111

عدم

از کتاب: زبان د آری
وا‌‌ژه عدم هم سخت در نگارشهای دری رخنه کرده است، حال آن که در بسا جاها به جای آن می توانیم کلمه های دری را بنشانیم.
طورمثال :
عدم دسترسی : نبودن یا نداشتن دسترسی ، دردسترس نبودن ،
عدم توجه : بی توجهی
عدم توانایی : ناتوانی
عدم برگزاری : برگزارنشدن
چند عدم را در « دهخدا» می نگریم :
- عدم استحقاق ؛ مستحق نبودن ، حق نداشتن ، شایستگی کاری نداشتن .
ـ عدم استعداد ؛بی استعدادی ، ناقابلی ، بی کفایتی .
ـ عدم اشتهار ؛ مشهور نبودن . شهرت نداشتن، گم نامی .
ـ عدم اعتماد ؛ سوء ظن ، بدگمانی ، بی اعتمادی ، ناباوری .
ـ عدم امکان ؛ محال بودن ، ممکن نبودن ، ناممکن .
ـ عدم انقطاع ؛قطع نشدن . همواره بودن ، دوام داشتن .
ـ عدم اهلیت ؛ اهل نبودن . شایسته کار نبودن ، کارآیی نداشتن ، بیکارگی .
اصطلاح حقوقی که حق استفاده از حقوق مدنی نداشته باشد. اهلیت نداشتن ، ناسزاواری.
ـ عدم بضاعت ؛ توانایی مالی نداشتن ، نادار بودن، ناداری ، تهیدستی ، تنگدستی .
ـ عدم تعرض ، به حق یکدیگر دست درازی نکردن .
ـ عدم تساوی ؛ مختلف بودن . مساوی نبودن ، نابرابری .
ـ عدم ثبات ؛ بی ثباتی ، ثابت نبودن ، ناپایداری ، پایدار نبودن .
ـ عدم حضور ؛ حاضر نبودن و غایب بودن .
ـ عدم ذکاوت ؛ کم هوشی ، کند ذهنی ،غباوت .
ـ عدم سیاست ؛ بی سیاستی . سیاست نکردن، سیاست نداشتن .بی وقار بودن .
ـ عدم ضرورت ؛ضرور نبودن . نیازمندی نداشتن . بکار نبودن .
ـ عدم طهارت ؛ ناپاکی ، آلودگی . پاکیزه نبودن.
ـ عدم فرصت ؛ فرصت نکردن . فرصت نداشتن.
ـ عدم قابلیت ؛قابلیت و لیاقت و شایستگی نداشتن . ناسزاواری .
ـ عدم کفایت ؛ بی کفایتی ، نالایقی ، ناشایستگی ، ناتوانی .
به سود است که زبا ن را ازاین « عدمها » سترده سازیم.
چراعبارتهای تازی ؟
وقس علی هذا = براین قیاس کن، به همین گونه یا همین گونه .
مع ذالک= با آن وصف ، باوجودآن .
من بعد = پس ازاین ، بعدازاین ، ازاین پس.
قبل الذکر= پیش ازاین گفته شده ، بیان شده ، ذکرشده .
فی المجموع = درکل ، به صورت کل.
فی نفسه = دراصل ، بذات خود .
عندالموقع= دروقتش، درزمانش .
عندالزوم = گاه ضرورت .
آخرالامر به فتح ری است = سرانجام.
ابن الوقت= ناپای دار ، سودجو ، استفاده جو .
علی السویه = برابر، یکسان .
حتی المقدور= به قدرتوان .
بالاخره = درفرجام .
بوالفضول = یاوه گوی، بیهوده گوی
حسب الوعده = قراروعده . حسب واژة اضافه ازعربی است. یعنی موافق ، مطابق ، قرار و همسو با.
عنداللزوم = وقتی که لازم شود
عندالمطالبه = گاهی که خواسته شود
علی السویه = برابر
دراین جا یادآوردنی است که همینگونه عبارتها ازواژه های فارسی نیزساخته شده است که ازکاربردآنها پرهیزبایدکرد، مانند: حسب الفرمایش، حسب الخواهش. که حسب خواهش وحسب فرمایش می توان بکاربرد.
بوالهوس یا بلهوس :
بل یکی ازپیشاوندهایی است که بسیار معنی می دهد. وبا واژه های هوس ،‌کامه می آید ، برآن بنا
بلکامه و بلهوس درست است، یعنی کسی دارای هوس بسیارو شخص بسیاربه آرزورسیده ، نه بوالکامه وبوالهوس.
چنان که شاعری گفته است :
درپیش خود آن نامه چو بلکامه نهم
پروین زسرشک دیده بر جامه نهم
وبلعجب را بوالعجب هم نوشته اند، که بلعجب دارای شگفتی زیاد و بوالعجب پدرشگفتی معنا دارد.