پرنده
از کتاب: درکوچه های سرخ شفق
، معاصر
بهار آمده بود
چكاوک از سر پلوان سبز ده پرید
و دید ؟
زمانه شاد ترین هدیه های رنگین را
کبود و سرخ و سپید
به رهگذار جلیل بهار گسترده
و چشم سبز بهار
تلاش رویش كلناک خاک را ميديد
که از سلالۀ گلزارهای تازه نمود
هزار هودج پر بار
هزار لالۀ سرخ
به گل فشانی دامان دشتها رفتند.
شکسته بال ترین مرغ
غمين شد و خواند :
آمدی زرۀ دور ای تمامت سبز چو
نمیتوان به رهت گل هزار گونه نچید
ولی افسوس
درون خانۀ من شاخه ها زگل خالیست
درون خانۀ من ما تم جداييهاست
درون خانۀ من سر بکش بیا و ببين
که تارهای غم پار تا کجا جاریست
در آن بلندی گلبوی آفتابی رنگ
پرنده ها به تماشای باغ میرفتند
و من
دلم چولاله به داغ سیاه خویش گریست
پرنده وار سرودم :
تو ای لطافت سبز !
چو دل شکسته ترینم
چو پر شکسته ترین مرغ
به تلخواره بهاری که هست ، دلتنگم
حمل ۱۳۵۳