خرابات فرنگ

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

دوش رفتم به تماشای خرابات فرنگ

شوخ گفتاری رندی(۱)دلم ازدست ربود

گفت این نیست کلیسا که بیابی دروی

صحبت دخترک زهره وش ونای وسرود

این خرابات فرنگ است وزتأ ثیری میش

آنچه مذموم شمارند نماید محمود

نیک وبد را بترازوی دگر سنجیدیم

چشمه ئی داشت ترازوی نصاری ویهود

خوب زشت است اگر پنجه ی گیرات شکست

زشت خوب است اگروصدق وصفا بود نبود

دعوی صدق وصفا پرده ی ناموس ریاست

پیرما گفت مس ازسیم بباید اندوه

فاش گفتم بتو اسرارنهانخانه ی زیست

بکسی بازمگو تا که بیابی مقصود