منصور
میرزا محمود منصور غزنوی شالیزی متخلص به (منصور ) ولد شیر محمد خان قوم مهمند تاریخ ولادت این شاعر در سنه ۱۲۲۰ هجری قمری ووفاتش در سنه ۱۲۸۵ در قریۀ مغلان غزنی قریب زیارت حضرت سنائی غزنوی صورت گرفته مدفنش در جوار مزار بهلول علیه الرجمه واقع است پدر و اجدادش صاحبان نام بلند و دارایی و مکنت بسیار زیاد بودند درینحا حصۀ تاریخی که مستند است بقلم می آید محمد خان ولد شیر محمد خان حواله بتاریخ حیات افغانی صفحه ۸۱ و ۸۲ در وقایع امد انگلیسی از راه قندهار باشجاع الملک درانی در سنه ۱۸۴۰ عیسوی قمری چون قشون انگلیسی وارد خاک غزنی گردید سر کرده های اقوام ساکن غزنین و همجوارن این اشخاص بودند از قووم اندر سکندرخان بخش خام سراندازخان بهاولخان – عبدالله خان – لوت خان از قوم تره کی مقر مرتضی خان مرزاخان از قوم سلیمان خیل مهتر موسی خان – کوت خان از قوم وردک خداینظر خان اکرم خان میر علم خان و از قوم هزاره جعفر خان و بختیاری خان از قوم تاجک : بلفظ سرغنه و یکانکی سردار محمود خان ذکرکرده است که رجال نامور در ان عصر از راه مجاهدت و فداکاری بوطن و حمیت ایمانی و اسلامی از اقوام خود لشکر های مجاهد جمع کرده عرصه و راه های و میدان های محاربه رابجا هاییکه با انگلیسی ها مقابله کرده اند تنگ بودند.
دو چیز را نظر بتاریخ حیات افغانی در موضوع محمود خان غازی افزود می نمایم :
یکی اینکه لقب سرداری راحیات خان مورخ برایش نوشته بود شاید ازطرف حکومت رسمی نبود دوم از حیث تاجک نوشته شده که جزو تابع کل می باشد در هر قریه و شهر غزنی که چند خانه ار اقوام افغان می باشند امروز به تاجک شهرت دارند الا محمود خان بن شیر محمد خان مرحوم از قوم مورچه خیل مهمند می باشد عبداالقادر خان ابن محمود خان از جملۀ غازیان در جه اول میباشد که صفحه ۳۵۹ و ۳۶۹ سراج التواریخ و صفحه ۲۵۱ قرن ۱۹ و مجلۀ نمره مسلسل ۲۱ جلد ۳ شماره پنجم اول جوزا سنه ۱۳۲۴ سال ششم شاهد است کوایف دیگر اولاده محمود خان مرحوم در شماره هشتم اول سنبه ۱۳۲۷ سال ششم صفحه ۳۷ الی ۳۹ مجلۀ آریانا واضح است فقط نظر محمد سروش سنایی .
قصیده
ایا نسیم معنبر شمیم عطر آمیز
بآن عزیز خدا قادر علی الطلاق
بجاه ومنزلت مصطفی شۀ انفس
بشان وشوکت حیدر یگانۀ آفاق
به حسن غرۀ نوروز وطرۀشب قدر
بعیش شام وصال وبهول یوم فراق
بنا زوغمزه معشوق وعشوه ساقی
بآه وناله زنگوله پردۀ عشاق
بخانهای نشاپور وکوچهای حجاز
بخوش هوای دلکش مقامهای عراق
رسان دعای من خسته باهزارنیاز
بساکنان حریم شه سپهر رواق
خدایگان زمان شهریارعالم گیر
که محوگشت بعدلش نشان نام ونفاق
امیرعصرغلام حیدرفریدون فربجود،فرد به همت علم ،بخوبی طاق
به بزم مظهر خلق است باهمه عزت
بسر زم مجمع قهرست با همه اشفاق
که ای امیر یعهد تومتصل چندین
بصورت دل وجان باهمند جفت وطاق
گرفته سربسر آفاق دست جودشما
کجا رواست سخن گوی نحسب الانفاق
همم انیس پود با الغدو والاصال
غمم رفیق بود با العشی .الاشراق
نشسته اختر قدرم به برج بی قدری
فتاده کوکب بختم به تختگاه محاق
نکو بود بدعا ختم مدعا منصور
گشای دست بدرگاه حضرت خلاق
هر آنکه باتو نسازد لفی ضلال مبین
هر آنکه از تو گریزد لفی بعید شقاق
ای ز رفتار تو فیروز جهان اهل هنر
وی زکردار تو بهروز جهان اهل بصر
بتو شد ختم فراست چوخلافت بعلی
بتو شد ختم کیاست چوسیاست به عمر
شده آراسته ازخامۀ تو هر دولت
شده پیراسته ازنامۀ توهر کشور
نیست در دهر مثال تورفیق مشفق
نیست در شهر همال تو شفیق یاور
دولت واز زاطور تو بینام ونشان
ازتو دانم اثر مهر به تخصیص سفر
ازتودارم نظر مهر به ترخیص صفر
نعمت وناز زآثار تو جدر وخطر
تا جهان است تراباد درآن عشرت وعیش
تازمان است تراباد درآن حشمت وفر
دوستانت همه منصورچو اصحاب جنان
دشمنانت همه مقهورچو اصحاب سقر
ترکیب بد
باز بشگفت چو گلبرگ تری روی زمین
بازدرسفت بگلبانگ دری چرخ برین
این چه عهدست که شد ثبت دررونامه صلح
این چه وقت است که شد نسخ درونامه کین
بس طرب ناک وفرح بخش بود باد صبا
بخطا هم نکند یادکس ازنافۀ چین
ظلمت ونور شب وروز بهم دوش بدوش
چهره گیسوی لیلی است مگر لیل ونهار
درجهانی بانی سردار غلام حیدر خان
نازد هر لحظه بفیروزی خود کون ومکان
نسق عدل ازوتازه چورضوان زبهار
بخشش وجود ازوشاد چورضوان زجنان
آتش وآب بهم تافته چون روح وبدن
خاک بادهر دوبهم یافته چون پیکر وجان
ره نیابد بدرش هیچگه ازاهل نفاق
خضر والیاس درین باب بهم بسته میان
دوستانش همه منصور چوارباب نعیم
دشمنانس همه مقهور چو اصحاب جحیم
ایدست تو دستگیر دوران
وی حکم تو درقضا قدرشان
دست تو بحکم حضرت حق
بگرفت ز سرکلاه شاهان
فیض نظر تو گر نباشد
بی برگ بود گل وگلستان
لطف حق وصورت تو یکدل
خشم تو وقهر چرخ یکسان
جان تو به فضل روح مظهر
شخص تو به شکل ذات اعیان
خور رابتوهمسری چه نسبت
با شمس نجوم راچه امکان
این نام نه درخور است اورا
یابم من اگر زشاه فرمان
بیرون کنمش ز دفتر چرخ
نامش بکشم بخط بطلان
هرکز نشد ست ذره خورشید
هرگز نشدست قطره طوفان
همچشم تو آنزمان شود خصم
گرمورچۀ شود سلیمان
دور ازتوشنیده ام که توسن
دورازتوشنیده ام که یگران
ازتندی وشوخی که دارد
زین کرده تهی بوقت جولان
لازم که به خاک سرگذارد
وقتیکه تو پانهی به میدان
دین زکرم تو گشته خورسند
ملک ازقدم تو گشته ریحان
شیرین زکلام تست مجلس
رنگین زحسام تست میدان
مراد ازثبت نامه صلح ونسخ نامۀ کین دورۀ اول حکومت سردارغلام حیدرخان دروقت محاربۀ انگلیس هادرغزنی ودورۀ دوم حکومت آن بعد ازختم جنگ درغزنین بوده.
مکتوب بی نقط ازمرزامحمد منصور«منصور» شالیزی غزنوی.
گرد کار عالم آراهمواره اساس عمر وطالع مسعود ومرصوص سرآمد اهل کلام و کمال مصدر محامد ومکارم حاکم کامگار آگاه محمد طاهر سلمه الله ممهد ومؤکد وعالم رامحکوم حکم اودارد بحمد واله الاطهار مطاعا هرسحر ومساء مطالعه رساله مطول طول عمر ودرس مطالع محامد سرگرم دعا مدام هوس ومدعا دارم که محرر محروم ساده لوح لاادراک درارسال مراسله کلک درسلک مسرورالحال گردد. رقعه که بطریق تعمیه ازمرسل الیه انارخواسته سخن طراز اموشکاف معانی رسا دولت خواه رابچیزی احتیاج افتاده که اولش اول اول است .آخرش آخر آخر – ثانی آن ثالث ثانی وثالث آن ثانی ثالث هرگاه یک عدد آن مکسور شود حسابش نامعدود یکی است هرگاه مهربانی نمایند کمال یکانگی است:
یک مرغ اگر دهی تو امروز
فردا بخدا که بازیابی
***
رقعه به عنوان نظم نوشته بود-نکته رسا معنی پناها .
توآن عزیز زمانی که حال دل ازتو
بروزسختی دوران نمیتوان پوشید
دوکار آمده پیش من حقیر فقیر
که درمهم من امروز می توان کوشید
یکیست هیزم وعیبست عرض کردن آن
دوم ضرورتر از هیزم است کاه سفید
اگر بصیغه قرضم دهی درین ایام
زروی بنده نوازی نباشد هیچ بعید
ترا چو گوشه چشم است سوی هرمخلص
مراز حسن کرم های تو بود امید
درآخر رقعه منظومه نوشته است:
توحید بعرف صوفی ای صاحب سیر
تخلیص القلوب باتوجه بالغیر
رمزی زمقالات مقامات طیور
گفتم بتو گرفهم کنی منطق طیر
(تعالی شانه)عاقله عاقره این کلاله کل الانسان چه سان درتفرید شان عاقلۀ عقیلۀ جناب طبیعت شناس موالید ثلاثه- مزاج دان عناصر رابعه –غازه پرداز
مخدرات- دلنشین منظوم کاشف المستورات والابهام- کشاف التخیل والایهام طراوت آرای گلستان همیشه بهار تصویف – نظارت افزار بوستان بی خزان ترصیع وترصیف. مستجمع الحقایق- مستنبط الدقایق- حلال معاقد وعقد- مذاهب علم النقد محب الفضلا الکاملین حضرت مولانا سعد الدین خان دام افادته وافاضته – سخن سراید وزبان کشایدکه موشکافان معانی درتعقید گیسوی مجعد اشعارش کلامش چون زلف ساده رویان مجموعه خاطر پریشان (سبحانک لاعلم لنا)وواسطه باسطه العقود واسطی قلم سعادت کلمات یعنی وسیلة وسیلة الفضل هدایات بنیان فی صدر الدین اتولعلم که ناسخ نسخه حریری وباطل السحر صنایع سحری است برجهان بدیع وبیان بسر افرازی این سراپا نیان درزمان مسعود وآوان محمود کل الوحی من السماو رود نمود.
نظم:
لالی حقایق راکند طبع تونورانی
گهر های دقایق راکند خطت زرافشانی
خرد میگفت کلکت راکه ای نی باره ملهم
باین گوهر که میبازی نی ء نی ابرنیسانی
یارب قطره درمقابل بحر عمان چه گفتگو کند .ذرۀ درمراتب خورشید تابان چه زبان کشاید.