده خاطره یی از خود در ذهن ها ماندگار سازد با تمام وفاداری واله در برابر خدیجه او نتوانست باوی عقد نکاح بندد چنانکه در کتابهای تذکره آمده است پنج بار ازدواج بروی تحمیل شده است از ازدواج خدیجه تذکره خزانه عامره در صفحات 447-449 چنین یاد کرده است .

( چون افاغنه بر اصفهان مسلط شدند کریم داد غلام محمود خان افغان خدیجه سلطان را به نکاح خود در آورد آخر مردم شاه طهماسب کریم داد را کشتند بعد از آن نادرشاه او را بی نکاح در تصرف داشت و بعد از چندی نادر شاه او را درسلک ازدواج نجف قلی بیک حاکم یزد پسرعم خدیجه سلطان کشید نادرشاه فوت کرد مردم یزد نجف قلی بیگ را کشتند پس از آن صالح خان قاتل نادر شاه با خدیجه سلطان عقد نکاح بست انجام کار صالح خان را کریم خان زند به قتل رسانید.

سپس میرزا احمد وزیر اصفهان او را در حباله نکاح خود در آورد و میرزا احمد هم بر دست کریم خان کشته شد بعد از قتل میرزا احمد 



خدیجه سلطان اراده هند کرد و روانه کربلای معلی شد که از انجا به بصره و از راه دریا خود را به هند پیش واله برساند بلاخره در راه در بلادکر مانشاهان وفات یافت ).

واله باینکه دیر زمانی در انتظار معشوقش نالان و سر گردان بود نتوانست به وصل هم برسند و لحظه یی خوشی را پشت سر گذراند با این همه سر گردانی و نالانی او صاحب تذکره نایاب و بی نظیری است که اثرش بزرگترین گنجینه یی در سده دوازدهم به حساب می رود تذکره ریاض الشعرا به سال (1161 هـ ) تالیف شده است و دیوان اشعار واله که گنجینه بزرگ ادبی است به سال 1157  هـ به اتمام رسیده است.

در تمام تذکره ها نمونه یی کامل از شعر واله به چشم نمی خورد اما خوشبختانه یک نسخه نایاب از اشعار واله نزد دانشمند محترم صالح پرونتا موجود است که قرار گفته خود شان این یگانه نسخه موجود در افغانستان است کتاب پوش کپره یی زیبا دارد و با خط زیبای نستعلیق کتابت شده است این نسخه به قطع (11ضرب18) شامل 308 صحفه است که در بر گیرنده 249 غزل می باشد از لابلای غزلیاتش به این نتیجه می رسیم که وی شاعریست آگاه و با دانش اشعارش شیوا و روان است و آمیخته به مطالب عشقی و عرفانی دیوان اشعارش به این ابیات می آغازد.

عالم برند رشک به عیش مدام ما                گر عکس چهره تو در افتد به جام ما

جز یار هر چه هست فراموش کرده ایم                 اینست در طریقت ذکر دوام ما

گشتیم ما گدای در عشق و میزنند                   در هفت چرخ نوبت شاهی به نام ما

ای باد صبح چون به صمنخانه بگذری            انجا رسان به حضرت بت رام رام ما

صوفی بپا چون به میکده یکبار و خوش ببین          جبریل در زیارت بیت الحرام ما



57




از خود شدم که دوش همیخواند مطربی         بیتی ز شعر حافظ شیرین کلام ما

ما در پیاله عکس زنخ یار دیده ایم                  ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما

واله ز ضعف آه نمانده است در دلم             دیگر که میبرد به صفاهان پیام ما

در صفحات (241-245) دیوان واله پنج غزل زیبا و مقبول در وصف خدیجه سلطان معشوقه اش آمده است که از طرفی بیانگر ارادت واله به خدیجه است و از جانب دیگر خیلی زیبا و نادر است به طور نمونه یکی از آن غزل ها را در اینجا می آوریم.

شمشاد زند دست به دامان خدیجه  

خیزد زجا و سرو خرامان خدیجه  

در باغ دگر لب نگشاید به تبسم  

گر غنچه ببیند لب خندان خدیجه  

یک لحظه دلم را نگذارد که شود جمع  

قربان سر زلف پریشان خدیجه  

مشکل که دگر سر بدر آرد ز خجالت  

گر مهر ببیند مه تابان خدیجه  

از عالم و آدم نه نشان بود نه نامی  

روزی که شدم واله و حیران خدیجه  

از لابلای مثنوی که در وصف مولانا جلال الدین بلخی (604-672) دارد بیانگر این مطلب است که وی شناخت و آگاهی کامل برد و اولین شعرای متقدم داشته است از جمله همه سراینده گان شعر دری به مولانا ارادت بیشتر داشته است شعر پایین دلیل بر این مدعا است .

چون خلیفه مقتدای جز و کل          آن براهیم دوم پیر سبل

دفتر هفتم بگفت از مثنوی           مثنوی مولوی معنوی ...

از آوردن همه ابیات مثنوی برای جلوگیری از درازای مطلب در اینجا صرف نظر شد همچنان به خاطر آنکه چهره خدیجه سلطان این شخصیت ادبی و شاعر سده دوازدهم را در روشنی قرار داده باشیم و 





58



بیشتر پیش با او آشنایی بهم رسانیم گلبرگهای از منظومه (واله – سلطان) فقیر دهلوی را که بیان عشق آتشین خدیجه – سلطان با واله داغستانی است برگزیردیم و این نبشته را بدان اذین بستیم و نیز کمبود مدارک در باره این شاعر زن سبب شد تا یادی هم از واله داغستانی عاشق با وفای او به میان آوریم که همانند مجنون و فرهاد در داستانهای (لیلی و مجنون) و خسرو شیرین به راهیان جاده پرخم و پیچ عشق و محبت درس وفا داری و پایداری داده است بنابر این آوردن ابیاتی از آن منظومه و یادی از (واله داغستانی ) درین نبشته به هیچ وجه بیجا و بی مورد نبوده بلکه روشنگر گوشه هایی این زندگی و روابط این چهره ادبی بشمار توانند آمد.

غزل پایین بیانگر علاقه واله نسبت به خدیجه بوده می تواند.

عمریست کسی نامده از کوی خدیجه  

باوی نرسانیده به من بوی خدیجه  

جان خاک نسیمی که رساند به مشامم  

عطری ز سر زلف سمن بوی خدیجه  

آیین وفا از دل او هیچ مجویید  

کاین سنگ نباشد به ترازوی خدیجه  

باننگی خاطر خوشم از بهر همین من

کز غنچه دل میشنوم بوی خدیجه  

ببینید به آبروی کج پهن بلندش  

این تیغ بود در خور بازوی خدیجه  

پندم مده نا صح بیدرد که باشد

هر موی مرا کار به هر موی خدیجه  

واله زرخش دیده دمی باز بگیرم  

یکبار دگر بینم اگر روی خدیجه  

در کتاب ریحانه الادب در جلد چهارم صفحات 384 – 275 در صورت بوجود آمدن این منظومه عشقی گفته شده است که (امیر شمس الدین فقیر به میل علیقلیخان واله منظومه مثنوی در باره عشق واله به دختر عمویش خدیجه – سلطان در سال 1260 ( ده سال پیش 





59





از مرگ واله ) گفته که یک نسخه خطی تذهیب شده نفیس به خط نستلیق محمد رضا در شاه جهان آباد هندوستان نوشته شده و در کتابخانه (سلطان القرایی) موجود است.

و این رباعیات در اول و آخر آن به خط علیقلیخان واله نوشته شده است که مربوط خدیجه سلطان معشوقه اش میباشد(1) به خوبی آشکار و هویدا است که چندین نسخه از این مثنوی در کتابخانه های دنیا موجود خواهد بود.

در اینجا هدف تحقیق و بررسی شعرایی دری پردازیست که به نحوی ار انجا به ادبیات سرزمین ما پیوندی داشته باشند گرچه خدیجه سلطان از داغستان است اما از آنجاییکه ثمره عشق اندو باهم باعث ایجاد بزرگترین مثنوی عشقی در قرن دوازدهم هجری است و از جانب دیگر آن راهرو راستین راه عشق (واله داغستانی ) را واداشت که اشعارش پرسوز و گدازی را که از اعماق دلش بر خواسته بود زمزمه کند و در پهلوی آن این دانشی مرد به ترتیب و تنظیم بزرگترین گنجینه معنوی قرن دوازدهم هجری یعنی تذکره ریاض الشعرا دست یازید و با 

1:- در صحفه 153 کتاب ( از رابعه تا پروین ) این رباعیات را می خوانیم . 

از دختر عم خویش دارم فریاد      زان ظالم جورکیش دارم فریاد

فریاد کسان بود ز بیگانه و من       پیوسته ز قوم و خویش دارم فریاد

واله ز فراق روی جانان مردم       در هند غریب و زار و حیران مردم

نگذاشت اثر ز هستیم مهر رخش      مردم ز غم خدیجه سلطان مردم

جانانه مرا بی سرو سامان کرده است   

آشفته ام آن زلف پریشان کرده است  

گفتی که تو را کرده چنین آواره  

آواره مرا خدیجه سلطان کرده است  

یا :

این نامه نه نامه راحت جانان من است  

مکتوب نگار سست پیمان من است  

آن چیز کزان به نبود آن من است  

یعنی خبر خدیجه سلطان من است  



60




دقت و جدیت تمام به تکمیل آن موفق گردید که امروز این تذکره در باغستان ادبیات دری تذکره یی است بی نظیر و در بردارند زندگینامه صد ها مرد و زن شاعر دری پرداز سرزمین افغانستان هند و ایران ماوالنهر از این شاعر و تذکره نویس بزرگ قرن دوازدهم دختری به دنیا آمد که بیان حال و ذکر چند شعر محدود باز مانده او در قرن دوازدهم هجری خالی از دلچسپی نخواهد بود.

آنچه راجع به گناه بیگم دختر علی قلی خان واله داغستانی تذکره ها آورده است خیلی ها اندک و کم ثمر است آنچه را تذکره الخوانین در صحفه 158 زنان سخنور جلد دوم صحفه 109 تذکره پرده نشینان سخنگوی در صحفه 51 آورده است در اینجا می آوریم